🔸 #گزارش | غریب؛ از قم تا حاجی آباد
🔹شهید محسن صالحی حاجیآبادی، نویسندهای جانباز و داستاننویسی توانا بود که بیست و سوم اردیبهشت امسال به همرزمان شهیدش پیوست، همرزمانی که او را به بهترین خلق و خو میشناختند و میدانستند که اهل خوب شنیدن و زیبا نوشتن است.
🔹در سال ۱۳۸۱ در شهر مقدس قم با استاد بزرگ اخلاق و عرفان حاج شیخ جعفر ناصری دولتآبادی که خود از شاگردان برجسته و ممتاز عارف سالک سید عبدالکریم رضوی کشمیری بود، آشنا شد و در زمره شاگردان ایشان قرار گرفت.
🔹او طنزپرداز قهاری بود، بسیاری از مفاهیم و مطالب را به زبانی شیوا، ساده و در قالب طنز روایت میکرد، شهید محسن صالحی خالق مجموعه کتابهای ۱۰ جلدی اکبرکاراته در قالب طنز بود، اثری دوست داشتنی و جذاب که با مضامین طنز، تلخیها را نیز روایت میکرد، در داستانهایش صداقت و سادگی موج میزند.
✍️حمیده زند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️نوچههای مسیح مثلا میخوان بگن ما هم میفهمیم.
هم به شهدا احترام میگذاریم، هم حق انتخاب داریم که چی بپوشیم❗️
ادای احترام به خون #شهیدان؟
یا خیانت به خون #شهیدان؟
😏 نظر خود #شهدا در کلیپ است
خانمهای محترمه... اگر واقعا دلتون با #شهدا هست، مشی و سیره و وصیت #شهداء کاملا گویاست
اما اگر دنبال بی بند و باری خودتون هستید، منتّش رو سر #شهیدان نگذارید
که گناهش کمتر از گناهِ بی بند و باریهاتون نیست.
متدینین محترم هم لطفا گولِ این ادای احترامها را نخورند، این تحرّکات چه از قبل برنامهریزی شده باشه
و برای مردد کردن متدینین باشه،
و چه از روی جهالت این افراد نا آگاه باشه
در هر دو صورت مردود بوده و قابل دفاع نیست🚫
#وصیت_شهدا_حفظ_حیا_و_حجاب
#یاد_شهیدان_باذکر_صلوات
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته 💔
مولای من...
امام مهـ❤️ــربان زمانم ...
عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـاری نداشـتم
یاد شـما بیـافتم 😓 ...
الان کجـایی گـل نرگـس⁉️
شـاید در سـجده ای...
شـاید در حـال گریه😔 ...
شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنی ...
شـاید در کـویری، بیـابانی ...
از آیت الله بهجت (ره) نقل شده که گفته اند:
"خدا می داند در دفتر امام زمان عجلاللهتعالیفرجه جزو چه کسانی هستیم ...
من تمام امیدم به این است که به دست شما
آدم شوم ...
و چـیزی ندارم غیر اینکـه مثل گذشـته بگـویم:
شـرمنده ام 😓 ...
شرمنده ام آقای من ....
✨اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج✨
📢📢📢📢
حاج حسین یکتا: بچهها! مراقب باشید، به شهدا تمسک کنید، بصیرتتون رو بالا ببرید که ترکش نخورید! رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید؛ با اهل بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان اونها باشید.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
نوزدهمین روز از چله ی
چهاردهم مهمان سفره ی
❣ شهید حاج کاظم نجفی رستگار❣
هستیم
👇👇👇
کرامات شهید بزرگوار حاج کاظم رستگار فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا آمده است که وی پس از شهادت به صورت معجره آسایی به مادر بی سواد خود عنایت می کند و مادرش می تواند قرآن بخواند👌😍
👇👇👇👇
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟.
مادر میگوید:«چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
پسر میگوید:«نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!».
بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد. قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد. پسر دیگرش این را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند. قرار گذاشته میشود. حضرت آیت الله نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
میفرمایند:«قرآن خودت رو بردار و بخوان!».
مادر شهید شروع میکند به خواندن؛ بدون غلط. آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:«جاهایی که نمیتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.».
شهید، حاج کاظم رستگار فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
کرامات شهید بزرگوار حاج کاظم رستگار فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا آمده است که وی پس از شهادت به صورت معج
حاج کاظم نجفی رستگار در آغازین روزهای شکوفایی بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد و در دامان مادری مهربان و با دسترنج پدری کشاورز تکامل و تربیت یافت. از هفت سالگی، قدم در راه تحصیل علم گذاشت و با وجود سختی های زندگی تا کلاس سوم متوسطه با موفقیت به ادامه تحصیل پرداخت. اما پس از آن از ادامه تحصیل بازماند و وارد مبارزات و فعالیتهای انقلابی شد. او که دوران نوجوانی را با زمزمه های نهضت امام خمینی (ره) آغاز کرده بود، در روزهای نخست پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای دکتر چمران راهی کردستان شد و آموزش های چریکی را در آنجا فرا گرفت. وی که تربیت یافته مکتب بزرگانی چون شهید دکتر چمران و حاج احمد متوسلیان بود، پس از بازگشت در پادگان توحید به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد و بعد از مدتی به فیروز کوه رفته، کلاس های آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد. وی را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله (ص) که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، مسولیت واحد عملیات را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند
حاج کاظم در این زمان طی ماموریتی جهت توانمند سازی نیروهای حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسولیت تعد ادی از عملیاتها را بر عهده گرفت. وی در راه آماده سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک « سیدالشهدا (ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده دار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ همسری مومن و پارسا اختیار کرد و چند روز بعد به جبهه رفت. شهید رستگار که تمام عمر خود را در جستجوی رستگاری ابدی گذرانده بود، در حین عملیات بدر، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله ( منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آخرین آرزویش نیز محقق شد.
گویی حاج کاظم فرمانده غریب لشگر سیدالشهدا (ع) به زیارت مولای کاظمین رفته بود که پیکر مطهرش بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت.
آقای رستگار فرمانده لشگر ۱۰ سیدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد. حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد. وقتی از جایگاه اعلام شد:« فرمانده لشگر ۱۰ برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که« چرا در میان جمعیت بلند شدی؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.» حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم. خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود. حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید. اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند.