فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرهای تکاندهنده از نذر عجیب یک عراقی برای زائران اربعین
#حب_حسین_یجمعنا
☘
آیت ﺍﻟﻠﻪ العظمے بهجت (ره) فردمودند :
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ،
ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.
ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ،
ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ
و ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ،
ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻣﻼﮎ ﻧﻴﺴﺖ،
🔶⤵ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺍﺳﺖ :
1⃣🔸ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
2⃣🔸دوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
3⃣🔸سوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﺍﻱ امام حسین و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ و عمل صالح انجام دادند ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ.
ﺳﭙﺲ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ :
ﺍﻱ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﭘﺲ ﺷﻬﺪﺍ ﻭ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ وایثارگران ﭼﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻨﺪ :
ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ،
ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺷﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﮐﺠﺎﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ؟
ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺭﺿﺎﻳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﻨﻴﻢ.
"اللهم ﺍﺭﺯﻗﻨﺎ ﺷﻬﺎﺩﺓ ﻓﻲ ﺳﺒﻴﻠﮏ.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائ
بیست و سومین روز از چله هفدهم مهمان سفره شهید 🌷 فرامرز بخشے پور 🌷هستیم
#سنگ_قبرعجیب_یک_شهیداستان_فارسی
وصیت نـامــہ شهــید
فرامرز بخشے زاده :
بر سنــگ قــبرم اســم مــرا ننویســید و بجــاے آن حــدیث #امام_حسین(ع) را که معلـــمام به من آموخته، بدهیـــد بنویســـند:
(ان کــان دین محمــد لم یســتقم الا بقـتلے فیــاسیــوف خذیـنے)
اگــر دین محمــد(ص) تــداوم نمی یابــد مگــر با کشته شــدن من، پس ای شمشــیر ها مــرا در برگیــرید.
من هم به پیروی از او فریاد میزنم؛
اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمییابد، مگــر با کشــته شـــدن من، و اگر #فرج_مـــولایــم ولےعصــر(عج) نزدیک نمیشود مگــر با کشتــه شــدن مــن، اے رگـبارهــا و اے خمپـــارههـــا مـــرا #پـارهپـاره کنیــد.
#شهیـــدفــرامــرزبخشــےپور🌷
#شهــدای_غریب_فــارس
شهید فرامرز بخشیپور، روستا زادهای است از تبار مظلومان. وی در سال 1339 به دنیا آمد. از اوایل کودکی به شعائر دینی خصوصاً، نماز علاقمند بود. تا سال پنجم ابتدایی را در مدرسه شهید صدر دهریز با موفقیت گذراند. اما بدلیل کمی بضاعت مالی و نبودن مدرسه راهنمایی در روستا، موفق به ادامه تحصیل نشد. چند سالی را با شغل شبانی و سپس کشاورزی روزگار گذراند. سپس به شیراز رفت و به عنوان شاگرد نانوایی مشغول بکار شد. در شیراز به عضویت کانون فرهنگی یک مسجد درآمد و طی چند سال ارتباط مستمر با آن کانون، بیش از پیش با معارف قرآن آشنا شد.
در همان محل بود که با رهنمودهای رهبر کبیر(ره) انقلاب آشنا شد. از سال 1355 به بعد با همکاری دوستانش در آن محل شروع به پخش اعلامیههایی علیه رژیم طاغوت کردند. بعد از پیروزی انقلاب به زادگاهش مراجعت کرده و پس از چند ماهی به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. پس از بازگشت از سربازی شش ماه به کردستان رفت و در جمع نیروهای خیابانی، دفاع از انقلاب را بعهده گرفت. پس از مراجعت بعنوان ادای یکی از فرایض الهی، ازدواج کرد. اما ازدواج هم نتوانست فرامرز را پایبند دنیا کند و به فاصله چند ماه با پیوستن به یاران سبزپوش امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عازم جبهههای جنوب شد.
از تاریخ 1361/1/21 تا 1361/5/8 بعنوان معاون گروهان در میادین نبرد حضور داشت. در سومین مرحله از عملیات رمضان در میانه میدان مین ـ بوسیله مزدوران بعثی کافر در اطراف بصره کاشته شده بود ـ خود را در محاصره خداستیزان یافت. ناگاه مینی جهشی، از کمین رها شد و نورچشمان فرامرز را به تاریکی برد. دشمن از نابینایی او استفاده کرده و بر جسم تاتوان وی چیره شد. دد منشانه بدن مطهرش را پارهپاره کرد و در میان خاکهای گرم و سوزان خوزستان افکند.
تلاش همسنگرانش برای انتقال پیکر مطهرش به پشت جبهه بیثمر ماند. سرانجام پس از پایان جنگ تحمیلی و بعد از گذشت 157 ماه، پیکر مطهرش را که پاره استخوانی بیش نبود، جویندگان نور، از تیپ انصارالمؤمنین یافتند و به عنوان گرانقدرترین هدیه برای پدر، مادر و فرزند دلبندش آوردند و در گلزار شهدای دهریز به خاک سپردند.
°•|♤🌸🍃🌸
#تلنگر
#چفیه_هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم .
#پلاکهایتان که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است .
کسی دیگر به سراغ #سربندهایتان نمی رود
دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله و شقایق شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید :
چرا آلاله آنقدر سرخ است؟؟
چرا کسی نپرسید مزار حاج حسین بصیر کجاست؟؟
و چرا شهید محمدرضا در قبر خندید...
چرا وقتی که گفتیم :
یک گُردان که همگی سربند یا حسین (ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد.
چرا وقتی گفتند :
#تنی_معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید.
چرا هیچ کس نپرسید : به کدامین گناه #هفتاد_پاسدار را در شهر #پاوه سربریدند؟
وقتی که گفتیم بعد از پانزده سال پیکر شهیدی را سالم از زیر خاک بیرون آوردند کسی تعجب نکرد
ولی با نام حقوق بشر حق را پایمال کردند.
چرا نمی دانیم شیمیائی چیست و زخم شیمیایی چقدر دردناک است
شاید ما نیز از تاولهای بدنشان می ترسیم که روزی بترکد و ما نیز شیمیائی شویم .
شاید اگر رنج آنها را می دیدیم درک می کردیم که چطور میشود یک عمر با درد زیست
نمیدانم که چرا کسی نپرسید چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد !!
ای #شهیدان ما بعد از شما هیچ نکردیم .
آن ندای یا حسین (ع ) که ما را به کربلا نزدیک و نزدیکتر می کرد دیگر بگوش نمی رسد.
یادتان هست که به دختران این کشور گفتید سرخی خونمان را به #سیاهی_چادرتان به امانت می دهیم .
آیا دختران ما امانت دار خوبی بودند و خونتان را فرش راه رهگذران نکردند .
یادتان هست هنگامی که گفتید :
رفتیم تا آسمانی شویم و شما بمانید و بگوئید که بر یاران خمینی (ره ) چه گذشت .
رفتید ولی یادمان رفت که حتی #یادمانتان را در یک هفته برگزار کنیم .
جایتان خالی اینجا عده ای فرهنگ #شهادت را خشونت طلبی می نامند و #شهید را خشونت طلب
وقتی حکایت شما را گفتیم فقط پچ پچی سر دادند و رفتند تا صلح را در کتاب جنگ و صلح تولستوی جستجو کنند.
رفتند تا با نام #شهید کیسه بدوزند ولی نفهمیدند که چطور بسیجیان همپای امامشان جام زهر را نوشیدند و چقدر سخت بود.
دیگر کسی نیست تا قلب رهبر امت را شاد کند.
عده ای مصلحت دیدند که مقابل توهین به اسلام و #شهید سکوت کنند ولی ما مصلحت خویش را در خون رقم زدیم .
راست گفته اند :
که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه و ما عمری است که بهانه بهشت را می گیریم .
آری بسیجیان !! میدانم که از آن روزی که تمام شهیدان را بدرقه کردید و برگشتید دلهایتان را در سنگرها جا گذاشتید , میدانم که هنوز هم دلهایتان هوای خاکریزهای جنوب را می کند و می دانم که دیگر کسی از بسیج نمی گوید , ولی بدانید که تا شما هستید ما می توانیم از همت بشنویم و از خاطرات حسین خرازی لذت ببریم و پای صحبت مادر سه #شهید_محمدزاده بنشینیم , تا شما هستید میدانم که رهبر تنها نیست و تا شما هستید تنها عشق , تنها میداندار این عرصه است .
امروز کسانی از #شهیدان سخن می گویند که از دیدن فشنگ نیز واهمه دارند.
کسانی دم از #شهادت می زنند که با شنیدن صدای آژیر تا کفشهایشان زرد می شود
ولی در میدان عمل جز سکوت چیزی از آنها نمی بینی .
ما ماندیم تا امروز از آنان بگوییم و فریاد برآوریم « ما از این گردنه آسان نگذشتیم ای قوم »
ما ماندیم که نه یک هفته بلکه سالهای سال از آنان بگوییم . چرا که خون آنان است که می تپد.
و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون آنانیم .
مدیون حماسه هایی که آنان آفریدند.
یادمان نرود که ما هنوز باید جواب بدهیم که :
#بعد_از_شهدا_چه_کردیم_؟
#چه_کردیم_؟
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائ
بیست و چهارمین روز از چله هفدهم مهمان سفره شهید 🌷 مهدی بیدی 🌷هستیم
زندگینامه شهید مهدی بیدی : پاسدار شهید مهدی بیدی به سال ۱۳۵۰ در تهران و در محله چهارراه سیروس به دنیا آمد. والدین مهدی بیدی اصالت سبزواری داشتند، پدرش انسانی وارسته بود که با پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران ملحق شد ولی بعدها به خاطر بیماری چشم از شغلش استعفا داد. والدین مهدی بیدی او را مقید و مذهبی بار آورده بودند و به همین جهت با اوج گیری انقلاب خمینی او نیز در سنین نوجوانی به انقلابیون پیوست.
شدت فعالیت های انقلابی مهدی بیدی به گونه ای بود که ماموران ساواک به صورت مستمر در تعقیب او بودند و مهدی مجبور بود مخفیانه به خانه رفت آمد کند و همین امر موجب مهاجرت اجباری خانواده از تهران به سبزوار شد.
وقتی شعله های جنگ تحمیلی برافروخته شد مهدی بیدی تلاش بسیاری برای اعزام به جبهه کرد ولی این تلاش ها به خاطر سن کم نافرجام می ماند تا این که موفق شد در سال ۶۶ به مدت ۸ ماه در جبهه های جنگ حاضر شود.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
زندگینامه شهید مهدی بیدی : پاسدار شهید مهدی بیدی به سال ۱۳۵۰ در تهران و در محله چهارراه سیروس به دنی
پس از جنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد و منتظر ماند تا دوباره روزی باب شهادت باز شود تا این که در خرداد ماه سال ۱۳۹۵ راهی شامات شد و در صف مدافعان حرم قرار گرفت.
بهزاد بخشنده از فرماندهان پادگان شهید سلمانی در این خصوص میگوید : ” عصر روز شنبه ۲۲ خرداد ماه که در مورد بحث آماده سازی و یگان رزم بسیجیان داوطلبان اعزام به سوریه مطرح بود یک فراخوان بسیج در پادگان شهید سلیمانی لشکر ۲۷ برگزار شد که به داوطلبین اطلاع بدهیم برای آموزش از روز یکشنبه حضورداشته باشند.
بعد از فراخوان وقتی که داوطلبین بسیجی پادگان را ترک می کنند از رده بالا اطلاع دادند که ۲۰ نیروی تخصصی برای اعزام به سوریه نیاز داریم. آن وقت اکثر بچه ها پادگان را ترک کرده بودند و چند تا فرمانده گردان و رسته که با هم کار می کردیم دور هم نشسته بودیم که با توجه به فعالیت نیروها روی اسامی اعزامی بچه ها نظر بدهیم که چه کسانی را انتخاب کنیم.
شهید بیدی هم با چند تن از دوستانش در دفتر پادگان نشسته بودند و دیدم یک ربع قبل از افطار بود که شهید بیدی من را خواست و اعلام کرد که من قبلا تمام آموزش ها را دیدم و تجربه جنگ در دفاع مقدس را هم داشته ام و برای رفتن هیچ مشکلی ندارم.
من به آقا مهدی گفتم صبر کن تا در جلسه تصمیم گیری شود که خود اقا مهدی آمد وسط جلسه و کارت های آموزش را که تاییدیه خود ما از قبل بود؛ نشان داد و گفت: من آمادگی رفتن را دارم . ما به او گفتیم باشد! اسمت را در لیست قرار می دهیم، دیدم دوباره آقا مهدی برگشت گفت: مطمئمن بشوم که اسمم در لیست است؟؟ به او جواب دادم بله شما بروید انشاءالله اگر مورد عنایت خانم حضرت زینب (س) قرار بگیرید حتما با اعزام شما موافقت می شود.“
همسرش ۲۰ سال با مهدی بیدی که او را مرتضی صدا میزند، زندگی مشترک داشته است. او میگوید: “یکبار تلویزیون، تصاویر یکی از شهدای مدافع حرم را نشان میداد، بلند شد و گفت میخواهم بروم برای اعزام به سوریه. به شوخی گفتم: «ول کن تو رو خدا مرتضی! حوصله داری؟» اما او جدی گفت: «نه باید بروم.» یک شب هم گفت: «خواب دیدم که بی بی زینب(س) گفت: “در باز شده بیا”» گفتم: «مرتضی! تو دوباره خواب دیدی؟» خواب زیاد میدید و خوابهایش هم بیشتر صحت داشت. هر وقت برای بچهها خواب میدید محال بود چیزی غیر از آن که میبیند، تعبیر بشود. چون رزمنده هم بود وقتی تلویزیون عکس شهدای دفاع مقدس را نشان میداد، همیشه گریه میکرد و میگفت: «ما جاماندیم. هر وقت دوباره دری باز شود من اولین نفر خواهم بود.» من به او میگفتم: «خدا را شکر دیگر در ایران جنگی نیست که تو اولین نفر باشی.» از دنیا بیخبر بودم که سوریه و عراق جنگ است. ۱۱ ماه این در و آن در زد تا برود سوریه.
مهدی بیدی : در ۲۸ خرداد سال ۱۳۹۵ در خط آفندی ۳۵ کیلومتری جنوب شهر حلب سوریه و در اثر اصابت ترکش به پشت سر و کمر به یاران شهیدش پیوست و روزی خور مولای شهیدان شد.
در اواین روز از تیر ماه سال جاری مراسم وداع با پیکر این شهید بزرگوار در معراج شهدای تهران برگزار شد و روز بعد مراسم تشییع شهید بیدی در تهران و مشهد با شکوه هر چه تمام تر برگذار شد.
پیکر شهید بیدی به درخواست خانواده و بنا به وصیت خودش در شهر سبزوار به خاک سپرده شد. از شهید مهدی بیدی دو فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد