eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
264 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
تا زَمینْ میگُذَرَدْ ماهْ بِه دور و برِ او تا کِه اَربابْ حُـسِین اَستْ مَنَمْ نوکرِ او . . . @Rahrovneeshg
•🎡☁️• ‌‌ •گـآهۍ •حوآسم‌ࢪآپـࢪت‌مۍ‌ڪُنَم •مۍاُفتد،جآیـۍحوآلۍ‌حَـࢪَمَـت •ۅ‌دلـم‌گـࢪم‌مۍشۅدبہ‌دآشتنت...♥️• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Rahrovneeshg
+قشنگ زندگے ڪن'! -مثݪا چطوࢪے؟! -شہیدانہ...(: @Rahrovneeshg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید سیدمرتضی : سربازان (عج) از هیچ چیز جز گناهان‌شان نمی‌ترسند
•|🐣🚕|• 🧕... -اگر زنان چادری می‌خواستند، نشان‌شان می‌دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می‌ریزند.. 🍃 دانه دانه‌اش خورشید است، شما خورشید خدا هستید.. ✨🌹
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 کسـی کـه نگـران زندگـیش و عـاقبـت بخیـریش باشه، حتما نمـازشـو میخـونه... 👌 حتا اگه گنـاهـم کـردی نمـازتـو بخـون ولـی نمازتو تـرک نکـن ❌ حتا اگه حـوصله هـم نداشتـی بازم بخـون🚫 نماز خـوندن خط قـرمـزت باشـه.. 💯 جـدی مـیگم😎 ببیـن همین نمـاز یک روز نجـاتت میده هـااا؛ نماز بخـون قبل از اینکه برات نماز بخـونن😉 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
⸀📽 . . • . ازخدآپرسیدم: چرآفآسدهآخوشگل‌ترن؟ چرآآدمآی‌الکی‌وسیگآری‌بآحآل‌ترن؟ چرآاونآیی‌که‌دیگرآن‌رومسخره‌میکنن... بیشترتودل‌مردم‌میرن؟ چرآاونآیی‌که‌خیآنت‌میکنن، تهمت‌میزنن،غیبت‌میکنن، دروغ‌میگن‌موفق‌ترن؟ چرآ‌همیشه‌بدآبهترن😄؟ پرسید: پیش‌من‌یآمردم🚶‍♂️؟ دیگه‌چیزی‌نگفتم🖐🏽' !
♡هفت راز برای رسیدن به آرامش♡ 🌺راز اول: با خدا ارتباط برقرار کنید. 🌺راز دوم: مثبت فکر کنید. 🌺راز سوم: قضاوت خود را به تاخیر بیندازید. 🌺راز چهارم: برآرامش درونی تمرکز کنید. 🌺راز پنجم: از آن چه هستید راضی باشید 🌺راز ششم: به دستورات اخلاقی احترام بگذارید. 🌺راز هفتم: دید جدیدی پیدا کنید. 🔔
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده #ســـرباز 🌿قسمت
یـٰافـٰاࢪِسَ‌أݪْـحِـجـٰازُ: ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت پویان و افشین با ماشین تو خیابان ها دور میزدن. افشین با سرعت از فرعی وارد خیابان اصلی شد و با یه ماشین دیگه تصادف کرد.ولی پیاده نشدن. منتظر بودن راننده اون ماشین بیاد ولی راننده اون ماشین هم پیاده نمیشد. به پویان گفت: -راننده ش دختره،چادری هم هست.تو برو.خسارت هم اگه میخواد میدم ولی ردش کن بره. پویان نگاه معنا داری بهش انداخت، و پیاده شد.وقتی راننده اون ماشین رو دید خشکش زد.فاطمه نادری بود. فاطمه وقتی متوجه پویان شد، خواست پیاده بشه ولی پویان اجازه نداد. فاطمه تعجب کرد. پویان گفت: -همون دوست دیوانه م رانندگی میکرده.نمیخوام متوجه بشه با شما تصادف کرده.شما سریع برید،تمام خسارت ماشین تون رو خودم بعدا تقدیم میکنم. مریم با تعجب گفت: -چرا؟!! پویان تازه متوجه حضور مریم شد.به تته پته افتاد. فاطمه متوجه علاقه پویان به مریم شد.با احترام گفت: -نیازی به خسارت نیست.این دومین باریه که به من لطف میکنید.امیدوارم بتونم یه روزی جبران کنم.خدانگهدار. ماشین رو روشن کرد و رفت. وقتی فاطمه رفت، پویان نفس راحتی کشید. با خودش گفت، کاش میشد درمورد مریم به فاطمه بگم.حتما کمکم میکنه... ولی حتی اگه فاطمه بتونه مریم رو راضی کنه،پدرومادر خودم راضی نمیشن. کور سوی امیدی که تو دلش روشن شده بود دوباره خاموش شد.افشین بوق زد.سمت ماشین رفت و سوار شد. -چیشد؟ -هیچی،گفت خسارت نمیخواد و رفت. -میشناختیش؟ پویان به چشمهای افشین نگاه کرد و گفت: -حالا چون عاشق یه دختر چادری شدم باید تمام دختر چادری های این شهر رو بشناسم؟! مرموز نگاهش کرد و گفت: -آخه زود راضی شد! -خب اونم عاقل و خانوم بود.وقتی عذرخواهی کردم فهمید با آدم متشخصی طرفه،زود بخشید. -تو گفتی ولی من که باور نکردم. -بجای اینکه باور کنی درست رانندگی کن. یک هفته به رفتن پویان مونده بود. میخواست با فاطمه صحبت کنه ولی نمیدونست کجا. تو دانشگاه نمیشد،... ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
یـٰافـٰاࢪِسَ‌أݪْـحِـجـٰازُ: ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت تو دانشگاه نمیشد، هیچ آدرس و شماره ای هم ازش نداشت. مجبور شد تعقیبش کنه. فاطمه و مریم سوار ماشین فاطمه شدن. جایی کنار خیابان مریم از ماشین پیاده شد و رفت. فاطمه هم حرکت کرد. پویان چراغ میداد که نگه داره ولی فاطمه توجهی نمیکرد.کنار ماشین فاطمه رفت. شیشه ی ماشین رو پایین داد، و بوق میزد.فاطمه وقتی متوجه پویان شد،تعجب کرد و کنار خیابان پارک کرد. پویان هم جلوی ماشین فاطمه پارک کرد و پیاده شد. ولی فاطمه پیاده نشد. فقط شیشه ماشین رو کمی پایین داد. پویان سرش پایین بود و سعی میکرد به فاطمه نگاه نکنه. با احترام گفت: -سلام خانم نادری. -سلام،مشکلی پیش اومده؟! -ببخشید،مجبور شدم تعقیب تون کنم و تو خیابان مزاحمتون بشم.مطلب مهمی بود که باید خدمت تون عرض میکردم. -بفرمایید،گوش میدم. -میشه سوار بشم؟ -نه. پویان بخاطر صراحت فاطمه لبخند زد. -من قصد مزاحمت ندارم.موضوع مهمیه. -درچه مورد؟ -درمورد دوستم،افشین مشرقی. فاطمه یه کم فکر کرد. نه سوار شدن پویان به ماشینش کار درستی بود،نه سوار شدن فاطمه به ماشین پویان. پیاده شد و بدون اینکه به پویان نگاه کنه گفت: -بفرمایید. -افشین آدم کینه ای و مغرور و سمجی هست.تا به چیزی که میخواد نرسه، بیخیالش نمیشه.از هر راهی هم که شده میخواد به خواسته ش برسه. -اینا چه ارتباطی به من داره؟ پویان بعد مکث کوتاهی گفت: -اون از شما کینه داره..بخاطر سیلی اون روز..تو دانشگاه. فاطمه یه کم فکر کرد.عصبانی گفت: -من که کاری باهاش نداشتم،اول اون شروع کرد... -من میدونم.تو این مدت هم هرکاری تونستم انجام دادم که منصرف بشه ولی ... خانم نادری من هفته آینده از ایران میرم.تا الان هم به سختی تونستم کنترلش کنم.مطمئنم وقتی من برم،اذیت و آزارهاش برای شما شروع میشه. فاطمه گیج شده بود.سکوت طولانی ای شد. -میگید من چکار کنم؟ -بیشتر مراقب خودتون و اطرافیان تون باشید. فاطمه اخمی کرد و گفت: -اطرافیانم دیگه چرا؟! -گفتم که افشین از هر راهی که شده میخواد تلافی کنه. -واقعا همچین آدمیه یا شما دارین بزرگش میکنین؟! -خیلی متاسفم ولی همچین آدمی هست. دوباره سکوت طولانی. فاطمه گفت: -جز شما کس دیگه ای رو داره که ازش حرف شنوی داشته باشه؟ -نه،هیچکس. -حرف شما چرا براش مهمه؟ -من و افشین مثل برادریم.دوستیش با من براش مهمه. -شما کی برمیگردید؟ پویان با مکث گفت: -من و خانواده م برای همیشه داریم میریم. فاطمه با تعجب گفت: _پس مَر... ادامه نداد. پویان متوجه منظورش شد، و تعجب کرد.مردد بود بپرسه یا نه. بالاخره گفت: -شما از کجا میدونید که من... ادامه نداد. فاطمه گفت: -از حالت اون روز شما بعد تصادف متوجه شدم. -خانم مروت هم متوجه شدن؟ ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱