eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
254 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
°•°•🦋🪺 ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥 #رمان_درحوالی‌عشق♥️° قسمت:هفدهم روکردم‌بهش _منم‌بهتون‌ۼبطه‌میخورم _عزی
°•°•🦋🪺 ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥 ♥️° قسمت:هجدهم ''دوماه‌بعد'' روجلوی‌اینه‌اتاقم‌ایستادم مانتوی‌بلندابیم‌رویڪباردیگه نگاه‌ڪردم‌ روسری‌بلندکرمی‌‌که‌گوشه‌پایینش‌ چندتامرواریدبه‌رنگ‌سفیدبراق بودروسرم‌مرتبش‌کردم جلوش‌یکم‌نامرتب‌بودتصمیم گرفتم‌ازتلق‌روسری‌استفاده‌کنم تلق‌روسری‌روکه‌ریحانه‌برام خریده‌بودروتوروسری‌جادادم وپوشیدم‌ خیلی‌بهم‌می‌اومد جوراب‌نازکی‌برداشتم‌تابپوشم ولی‌منصرف‌شدم‌وجورابی‌که‌ نازک‌نبودوزیادجلب‌توجه‌نمیکرد برداشتم‌وپوشیدم چادری‌که‌خریده‌بودم وتاحالانپوشیده‌بودم‌گذاشتم‌روسرم نفس‌عمیقی‌کشیدم وروسرم‌مرتبش‌کردم‌ اولین‌باربودکه‌چادرمیپوشیدم یاداین‌شعرافتادم ''‌زینب‌من‌مدافع‌حرم‌باش'' مراقب‌دخترم‌باش'' نیفتدازسرچادرومعجࢪ الله‌اکبرالله‌اکبر'' من‌مهنای‌دوماه‌پیش‌نیستم من‌الان‌مهنایی‌هستم‌که‌دنبال‌خدا میگرده‌و قدم میزنم باچادرانگاریکی‌دیگه‌شده‌بودم هدیه‌ای‌که‌برای‌ریحانه‌گرفتم‌رو برداشتم‌ورفتم‌پایین _مامان‌کجایی _تواشپزخانه‌ام‌ به‌سمت‌اشپزخانه‌رفتم مامان‌برگشت‌تاچیزی‌بگه‌ اماانگارتعجب‌کرده‌بودازدیدنم _چیزی‌روصورتمه‌مامان؟! _اره دستی‌به‌صورتم‌کشیدم‌ _چی‌هست؟! _‌حیا،عفت،نوری‌که‌داره‌جوانه‌ میزنع _مامان مامان‌بۼلم‌کرد ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸
°•°•🦋🪺 ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥 ♥️° قسمت_نوزدهم کی‌گفته‌مادردل‌ازفرزندش‌میبٌرد درواقعه‌فرزندبرای‌یک‌مادراز جانش‌هم‌بآرزش‌تراست من‌مهنای‌20ساله‌کاری‌کرده بودم‌کع‌مادرم‌پیرشود ۼصه‌بخورد اشک‌بریزد موهایش‌سفیدشود وجلوی‌همسایع‌هاخجالت‌بکشد اماحالاپشیمانم مادرم‌ببخشم _مامان‌من‌میرم‌دیگه‌دیرشد ریحانه‌پوستمومیکنه _بروعزیزم‌خدابه‌همراهت ازخانه‌بیرون‌اومدم‌به‌ سمت‌خونه‌ریحانه‌حرکت‌کردم جلوی‌درایستادم ودرزدم دربازشدسرم‌پایین‌بود دمپایی‌زنانه‌ای‌روکه‌دیدم حدس‌زدم‌ریحانه‌ست _ببحشیدعروس‌خانوم‌ دیرشدکارداشتم‌خانواده‌داماداومده یاپشیمون‌شدن؟!دخترترشیده نمیخوان‌نه؟! خندیدم‌وسرموبالاگرفتم اما... برای‌لحطه‌ای‌ضربان‌قلبم‌متوقف شد _اق.اقاامیرعلی‌شمایین ببخشیدبخداقصدی‌نداشتم _خواهش‌میکنم‌تقصیرمن‌بود معلومه‌که‌تقصیرتوعه‌کی‌گفته‌با دمپایی‌بیایی‌اخه _اجاز‌میدین‌بیام‌تو؟! انکارتازع‌به‌خودش‌اومد _بله‌بفرمایید رفتم‌داخل اروم‌ازپلع‌هابالارفتم‌ودروردی‌رو بازکردم _سلام‌اهل‌خانه‌مهمان‌ناخوانده نمیخوایین تواین‌مدت‌اینقدربااین‌خانواده صممیمی‌شدع‌بودم که‌انگارخانواده‌خودم‌باشند خاله‌پروین‌بع‌استقبالم‌اومد _سلام‌مهناجان‌صاحب‌خانه‌ای بفرماتو یهونگاش‌به‌چادرم‌افتاد _به‌به‌مبارڪه‌یادگارش‌بع‌توم‌ رسید _ممنونم،ریحانه‌کجاس ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸
°•°•🦋🪺 ــــــــــ🌳ــــــــــ🐥 ♥️° قسمت_بیستم ازتواتاقش‌باصدایی‌نسبتابلند گفت _اینجام‌مهنا چادرم‌روازسرم‌برمیدارم‌تاسوپرایزش‌کنم وبه‌طرف‌اتافش‌میرم توچاچوب‌درمی‌ایستم‌درحالی که‌تواینه‌نگاه‌میکندوصورتش راچپ‌وراست‌میکندمیگوید _میموندی‌وقتی‌مهمونارفتن‌بیایی _من‌که‌مهمونی‌نمیبینم‌خواهرجان ازنظرمن‌پشیمون‌شدن‌نمیانن شانه‌ای‌که‌جلویش‌بودروبه‌طرفم‌پرت میکند _خیلییی‌پرویی شانه‌روازروزمین‌برمیدارم‌وبه‌طرفش میروم _بسم‌الله‌دیووانه‌م‌که‌هستی ارام‌باش‌اراام وبۼلش‌میکنم _خیلی‌برات‌خوشحالم‌ایشالله‌اوکی‌بشه‌همچی _ان‌شالله هلش‌میدهم‌ویع‌بی‌حیاحوالی‌اش میکنم ساعت‌5ونیم‌است‌ودیگربایدبرسند همراه‌ریحانه‌ازاتاق‌خارج‌میشوم نزدیک‌پذیرایی‌که‌رسیدیم‌چادرم‌رو سرم‌میدازم‌واحساس‌خوشایندی بهم‌دست‌میدهد ریحانه‌به‌طرفم‌برمیگردد ولی‌برای‌یه‌لحظه‌تعجب‌میکند _مهنااا _بله چادرم‌روبادستش‌نوازش‌میکند _این‌چی‌پوشیدی ‌_عینکت‌که‌روچشته‌خواهرم‌ چرامیپرسی _مبارک‌باشع _ممنونم‌بخاطرهمه‌چی‌ممنونم‌ازت بۼلم‌میکندوانگارگریه‌میکند واینجاست‌که‌پی‌میبرم نزدیک‌میکند زنگ‌دربه‌صدادرمی‌ایدومن‌همراه ریحانه‌یه‌طرف‌اشپزحانه میدویم ـــــــ🌺ـــ🪷ــــــ🌱ــــ🌸
نویسنده‌این‌رمان‌خودم‌هستم😉ازجایی کپی‌نمیشع‌(بخاطراینکه‌سوال‌کردین وگفتین‌لینک‌کانالشوبدم) فق‌توهمین‌کانال‌بارگزاری‌میشه😌❤️ هرکی‌خواست‌بزاره‌کانالشون خیلی‌دوست‌دارم‌قبلش‌باهم هماهنگ‌کنید🍒
همسایه ها ١٢ تا فرشته میفرستید اینور، بشیم ٣۵٠؟🤔🚶‍♀ پرداخت داریماااا😍🌿 🖤@yehmoshtnokararbab🖤