دوساله در زیارت،پیاده روی اربعین ودر قافله ی شهید محمد هادی ذوالفقاری،زینت بخش قافله،وهمراه تک تک افراد وبنده ی کمترین میباشد، ومیخواهم خدمت این شهید عزیز بگم،برادر جان، قافله ما افتخارش این است چفیه ها،وپرچم راهنمای قافله مزین به عکس ونام توست، آری تو راهت راپیدا کردی،حب حضرت علی علیه السلام را در دل خود نشاندی،برای گرفتن انتقام سیلی مادرمان خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها راهی سامراء شدی ودر وادی السلام در مجاورت مولایت، آرام گرفتی وجاودانه شدی،پس دیدیم که خدا کاری برایت کرد به اندازه محبتت...
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فوق_العاده
✅اهمیت عشق به ولایت و خدمت به قرآن از زبان آقای قرائتی
www.mehrnews.com/news/4291151/رهبر-انقلاب-اهمیت-درس-قرآن-و-تدبر-در-قرآن-جزو-حرفهای-لازم
✅رهبر انقلاب: اهمّیّت درس قرآن و تدبّر در قرآن جزو حرفهای لازم است
🌷شهدا مایه رونقِ حیات معنوی اند در کشور🌷
👈شهدا وقتی می روند معنویت و صدایشان تازه بعد از شهادتشان بلند می شود
ما گوشمان سنگین است این پیام ها را درست نمی شنویم❌
👈اگر به ما بشنوانند این پیام ها را
ما دیگر گرایش به کفر و الحاد از بینمان رخت بر خواهد بست
عزیزانِ من بدانید شهدا با ما حرف می زنند امروز پیام شهیدان اگر به گوش ما برسد از ما خوف و حزن را برطرف خواهد کرد⭕️
👈مهم این است که ما این صدا را بشنویم
#امام_خامنه_ای
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
ششمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣ شهید سید علی دوامی❣ هستیم
👇👇👇
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#رمضانے ترین شهید علوے راز بیست و یڪ چہ بود سید...؟؟؟ در ۲۱ #رمضان آمد و در ۲۱ #رمضان رفت...💫
فاطمه نیکدوز مادر شهید " سیدعلی دوامی " و خواهر شهید محمود نیکدوز رمز راز 21 را این چنین تعریف کرد: در سن 15 سالگی ازدواج کردم 21 ساله بودم که در21 رمضان 1346 علي به دنيا آمد و در 18 اردیبهشت ماه سال 1367 مصادف با 21 رمضان و در حالی که علي تنها 21 سال از عمرش میگذشت در خاک مقدس شلمچه به درجه شهات نايل گشت تا "سردار راز 21" لقب بگیرد.
سردار شهید سید علی دوامی که در 21 رمضان سال 1346 در گوشه اي از شهرستان ساري سيد پاكي در يك خانواده مذهبي چشم به جهان گشود كه نامش را خود به همراه آورده بود يعني علي.او زماني پا به اين جهان گشود كه رژيم طاغوت و ظلم و ستم شاه حاكم بود.بعد از مدتي از شهر ساري به تهران مهاجرت نمود,دوره ابتدايي خود را در تهران گذراند و دوران راهنمايي را در شهر خودش ساري گذراند.در همين هنگام انقلاب اسلامي شروع گرديد كه اين خود جرقه ايي بود تا آتش درون علي شعله ور گشت.دوران انقلاب در تظاهرات شركت مي نمود عشق او هر لحظه به خدا و امام بيشتر مي شد تا اينكه جنگ تحميلي آغاز گشت از آنجايي كه علي عشق جبهه را در سر داشت درس را فراموش كرد و روانه جبهه ها گشت او عاشق جدش فاطمه الزهرا و پسرش حسين ابن علي بود
علي هيچگاه براي شهيد گريه و زاري وسياه نمي پوشيد حتي براي دايي خود محمود كه به شهادت رسيده بود.او آرزوي شهادت گمنامي وشهادت در روز تولدش را داشت و براي دوستانش ميگفت همان شبي كه بدنيا آمدم از دنيا خواهم رفت.سعي ميكرد روز تولدش در جبهه ها باشد تا اينكه طبق خواسته خود در 21 رمضان سال 1367 به فيض شهادت نايل گرديد.از سخنان دوستانش بود كه ميگفتند در شب شهادت حضرت علي(ع) او لباس سياه بر تن كرد و شال سبز بركمر بسته بود و خود را به انواع عطرها معطر ساخته بود بسيار خوشحال بود و مي گفت امشب شب شهادت من است.
👇👇👇👇
مادرش داستان های فراوانی ازرویاهای صادقانه باعلی رادردل ذخیره دارد، رویاهایی که هرگوش، شایسته شنیدن آن نیست... .
ازآن شبی که علی رادرباغی زیبا دید، می گفت:«روزی دلم خواست که علی هم بامن بودو ازاین میوه هامی خورد، خیلی دلم گرفت، درخواب علی رادیدم، دستم راگرفت ومرابه باغی خُرّم برد، گویی بهشت رویاهایم رامی دیدم، گفت:مادرجان شماهرچه می خواهی بخور،اینجاهرچه بخواهم برای مافراهم است، ببین الان من سیب می خواهم، گفت:دیدم شاخه هایی پرازسیب های سرخ برای سیدخم شدواوازآن سیب های سرخ وآب دار خورد و شاخه برگشت وبعدانگور و ...» می گفت:« شبی دیگردرخواب دیدم که بامن درخیابان قدم می زند، امادر و دیوارپراست ازعکس های اوکه زیرش نوشته :شهیدسیدعلی دوامی، خیلی نگران بودم که اوعکس هارانبیند، تاسرش رابالامی آورد، بااوصحبت می کردم، سرگرمش می نمودم. یااینکه شبی ، ازمشهدآمده بودم وبرای بعضی ازآقایان واقوام سوغاتی گرفته بودم،درخواب علی رادیدم وبه من گفت:مادرخریدکردی؟ گفتم: بله، چندتاجوراب گرفتم، دست بردورنگ طوسی راانتخاب کردوگفت مال من، تازه یادم آمدشهیدشده، ازخواب بلندشدم،تعبیرراسؤال کردم، گفتند: اگرمیخواهی چیزی بگیری ، برای اوهم بگیرولی بده به دیگری» یاشبی درمشهدبودم، به خوابم آمدوگفت: فلانی، اعصاب مراخوردکرده. بعدبرگشتم(ازمشهد) ، دیدم، همان بندﮤخدامسؤل پروژﮤبازسازی قبورشهداست، کنارقبرعلی راطوری کنده اندکه آب به قبرنفوذکرده است» ومی گفت ازروزهایی که دربیداری هاهم علی بااوست. بااوهم نفس است، می گفت : «می ترسیدم همراه بقیه کاروان درحج، به حرا بروم، گفتم علی ومحمودبرادرم راصدابزنم، ازآنهاخواستم کمکم کنند، بعدبدون هیچ کمکی ازدیگران توانستم هم پای کاروان ، حرا راهم زیارت کنم »