همسر شهید می گوید :
سید ابوالفضل به لحاظ بصیرت سیاسی خیلی خوب مسائل را تحلیل میکرد. آن زمانی که اغلب مردم به بنی صدر رأی دادند سید نه تنها به او رأی نداد بلکه به ما هم گفت نباید به بنی صدر رأی بدهید. روز رأی گیری من و مادرش وقتی رفتیم مسجد تا رییس جمهور خود را انتخاب کنیم متوجه شدیم اغلب میخواهند بنی صدر را انتخاب کنند، ما هم تحت تاثیر فضا به او رأی دادیم. وقتی شهید کاظمی متوجه شد ناراحتی کرد و گفت مگر من نگفتم به او رأی ندید؟! ایشان روی بنی صدر شناخت خوبی داشت.
*امید داشتم برگردد
قبل از اینکه پیکرش را بیاورند هر شب با امید آمدنش میخوابیدم. دائم خواب میدیدم که آمده و میگوید من اسیر شدهام و نتوانستم بیایم. دائم خودمان به خودمان امیدواری می دادیم که او می آید و زنده است. تا اینکه 13 سال بعد هنوز پدرش چشم انتظار بود. ایشان وقتی فوت کرد دو سه روز بعد از چهلمش ما خانه بودیم که دیدم مادر شوهرم زنگ زد. روز قبلش هزار تا شهید آورده بودند، گمانم تیر 76 بود. هر وقت پیکر شهیدی را میآوردند ما خیلی دلشوره داشتیم که شاید خبری از ابوالفضل شود.
مادر شوهرم که زنگ زد دیدم به شدت صدای گریه و شیون میآید. فهمیدم چه شده. سریع آماده شدم و واقعا یادم نیست این مسافت را چطور رفتم. بچههایم را بردم یا نه؟! حال خودم را نمی فهمیدم. پسر خاله ایشان یک سال زودتر شهید شده بود. وقتی رفتم گفتم: چه شده
گفتند: هیچی جنازه رضا را آوردند. نمی خواستند یکدفعه بگویند تا اینکه آرام آرام متوجه شدم. فردایش هم رفتیم معراج و پیکرش را تحویل گرفتیم.
مراسم تشیع طبق وصیت خودشان انجام میشود ،سید ابوالفضل و علیرضا کنار هم در قطعه سرداران دفن میشوند در قطعه شهید آوینی الان با شهدای دیپلمات ،شهدای هوانیروز ،شهید صیاد شیرازی همسایه هستند.
عکس ایشون روی ورزشگاه شهید سعیدی واقع در بزرگراه شهید محلاتی بیش از بیست سال است نقش بسته شده است.
الان هم نوه های شهید صبح در راه مدرسه به ایشون سلام عرض میکنند .
👆👆👆
زندگینامه شهید امروز به نقل از عروس خانواده شهید بود
ایشان از طریق عکس شهید روی دیوار ورزشگاه شهید سعیدی با شهید آشنا شده اند
و درباره ارتباطشان با شهید گفتند :
👇👇👇
خردادسال 86 من وهمسرم سید میثم (فرزند شهید) با هم محرم شدیم و برای مراسم محرمیت سر مزار شهید جمع شدیم که خبرنگار صدا وسیما این مراسم را ضبط نمودند و در خبر شبکه تهران ،شبکه یک و شبکه سه پخش کردند.
مادر شهید که سال 94 همزمان با میلاد امام علی علیه السلام از دنیا رفتند حساسیت خاصی به نام سید ابوالفضل داشتند و میگفتند فقط میثم باید اسم بچه اش را سید ابوالفضل گذارد.
سال 91 دو روزی به ماه مبارک رمضان مانده بود که خداوند سید ابوالفضل به ما داد،جالب بود که زمان بارداری ایشون در حالیکه هنوز جنسیت بچه را نمی دانستم شهید را در خواب دیدم در حالیکه به ما لبخند می زدند ،مادر شهید وقتی سید ابوالفضل کوچک را در آغوش گرفتند گویا چشم انتظاری شان را یافته باشند به چهره سید ابوالفضل نگاه کردند و اشکشان چکید.
مادر شهید به اسم خودشان (زهرا سادات) نیز حساس بودند واجازه نمی دادند نوه ای به نام ایشان نامیده شوند ،بعد از سید ابوالفضل خداوند به ما زهرا سادات هم داد که هفت ماه بعد از رحلت مادر شهید بدنیا آمد.
"رهبر من" "آقای من"
🌺تولدت مبارک🌺
دوست داشتنی ترین پُستم:
بنا به تایید دفتر حفظ و نشر آثار امام سید علی حسینی خامنه ای ایشان در ٢٩ فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشودند. (۲۴ تیرماه تاریخ شناسنامه ای تولد ایشان است.)
سایه تان مستدام آقا جان...
#رهبر_انقلاب ❤️ #رهبر_دلها ❤️ #امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
@rahbaram_seyed_ali
شهید طالب طاهری در تهـران متولـد شد. در سال دوم دبیرستان بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و در همان زمان به عضویت کمیته مرکزی تهران درآمد و بعد از دیدن دوره های آموزش نظامی سه بار به جبهه هـا اعـزام گردیـد و در آخـرین حضورش در جبهه، در عملیات فتح المبین از ناحیه کمر مجروح شد. چون ممکن بود عمل جراحی برای خارج نمودن ترکش، منجر به قطع نخاع وی شود به تشخیص پزشکان برای استراحت به منـزل منتقل شد ولی پس از دو هفته و قبل از بهبودی کامل، مجدداً اجـازه رفـتن بـه جبهـه را از والـدینش گرفت و این بار پدرش هم تصمیم گرفت به همراه او برای انجام کـارهـایی از قبیـل جوشـکاری بـه منطقه جنگی برود. از این رو طالب برای تهیه بلیت به ترمینال رفت.
این دوران مصادف با فعالیت ها و اغتشاشات سازمان منافقین (مجاهدین خلق ) بود و به دلیل لو رفـتن خانه های تیمی سازمان، مسئولان رده بالای آن
گروهک، دستور شناسایی و ربودن افراد مؤمن انقلابـی و مشکوک در حوالی این خانه ها را، تحت عنوان عملیات مهندسی داده بودند. از این رو طالب طاهری به همراه محسن میرجلیلی توسط اعضای مرکزیت بخش ویژه سازمان شناسـایی و ربـوده شـده و بـه یکی از خانه های تیمی در خیابان بهار، که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، منتقل شـدند و بـر اثـرشکنجه های وحشیانه و وحشتناک و با تزریـق آمپـول سـیانور و در حـالیکـه هنـوز نفـس داشـتند در بیابان های اطراف تهران زنده به گور شدند.
پس از دو هفته از زمان خروج شهید طاهری از منزل برای تهیه بلیت، پدرش از شهادت فرزنـد خـود مطلع و از او خواسته شد تا برای آخرین دیدار و
شناسایی طالب طاهری به کمیته برود. او که قادر به تشخیص جسد نبود به یاد مجروحیت و ترکش داخل کمر فرزندش افتاد و با فکر اینکه از این طریق او را
شناسایی کند متوجه سوختگی بدن شهید طاهری بـا اتـوی برقـی در همـان ناحیـه شـد. وی بـا جمع آوری اسنادی در زمینه شکنجه و شهادت آن شهیدان به اتفاق هیئتـی از طـرف دولـت وقـت بـه سازمان ملل متحد در ژنو رفت و شکایت کرد و به افشاگری جنایات سازمان مجاهدین پرداخت.
طالب طاهری در ۱۷ سالگی در تهران به شهادت رسید.