eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
254 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان: رکسانا: عمو بود... _کیه؟ _ع.م..و _عمو؟😳 گوشی رو سمت امیرعلی گرفتم به گوشی نگاه کرد بعدش هر دو نگران و ترسان بهم خیره شدیم : _امیر(با صدای لرزان) _بله _چیکار می‌تونه داشته باشه یعنی به نظرت؟ _نمی دونم آب دهنش رو قورت داد تا لبای خشک اش جون بگیرن _کی مامان جان خوب جواب بدید گوشی کشت خودشو😊 برگشتم سمت مامان و با صدای لرزان و چشمانی که اشک تو شون جمع شده باشه گفتم: _آخه مامان 😔 _چیه عزیزم؟😥 _عمو _عمو؟😰 _بده من _امیر گوشی رو از دستم گرفت و جواب داد : _اامییر _اه مامان جواب داد چی بگیم _نگران نباش دخترم بزار ببینیم امیر چی میگه _بله؟ امیرعلی: _سلام من به رکسانا زنگ زدم حتما تو همون کسی هستی که زندگی پسرمو آتش زد _سلام بله من شوهر رکسانا هستم _پس عقد جاری شده _بله فرمایش تون؟ _با خود رکسانا کار دارم گوشی رو بده بهش _حرفی دارید به من بزنید من و رکسانا نداره _او از الان از این قنپز ها گفتم عموش هستم بده تو رو سنه نه؟!😡 _بده من گوشی رو امیر جان گوشی رو دادم به رکسانا رکسانا: _سلام بله عمو _دیگه نمیگی عمو جان خوب مغزت رو شست و شو دادن دختر _ببخشید عموجان بفرمایید _گوشی رو میدم دست کسی که خیلی دوست داره صدات رو بعد از مدت ها بشنوه حقیقتا وقتی سراغت رو گرفت موندم چی بهش بگم برای همین تماس گرفتم خودت بهش بگی _سلام عزیزم خوبی؟ پشت گوشی وقتی صداش رو شنیدم باورم نمیشد داره حرف میزنه با من خشکم زده بود و به سفره عقد خیره شده بودم مات و مبهوت _الووو الووو رکسانا جان؟! _چیشده رکسانا خوبی؟ به امیرعلی نگاه کردم که پشت گوشی گفت: _اون صدای مرد صدای کیه عشقم؟ اشک ها رو صورتم جاری شدن حتما ریمل هام رو صورتم مثل آسفالت پهن شده بودن آره دیگه جز این نمیتونه باشه که! شبیه عروس مرده شده بودم بعد از این همه مدت عدل باید الان بهوش می اومدی؟! _الو چرا جواب نمیدی؟ اتفاقی افتاده؟ _حامده رکسانا؟؟ _اون کیه دارم بهت میگم😠 سرم رو به امیر تکان دادم و تایید کردم امیرعلی با دستش زد به پیشونی اش و مامان هم افتاد رو مبل منم گریه ام شدت گرفت و کل آرایش ام ریخت بهم 😭 و صدای حامدی که اون طرف قطع نمی شد....
رمان: رکسانا: مهسا آب قند رو برام هم می زد مادر امیر علی داشت با دستمال کاغذی صورتم رو پاک می کرد بعدشم مامان با دستمال مرطوب امیر هم داشت جلوم رژه می رفت تا اینکه آرایش ام پاک شد و مهسا آب قند رو داد یه قلوب خوردم دادم بهش : _بسه دیگه نمی تونم بخورم _بخور خوبت می‌کنه آب قند رو گرفتم کم کم خوردمش: _امیر بسه سرم رفت بیا بگیر بشین اعصابم خورده 😞 اومد با تو خود فرو رفتگی کنارم نشست _چیکار کنیم بابا؟ _نمیدونم دخترم نمی‌دونم! _خوبه سریع و سیر مهمان ها شام رو خوردند و بدون فهمیدن موضوع رفتند ولا خیلی بد میشد _مامان فکر تو کجا ها هستا _خب امیر جان پسرم پیش مردم این حال و اوضاع آبرو بر نبود؟ _درست می فرمایید شمسی خانم خدا رو شکر _بفرما مادر خانمت هم تایید کردن _فردا رو چیکار کنیم که جشنه؟ _نمیدونم مامان! _دخترم باید برنامه داشته باشیم هزار نفر آدم دعوت کردیم از راه دور و نزدیک _آخه الان وقت بهوش اومدن بود حامد 😭 _گریه نکن عزیزم امیر دستم رو گرفت _خداااا😞😞😞 _آروم باش! _مهسا _جانم _میشه یه لیوان هم آب قند بیاری لطفاً _اره عزیزم _احمد _جان داداش میتونی بری سر گوشی تو بیمارستان بکشی؟ _اره داش میرم الان -نه نه ،نمی خوام کسی چیزی بفهمه -خب رکسانا احمد رو که نمی شناسند -امیرعلی میترسم خیلی میترسم سرم رو گذاشتم رو شونه امیر علی «فردا» -رکسانا؟ -رکسانا جان؟ -اِمـــ -پاشو گلم کلی کار داریم امروز -خوابم میاد امیر -عزیزم کلی کار داریم حامد بیمارستان از همه واجب تر مهمان ها و مراسم جشن و تالار -کاش امروز هم می گذشت حامد بهوش می اومد _همین که بعد خطبه عقد بهوش اومده کلیه پایین برای صبحانه منتظرتم 😉 کش و قوسی به بدنم دادم صورتم رو شستم مانتو گل‌بهی با دامن شلواری نخی سفید با شال گل گلی و کیف سفید طرح ساده ولی شیک که توش با کلی مدارک پر شده بودرفتم سراغ میز صبحانه....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی بده با اینکه شرط چالش هم میزاریم باختید لف ندید بازم کم میشید 🙃
گذاشتم گلم جایزه هم پرداخت بود
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرمایید کپی ممنوع حق الناسه حرام نمیگذرم کانال در رکاب یابن‌الحسن🍃🌿