کلاه می ماند پیش مصطفی، تا نشانه ای دیگر از پیکر عبدالحسین پیدا شود. اما نشان فقط بی نشانی است. برای تسکین دل مادرِ عبدالحسین، هیچ نشانه ای پیدا نمی شود و مادر مجبور می شود، در مزار یادبود، یک دست از لباس های شاخ شمشاد هجده ساله اش را دفن کند، اما مصطفی قصه ی کلاه را رو نمی کند.
هر چه به دلش التماس می کند که تنها نشانه ی باقیمانده را بدهد دست مادرِ عبدالحسین و کنار لباس ها دفن کنند، دلش راضی نمی شود که نمی شود.
سی و دو سال این کلاه نیم سوخته، همدم مصطفی می شود و در دلتنگی های وانفسای روزگار سراغش می رود و بوی عبدالحسین را از آن استشمام می کند و تصویر چشم های زیبای عبدالحسین را در شعاع نورانیت این تکه پارچه ی سوخته تصور می کند و با او همکلام می شود و مدام به دلش وعده ی بازگشت استخوان و پلاک رفیق را می دهد ، اما پیکر « شهید عبدالحسین نوروزی نژاد» همچنان میل جاویدالاثر بودن دارد.
در 18 اردیبهشت 93 ، سی و دو سال بعد از شهادت عبدالحسین، مصطفی با دلش کنار می آید و با قراری که با برادر شهید نوروزی روی مزار عبدالحسین می گذارد، تنها یادگار باقیمانده ی رفیق شهیدش، یعنی همان کلاه نیم سوخته را به همراه یک نامه تحویل می دهد و با هم قرار می گذارند که مادرِ چشم انتظار، بویی از این ماجرا نبرد. شاید دلش طاقت دیدن این تنها یادگاری را نداشته باشد.

وقتی برادر ، آخرین یادگار برادرش را بعد از 32 سال می بیند
آخرین تصویر
نقل از وبلاک رهسپار قدیمی : چندشب پیش خواب شهید عبدالحسین نوروزی نژاد را دیدم ، خیلی خوشحال بود ، گفت : شما را فراموش نکرده ام مرا فراموش نکن ! از یک جهت خوشحال بودم که یکبار دیگر او را دیدم و از طرف دیگر متعجب که چرا بی مقدمه بخوابم آمد .
دیروز پنجشنبه داشتم اخبار گوش می دادم که می گفت :
امروز مصادف است با سی و چهارمین سالگرد کودتای نوژه ، کودتایی که توسط چند نفر از عوامل و بازماندگان رژیم منفور شاه که هنوز در بدنه ارتش و نیروی هوایی مانده بودند و تصور می کردند با اتکای به وعده های واهی دشمنان انقلاب اسلامی می توانند این نهال نوپا را از بین ببرند … و من دلیل خواب دو شب پیش خود را فهمیدم زیرا :
34 سال پیش در مثل چنین روزی اولین آماده باش نیروهای ذخیره سپاه دزفول زده شد و با یک فراخوان تمامی بچه های ذخیره در مسجد امام حسن عسکری (ع) دزفول جمع شدند تا با استقرار در مراکز حساس شهر دزفول از انقلاب شکوهمند خود پاسداری کنند . آن موقع من در واحد فرهنگی سپاه که در سینما بهمن ( سینماسپاه ) مستقر بود فعالیت می کردم . یک شب وقتی ماشین گشت سپاه برای سرکشی پیش ما آمد دیدم نوجوانی که تازه خط عذارش روییده بود ، با لباس سپاه از ماشین پیاده شد . کمابیش بچه های سپاه دزفول را می شناختم پرسیدم این نوجوان ؟ گفتند اینها بچه های ذخیره سپاه هستند که موقع آماده باش به کمک نیروهای سپاه می آیند . نامش ” عبدالحسین نوروزی ” است .
1_6926994.mp3
6.34M
🎵 #صوت_شهدایـے
🌸توے خط شهدا اگہ باشم
خط به خط گناهامو پاڪ میڪنم🌸
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانـے
▪️حدیثی که در دیدار امروز رهبر انقلاب در بیت کار شده مربوط به بخشی از خطبه ۱۷۳ نهج البلاغه؛ در باب صبر و بصیرت در #فتنه است
اين پرچم را حمل نتواند كرد، مگر كسى كه بينا و شكيبا باشد و جاى حق را بشناسد
✅حواسمان باشد حواسمان باشد شمشیرها حقیرتر از آن بودند که علی علیه السلام را گوشه نشین یا شهیدکنند، بی بصیرتی مردم زمانش بود که ریسمان دور دستش، کلامش را شکست و فرق سرش را شکافت.
👈قاتل او و فرزندانش مسلمانانی(منافقین) بودند از بین بچههای جنگ دانشگاه یا حوزه علمیه یا کارگزاران نظام اسلامی برخلاف فیلم ها نه زشت بودند و نه احمق،با ظاهری شبیه مومنین و انقلابی های واقعی
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائ
سی و هفتمین روز از چله هفدهم مهمان سفره شهید🌷محمد رسول رضایی 🌷هستیم
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
ناگفته های شهیدی که تصویرش میهمان اتاق مقام معظم رهبری است/ شهید محمد رسول رضایی شهید شاخص عاشورایی
گاهی زیبایی و جمال ظاهر حکایت از باطن زیباتر دارد و شهید محمد رسول رضایی اینچنین بود. عکس او بسیار زیبا و اثرگذار است اما این زیبایی در مقابل زیبایی روح بلند شهید بسیار اندک است. او در کودکی رفتاری کریمانه داشت که فقط از مردان بزرگ انتظار می رود. در سرمای سرد زمستان که از سحرگاه مردم در صف نفت برای نوبت با یکدیگر مشاجره داشتند، شهید محمد رسول بعد از گرفتن سهمیه خود، وقتی پیرزن ناتوانی را می بیند سهمیه خود را به او بذل می کند و دست خالی به خانه بازمی گردد و شاید که دعای آن پیرزن او را به آرزوی خویش رسانده باشد.
شهید محمد رسول رضایی در 19 تیرماه 1353 در اسدآباد همدان متولد شد و در حالی که به عنوان بزرگترین فرزند خانواده کمک حال پدر و مادر بود و دانش آموز 13 ساله مدرسه راهنمائی امیركبیر اسدآباد به حساب می آمد با دستکاری در شناسنامه اش عازم جبهه های حق علیه باطل شد و در دومین اعزام خود با شرکت در عملیات بیت المقدس 2 در تاریخ 30/10/66 در ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق به فیض شهادت نائل آمد.
یکی از رزمندگان سال های دفاع مقدس خاطره ای در خصوص عکس شهید گمنامی که در اتاق رهبر معظم انقلاب نصب شده بود، منتشر کرد و گفته شد که به طور اتفاقی مادر یکی از شهداء این عکس را به اشتباه به عنوان پسر خود شناسایی کرد.

عکس زیبای او با آن بادگیر و سربندی که بر لوله اسلحه اش بسته بود منتشر شد، اما این امر نتوانست بیانگر حقیقت باشد و راز این عکس همچنان مخفی ماند.
تا اینکه چندی بعد یکی از خانواده های شهدا این عکس را متعلق به شهید بزرگوار محمد رسول رضایی معرفی می کند و عکس ها و مدارکی دال بر این موضوع نیز ارائه می دهد و این جوان سیزده ساله راز تمایزش را برایمان برملا می کند.
راز این عکس در تشییع جنازه او بود. در روز خاکسپای دانش آموز 13 ساله مدرسه راهنمائی امیركبیر اسدآباد همدان صحنه ای رخ داده بود كه تا كنون شاید در تشییع هیچ شهید دیگری از شهرها و حتی كشور اتفاق نیفتاده بود و دیگر هیچ گاه تكرار نشده است.
محمدرسول به دوستانش وصیت كرده بود «در تشییع جنازه من پرچم آمریكا را به آتش بكشید تا مردم بدانند من ضدآمریكایی و تابع ولایت فقیه هستم.»
آری او اینچنین بود که تصویرش بر دیواره اتاق رهبر معظم انقلاب نصب شده و روح بلند و استکبار ستیز او بود که سال ها پیش به عنوان کوچکترین شهید اسدآباد همدان در تشییع جنازه اش پرچم آمریکا را همکلاسی هایش به آتش کشیدند و نه فقط بر دیوار اتاق رهبر که بر دیوار شهر و بسیاری از دیوارهای دیگر نصب شده بود.
او از همان بچه هایی بود که حضرت امام (ره) در وصفشان فرمود: «رهبر ما آن طفل سيزده سالهاي است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجك، خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم کرد و خود نيز شربت شهادت نوشيد».
چشمان حق بین این شهید 13 ساله گویی تمامی جنایات گذشته و آینده تاریخ آمریکا علیه ملتش و اسلام را دیده بود که اینچنین بغض مقدس خود را در وصیت نامه اش ابراز کرده است.
وصیتنامه شهید محمد رسول رضایی
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون»
گمان نکنید آنانکه در راه خدا به درجه رفیع شهادت نائل گشته اند مرده اند بلکه زنده اند و در پیشگاه خداوند روزی می خورند.
با درود و سلام به اسلام راستین و مهدی موعود (عج) و با درود و سلام بر نایب بر حقش امام بت شکن و رزمندگان کفر ستیز و شهدای گلگون کفن اسلام از صدر تا به حال وصیت نامه خود را شروع می کنم. خدایا تو می دانی که من جز برای رضای تو به جبهه نیامده ام. من برای کمک به مستضعفان و مبارزه با ظلم و استکبار جهانی به جبهه آمده ام تا انتقام شهدای خرمشهر و انتقام شهدای اسلام را بگیرم. آمده ام تا انتقام خون بچه های شیرخوار را که در زیر بمباران وحشیانه صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند بگیرم و نگذارم که حق آنان پایمال گردد.
از شما امت حزب الله می خواهم که جبهه ها را خالی نگذارید. امام عزیزمان را تنها نگذارید. مراسم دعای کمیل و دعای توسل را هر چه با شکوه تر برپا کنید و در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم.
خطاب به پدر و مادر عزیزم. از پدر و مادرم می خواهم که برای من گریه نکنند و از اینکه من شهید شدم ناراحت نباشید بلکه خوشحال باشید که فرزندی را بزرگ کرده اید و او را در راه دین و قرآن و در راه وطن قربانی کرده اید و در آخر از تمام اهل خانواده و قوم و خویشان حلالیت می خواهم و می خواهم که راهم را ادامه دهند.