هَرطَرَفمینِگَرۍنـٰامِحُسِیناَستۅَحُسِین
اِۍدَمَشگَرم،سَرَشرَفتۅَلۍقۅلَشنَہ...!
مثلِآنڪسینخواهدبمیرید'!
ولۍلایقشھادتهمنباشد! (:💔🚶🏿♂️"!
بیدارین؟!
رمان#درحوآلیعشقروبزارم؟!
https://harfeto.timefriend.net/16586632603452
👑دࢪحــــــــوالیعشــــــــق👑
°•°•🦋🪺 ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥 #رمان_درحوالیعشق♥️° قسمت:هفدهم روکردمبهش _منمبهتونۼبطهمیخورم _عزی
°•°•🦋🪺
ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥
#رمان_درحوالیعشق♥️°
قسمت:هجدهم
''دوماهبعد''
روجلویاینهاتاقمایستادم
مانتویبلندابیمرویڪباردیگه
نگاهڪردم
روسریبلندکرمیکهگوشهپایینش
چندتامرواریدبهرنگسفیدبراق
بودروسرممرتبشکردم
جلوشیکمنامرتببودتصمیم
گرفتمازتلقروسریاستفادهکنم
تلقروسریروکهریحانهبرام
خریدهبودروتوروسریجادادم
وپوشیدم
خیلیبهممیاومد
جورابنازکیبرداشتمتابپوشم
ولیمنصرفشدموجورابیکه
نازکنبودوزیادجلبتوجهنمیکرد
برداشتموپوشیدم
چادریکهخریدهبودم
وتاحالانپوشیدهبودمگذاشتمروسرم
نفسعمیقیکشیدم
وروسرممرتبشکردم
اولینباربودکهچادرمیپوشیدم
یاداینشعرافتادم
''زینبمنمدافعحرمباش''
مراقبدخترمباش''
نیفتدازسرچادرومعجࢪ
اللهاکبراللهاکبر''
منمهنایدوماهپیشنیستم
منالانمهناییهستمکهدنبالخدا
میگردهو#درحوالیعشق قدم
میزنم
باچادرانگاریکیدیگهشدهبودم
هدیهایکهبرایریحانهگرفتمرو
برداشتمورفتمپایین
_مامانکجایی
_تواشپزخانهام
بهسمتاشپزخانهرفتم
مامانبرگشتتاچیزیبگه
اماانگارتعجبکردهبودازدیدنم
_چیزیروصورتمهمامان؟!
_اره
دستیبهصورتمکشیدم
_چیهست؟!
_حیا،عفت،نوریکهدارهجوانه
میزنع
_مامان
مامانبۼلمکرد
ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸
°•°•🦋🪺
ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥
#رمان_درحوالیعشق♥️°
قسمت_نوزدهم
کیگفتهمادردلازفرزندشمیبٌرد
درواقعهفرزندبراییکمادراز
جانشهمبآرزشتراست
منمهنای20سالهکاریکرده
بودمکعمادرمپیرشود
ۼصهبخورد
اشکبریزد
موهایشسفیدشود
وجلویهمسایعهاخجالتبکشد
اماحالاپشیمانم
مادرمببخشم
_مامانمنمیرمدیگهدیرشد
ریحانهپوستمومیکنه
_بروعزیزمخدابههمراهت
ازخانهبیروناومدمبه
سمتخونهریحانهحرکتکردم
جلویدرایستادم
ودرزدم
دربازشدسرمپایینبود
دمپاییزنانهایروکهدیدم
حدسزدمریحانهست
_ببحشیدعروسخانوم
دیرشدکارداشتمخانوادهداماداومده
یاپشیمونشدن؟!دخترترشیده
نمیخواننه؟!
خندیدموسرموبالاگرفتم
اما...
برایلحطهایضربانقلبممتوقف
شد
_اق.اقاامیرعلیشمایین
ببخشیدبخداقصدینداشتم
_خواهشمیکنمتقصیرمنبود
معلومهکهتقصیرتوعهکیگفتهبا
دمپاییبیاییاخه
_اجازمیدینبیامتو؟!
انکارتازعبهخودشاومد
_بلهبفرمایید
رفتمداخل
ارومازپلعهابالارفتمودروردیرو
بازکردم
_سلاماهلخانهمهمانناخوانده
نمیخوایین
تواینمدتاینقدربااینخانواده
صممیمیشدعبودم
کهانگارخانوادهخودمباشند
خالهپروینبعاستقبالماومد
_سلاممهناجانصاحبخانهای
بفرماتو
یهونگاشبهچادرمافتاد
_بهبهمبارڪهیادگارشبعتوم
رسید
_ممنونم،ریحانهکجاس
ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸