eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
238 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
کمک به زلزله زدگان بم در دوران دبیرستان در دوران متوسطه که زلزله بم اتفاق افتاد وقت امتحانات پسرم بود، ولی وی درس و بحث را کنار گذاشت و گفت ما رفته ایم و دوره‌های امدادگری را دیده ایم حالا باید برویم بم و کمک رسانی کنیم، رفت و حدود ۱۵ روز بعد برگشت. او در آن جریان با مناطق محروم آشنا شد؛ لذا بعد‌ها تشکلی را برای حمایت از مردم مناطق محروم با دوستان خود ایجاد کردند. در ابتدا حدود ۱۰، ۱۵ نفر بودند و به طور خودجوش به مناطق محروم مانند دزفول، سیستان و بلوچستان و کردستان می‌رفتند و کار‌های جهادی انجام می‌دادند. آن‌ها هر کاری از دستانشان برمی آمد، از ساخت و ساز گرفته تا نقاشی ساختمان را انجام می‌دادند. یک بار گفت ما در تهران همه نعمت‌ها را داریم، اگر می‌رویم و خرید می‌کنیم فکر می‌کنیم که خیلی زحمت کشیده ایم، در صورتی که زحمت اصلی را این بندگان خدا در مناطق محروم می‌کشند، مثلا شخصی ۸۰ سال دارد و ۷۰ سال کار کرده است و گاه در همین سن آرزوی زیارت امام رضا (ع) را دارد؛ اما هنوز نتوانسته به مشهد برود. به همین دلیل هم ۱۰ سال پیش از سفر اولی‌های امام رضا (ع) ثبت نام کردند، حمید می‌رفت مشهد مکانی را در نظر می‌گرفت، وسیله ایاب و ذهاب و هزینه‌های مالی را هم تهیه می‌کرد، که هر کدام سختی‌های خودش را داشت.
رسیدگی به جانبازان کهریزک پدر شهید با بیان اینکه پسرم نزدیک به چهار سال است که شهید شده و در این مدت چیز‌های عجیبی را دیدم و شنیدم گفت: یک بار که سر مزارش رفته بودم دیدم یک بنده خدایی با ویلچر آمده و ایستاده، تابستان بود و من شربتی را به ایشان دادم که گفت آن را بگذارید سر مزار و چند دقیقه بعد به من بدهید، من هم همین کار را کردم، گفتم او را می‌شناسید؟ دیدم‌گریه کرد، گفت من از یاسوج آمده ام، چند ماه بعد از شهادت مطلع شده بود و از یاسوج آمده بود، از شهر‌های مختلفی می‌آمدند، اصفهان و ... این شخص جانباز شیمیایی است که بیشتر اوقات وسط هفته سر مزار می‌آید، با کپسول اکسیژنی که همراهش است... ظرف آبی را می‌آورد مزار را شست و شو می‌دهد، حدود یک ربع می‌نشیند و بعد هم می‌رود. یک روز نزدیک عید عوامل یکی از شبکه‌های خبری گفتند می‌خواهیم سر مزار یک مصاحبه تصویری از شما بگیریم، روز چهارشنبه قرار گذاشتیم و رفتیم، همین که داشتند گزارش تهیه می‌کردند، این جانباز آمد و مانند همیشه و بدون توجه به این افراد ظرف آب را برداشت و آب آورد. این دو نفری که برای گزارش آمده بودند با او صحبت کردند، گفتند شهید را می‌شناسی؟ گفت او می‌آمد آسایشگاه، دیدار جانبازان، می‌گفت یک بار بنده داشتم به شدت سرفه می‌کردم که دیدم یکی شانه هایم را ماساژ می‌دهد، برگشتم دیدم حاج حمید است و از آن به بعد با او رفیق شدم، او هفته‌ای یک بار به آسایشگاه می‌آمد. گفت من یک بار خوابی دیدم و آمدم بهشت زهرا (س) که دیدم تشییع پیکر حمید است و از آن به بعد هفته‌ای یک یا دو بار می‌آیم سر مزار.
ارتباط با جوانان کشور‌های مسلمان پدر شهید اسداللهی بیان کرد: در زمینه ارتباطات اسلامی هم فعالیت می‌کرد، در همین سفر‌هایی که به عراق و سوریه و عربستان می‌رفتند با جوانان دیگر کشور‌ها آشنایی پیدا کرد و با هم ارتباط داشتند، این اواخر با مسلمانان اسپانیا هم ارتباط برقرار کرده بودند. قبل از اینکه به سوریه برود یکی از بچه‌ها را فرستاد اسپانیا و گفت شما بروید پیغام من را به دوستان مان در آن جا برسانید، آن بنده خدا وقتی برگشت با پلاکارد‌های حاج حمید مواجه شد. دغدغه او این بود که در درجه اول بحث‌های فرهنگی و بعد هم مسائل جهادی را در کشور‌های اسلامی ترویج دهد. می‌گفت اگر کشور‌های اسلامی با کار‌های جهادی آشنا شوند خیلی برای کشورشان مفید خواهند بود لذا در بحث‌های برون مرزی هم کار می‌کرد. در سال سه چهار بار بچه‌های حزب الله لبنان را به این جا دعوت می‌کرد و جلسه تشکیل می‌دادند؛ البته من از رفت و آمد‌ها اطلاع داشتم؛ اما عمق کار را نمی‌دانستم، اهل کار بود و عمل، ولی حرف نمی‌زد و شعار نمی‌داد و ما این‌ها را بعد از شهادت وی متوجه شدیم.
انصراف از حج برای رفتن به کربلا و سوریه در سال شهادتش که مصادف شد با فاجعه منا، قرار بود به حج برویم، او هم به عنوان یکی از عوامل ثبت نام کرده بود، بعد از یکی دو ماه که در جلسات شرکت کرد گفت من نمی‌آیم، گفتم چرا؟ گفت کار دارم و پیگیر کار‌های اربعین هستم. در واقع کارش هم مرتبط با اعزام خودش به سوریه بود. بنده هم ناراحت شدم و گفتم اگر حزب اللهی هستی قبول، بسیجی هم هستی قبول، ما الان می‌رویم در جمع ۵۰۰ نفره بچه بسیجی‌ها، بنده می‌روم پشت میکروفن و می‌گویم من یک عامل حج می‌خواهم، اگر از این ۵۰۰ نفر یکی گفت من نمی‌آیم حق با شماست. گفت بابا من حجم را انجام داده ام و اکنون آمدنم جایز نیست، اگر من بروم کربلا و دور حرم امام حسین (ع) بگردم یقین بدان ثوابش بالاتر از حج است. هر وقت هم می‌آمد یک ریال از عربستان خرید نمی‌کرد، می‌گفت از این جا خرید کردن حرام است. بعد از اینکه فاجعه منا رخ داد به مادرش گفته بود که الان بابا خوشحال است که من نرفتم مکه و دیگر از دستم ناراحت نیست. بعد از حج در عین این که کار‌های اربعین را پیگیری می‌کرد، کار‌های خود برای اعزام به سوریه هم درست شده بود. او پاسدار شد، اما به ما نگفته بود؛ در گردان سلمان، محل نیرو‌های نخبه سپاه و سازمان ارتباطات اسلامی امام سجاد (ع) که کار‌های فرهنگی و برون مرزی انجام می‌دهند مشغول شده بود.
شهید اسداللهی با اشاره به رعایت ادب و احترام شهید نسبت به پدر و مادر خود گفت: او احترام ویژه‌ای برای بنده و همچنین مادرش که از سادات است قائل بود، اکثر اوقات دستمان را می‌بوسید یا وقتی خانواده جمع بودند می‌گفت تا حالا شما دروازه بهشت را دیده اید؟ بعد می‌گفت من حالا نشان شما می‌دهم، می‌رفت و پای مادرش را به زور بلند می‌کرد و کف پایش را می‌بوسید و می‌گفت این جا دروازه بهشت است.
برای فتح خان طومان رفته بودند. صبح فردای روز اعزام می‌گویند نیرو کم است و هر کسی که خسته شده می‌تواند برگردد، اما حمید در منطقه ماند. آن روز با روز شهادت امام حسن عسکری (ع) مصادف بود. وقت نماز که می‌شد هر جا که بود نمازش را می‌خواند، حتی اگر در وزارت بهداشت در جلسه بود، می‌رفت نمازش را می‌خواند و دوباره برمی‌گشت، آن جا هم وقت نماز ظهر تیمم می‌کند و بلند می‌شود نماز خود را بخواند، وقتی می‌خواسته تکبیر بگوید خمپاره‌ای در کنارشان به زمین می‌خورد و ترکشی روی شاهرگش می‌نشیند و بیحال که می‌شود چند بار یا زهرا (س) و یا حسین (ع) می‌گوید و شهید می‌شود.
نوشتن وصیتنامه در حرم امام رضا (ع) پدر این شهید والامقام خاطرنشان کرد: هر زمان که عرصه برایش تنگ می‌شد می‌رفت حرم امام رضا (ع). یکی دو روز قبل از اعزام هم بلیت گرفته بود، با خانم و بچه‌ها و یکی از همرزمان خودش به حرم امام رضا (ع) رفتند و در حرم با عجله وصیتش را نوشت و آن را در خانه گذاشت. وصیت نامه او به دو زبان انگلیسی و عربی هم ترجمه شده است. حمید در وصیتنامه خود با آقا امام زمان (عج) و مقام معظم رهبری صحبت کرده، بعد هم با بچه هایش. به فرزندش محمد هم گفته من تو را از خدا برای خودم نخواستم، از خدا خواستم فرزندی به من دهد که عصای دست آقا امام زمان (عج) باشد. فرزند کوچکش، در آن زمان دو ماهه بود. یکی از دوستانش از عوامل مسجد جمکران حدود یک ماه بعد از شهادت حمید را خواب دیده بود که مانند زمان حیاتش در حال تلاش و تکاپو است، گفتم تو که شهید شده‌ای برای چه این قدر کار می‌کنی؟ گفت: در کار تعدادی از بنده‌های خدا گره افتاده و دارم رایزنی می‌کنم کار این‌ها را درست کنم.
حضور مادر عماد مغنیه در مراسم ختم شهید وقتی خبر شهادتش را دادند مادر عماد مغنیه گفته بود که من را همین حالا به ایران برسانید؛ لذا با یک گروه از بچه‌های حزب الله لبنان تماس گرفته بودند و چند روزی آمدند و این جا بودند ودر مراسم‌ها بودند. مادر عماد مقنیه در مراسم ختم حدود ۱۵ دقیقه صحبت کردند و گفتند: اگر حاج حمید شهید نمی‌شد من به خیلی چیز‌ها شک می‌کردم، در صورتی که خودشان مادر چهار شهید هستند. همین طور از نجف معاون فرماندار آمده بود، مراسم‌هایی هم در پاکستان و نجف و کربلا و لبنان به یاد شهید برگزار شده و حسینیه‌ای در لبنان به نام شهید ساخته‌اند، او طوری با جوانان کار کرده بود که حاج حمید را دوستش داشتند و به او ارادت پیدا کرده بودند، هر جا که بود کارش را خالصانه انجام می‌داد. او از پژوهشگران مهدویت و خادم افتخاری مسجد جمکران بود، که در مسجد هم یکی دو مراسم خیلی خوب برایش گرفتند.
بانی مراسم فاطمیه (س) اسداللهی عنوان کرد: یک بار دو نفر آمدند سر مزار، گفتند که از قم آمده‌اند و از دوستان حاج حمید هستند و تعریف کردند که یکی دو سال قبل حاج حمید به ما گفت: برخی روستا‌ها ایام شهادت حضرت فاطمه (س) را مانند تهران، در یک دهه برگزار نمی‌کنند، اگر جایی را می‌شناسید معرفی کنید که ما برویم یک دهه روضه بگیریم، ما هم پیگیری کردیم و روستایی را در اطراف زنجان معرفی کردند، دیدیم که خیلی پیگیر مراسم نیستند، حاج حمید هم ده روز آنجا ماند، شب‌ها برنامه داشت و مداحی می‌کرد حتی هزینه ولیمه شب اول را هم پرداخت کرده بود و اهالی بعد‌ها به ما این مسئله را گفتند، از آن سال به بعد هم در آن جا در ایام فاطمیه مراسم برگزار می‌کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•. باید، که دست از گنه برداریم مایی ، که ادعای یاری داریم از خوب و بد امور ما معلوم است سربازِ امام عصر، هستیم یا سرباریم •.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•. ای شیعه یک جمعه دیگر گذشت و امامت را ندیدی 😔 ای یوسف زهرا غریب و تنهایت گذاشتیم... 😔 •.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•. ________________ اللهـــم عجـــل لولیڪــــ الفــــرج