eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
266 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همھ‌ اِنسانها مۍمیرند ولۍ شهیدان این سرنوشتِ همگانۍ را بھ‌ بهترین وجھ‌ سپرۍ كردند ، وقتۍ قرار اَست این جان براۍ انسان نماند چھ‌ بهتر در راھ‌ خدا این رفتن انجام بگیرد .. 🌿! ــــــــــــــــــــــ - مقام معظم رهبرۍ
❤️داشتن ط قشنگ تࢪین اتفاق زندگی من😍 😍 لینک ناشناس رمان👇حتما نطراتوون رو بگین https://harfeto.timefriend.net/16437275544232
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
❤️داشتن ط قشنگ تࢪین اتفاق زندگی من😍 #به_وقت_رمان_😍 لینک ناشناس رمان👇حتما نطراتوون رو بگین https://
رمان عشق گمنام پارت ۵۶ با صدای آرمان که میگوید : آوا پاشو علی اومده . بیدار میشوم . لباس مناسبی میپوشم به پایین میروم . علی آقا روی مبل نشسته در حال ور رفتن با موبایلش است . سلام میکنم .نگاهی نمیکند فقط بلند میشود سلام میکند . هنوز کمی خواب آلود هستم روبه آرمان که جلوی آینه وایساد میگویم : چرا از خواب بیدارم کردی؟ آرمان میخندد میگوید : خب امروز قرار بود بریم محضر که بین شما دو تا صیغه محرمیت خونده بشه . تازه یادم می آید سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاقم میروم لباس های بیرونی ام را میپوشم که مامان از پایین میگوید : آوا آماده ای بریم ؟ چادرم را سرم میکنم از اتاق بیرون میروم .ومیگویم : آره حاضرم . از پله ها پایین می آیم رو به آرمان میکنم میگویم : ویدا کوشش؟ آرمان : بیرون رفت داخل ماشین . مامان: آوا صبحونه نخورین اول میریم آزمایشگاه ازمایش بدین اگه جوابش خوب بود میریم محضر . میترسم میگویم : آزما....یش مامان نگاهی بهم میاندازد میگوید: نگو میترسی . جلوی علی اقا خجالت میکشم که بگویم: آره . روبه مامان میگویم: نه کی گفته میترسم . آرمان میخندد میگوید : مععععععلومه که نمیترسی . واقعا میترسم . علی اقا چه تا الان ساکت بود گفت: بریم که دیر میشه من برای ساعت ۸ نوبت گرفتم . خاله فیروزه ،ویدا داخل یک ماشین منو مامان آرمان هم داخل یک ماشین . باباوعمو بخاطر ساعت کاریشون نتونستن بیان استرس داشتم ،استرس اینکه جواب آزمایش بد باشه . بالاخره بعد از نیم ساعت به آزمایشگاه رسیدیم . منو علی اقا وارد ازمایشگاه شدیم ،بقیه هم همون بیرون ماندن . علی اقا روبه من گفت : آوا خانم نگران هیچی نباشید ان شا الله که همچی خوب پیش بره . سری تکان دادم به محض اینکه وارد شدیم اسممان را خوندن علی اقا اول رفت . بعد از اینکه آزمایش داد به من گفت : آوا خانم برین داخل . یه نفس عمیقی کشیدم وارد اتاق شدم .روی صندلی نشستم .اونی که خون میگرفت گفت : آستین رو بزن بالا . همین کارو انجام دادم . چشمامو بستم اونم سرنگ رو کرد تو دستم . بالاخره تموم شد‌.آمدم بیرون علی آقا هم ااز روی صندلی بلند شد گففت: یکی دوساعت دیگه جوااب میاد میریم کنار بقیه تا جواب بیاد . ادامه دارد .....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۵۹ (روز عقد) امروز روز عقد وعر...بود از دیشب تا صبح نخوابیدم از بس استرس دارم . نمیدونم از صبح که پا شدم چرا یه دلشوره دارم همش منتظر یه اتفاق ام . علی اومد کنارم گفت: خب اماده ای بریم ؟، من:اره قرار بود علی منو برسونه آرایشگاه . سوار ماشین شدیم که علی گفت: آوا از صبح حس میکنم منتظر یچیزی هستی چیزی شده؟، من: نمیدونم چرا دلم شور میزنه . علی:به دلت بد راه نده خیره ان شالله . رسیدیم آرایشگاه علی: هرموقع که تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت . من: باشه خداحافظ علی :خداحافظ از پله های آرایشگاه رفتم بالا تا به خودت اتاق رسیدم .آرایشگر خوش برخوردی بود :،سلام به به خوش اومدین . من: ممنون آرایشگر:بیا عزیز بشین اینجا که من وسایل هارو آماده کنم . نشستم روی صندلی بعد از چند دقیقه گفت:من این آینه رو بردارم که آخر سر خودت رو نگاه کنی .😁 * خودم رو توی آینه نگاه کردم واقعا خودم بودم ؟؟؟ فکر نکنم .خندم گرفته بود .آریشگره گفت :من تاحالا عروس به این خوشگلی ندیده بود داماد بیهوش نشه خوبه . گوشیم رو برداشتم زنگ زدم به علی بعد از چند دقیقه جواب داد علی:بله خانم من:علی تموم شد کی میایی؟ علی:الان میام عزیزم یه ۲۰دقیقه دیگه اونجام . من:باشه . علی دقیقا راس بیست دقیقه اومد . تا منو دید چشماش دقیقا اینجوری شد😍 بعد هم شنلمو قشنگ اورد پایین که اصلا هیچ جارو نمیدم . توی ماشین بودیم که علی گفت بعد از جشن آرایشت رو پاک کن لباسات رو عوض کن بیا باهم بریم جایی . من:‌کجا ؟ علی :سورپرایزه . خندیدم که علی گفت:خنده هاتم قشنگه ها . قند توی دلم آب شد . **. علی:رسیدیم . همه دست میزدن خاله فیروزه نقل میپاشید . رفتیم داخل نشستم روی مبلی که گذاشته بودند علی هم نشست کنارم . علی:شنلتو در نیار الان عاقد میاد . من:باشه ادامه دارد ......🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۶۰ بعد از چند دقیقه عاقد به همراه چند نفر دیگر آمدند داخل . بعد یه صلوات شروع کرد به خواندن خطبه عقد . عاقد :.......عروس خانم آوا محمدی فرزند حسین آیا وکیلم شمارو به عقد دائم اقای علی حسینی فرزند حسین در بیاورم ؟ ویدا:عروس خانم دارن دعا میکنن عاقد:برای بار دوم ............عروس خانم وکیلم ؟ ویدا: عروس دارن سوره ی نور میخونن عاقد:..........عروس خانم وکیلم ؟ من: اعوذبا الله من الشیطان رجیم بسم الله الرحمن الرحیم ،،با اجازه ی امان زمانم بزرگترها بله . با گفتن بله من همه صلوات فرستادن .بعد هم علی آقا بله گفت . قرار شده بود که عروسیمون بدون هیچ گناهی انجام بشه واز هیچ موسیقی وحتی ملایم هم استفاده نشه . وقتی که عاقد رفت علی شنلمو در آورد آروم لب زد چه خوشگل شدی . سرم رو گرفتم پایین چیزی نگفتم . علی هی با دستمال داشت عرقای پیشونیش رو پاک میکرد منم بودم باید پاک میکردم بین این همه خانم علی هم که ... علی آروم در گوشم گفت: آوا جان من دیگه برم طرف آقایون . خندیدمو گفتم : برو که از خجالت آب نشدی . یه لبخند زدو بلند شد . بعد از رفتن علی ویدا سریع اومد جای گرفت گفت: سارا رو ندیدم فقط مامانش اومده. هیچی نگفت فقط سری تکون دادم که ویداگفت: علی واسه چی اینقدر زود رفت؟ من: بابا آقامون خجالتین 😂 اینجا هم بود ندیدی نزدیک بود گردنش بشکنه . ویدا هم خندیدو گفت : زدی تو خال آره دیدم یه چند بار هم خواستم بهش بگم که یادم رفت . *** من: علی الان من میرم خونه خودمون تو هم برو خونتون لباسای مجلسیتو عوض کن که بریم . علی : ای به روی چشم . هنوز بعضی از فامیلا داخل تالار بودن که منو علی طوری که کسی نفهمه سوار ماشین شدیم فقط به ویدا گفتم . علی :بیا رسیدیم تا یک دقیقه دیگه همینجا باشی ها . خندیدمو گفتم: سعی خودمو میکنم . درو باز کردم پیاده شدم رفتم داخل خونه . با این لباس پف وپفی نمیشد پیاده رفت گشت مجبور بودم عوضش کنم .با یه لباس بیرونی عوضش کردم بعد هم رفتم دست شور آرایشمو پاک کردم روسریم رو هم سرم کردم دنبال یه گیره میگشتم که بزنم به روسریم . ندیدمش داشتم کشو هارو نگاه میکردم که یکدفعه جعبه ای رو دیدم .برشداشتم بازش کردم وای این ساعته اس .یه لبخند زدمو گفتم : خدا حکمتتو قربون . یه گیره هم داخل همون کشو بود برداشتم باهاش روسریم رو درست کردم . چادرم رو هم سرم کردم رفتم پایین . علی داخل کوچه به ماشین تکیه داد بود رفتم طرفش منو دید گفت: از یک دقیقه گذشت که خانم ادامه دارد .....🥀 نویسنده : فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀 رمان عشق گمنام پارت ۶۱ خندیدمو گفتم : کدوم خانمی رو دیدی که توی یک دقیقه آماده بشه که من دومیش باشم ؟ علی خندیدو دستم رو گرفت گفت: بیا بریم همونجایی که میخواستم ببرمت . من: بریم . پیاده راه افتادیم همونجایی که قرار بود علی ببرم . تقریبا رسیده بود به پارکی که علی گفت: آوا اگه شوهرت مدافع حرم باشه خوبه؟ منظور حر فش رو نفهمیدم واس همینم گفتم: یعنی تو الان میخواهی بگی مدافع حرمی ؟ علی یه لبخند ملیحی زدو گفت: آره دلم هری ریخت گفتم: واقعنی؟ لپمو کشید گفت: آره .. من: علی یعنی ققراره بری سورریه؟ علی: آره ،بالاخره جوااب منو ندادی؟ من: خوب که هست ولی خیلی سخته . علی : آوا ، اگه بهت بگم من اسممو نوشتم جز اعزامی های سوریه میزاری برم . این دفعه دیگه نمیدونستم چیکار کنم علی چند ساعت بعد عقد مون داره میگه :میخواد برع سوریه ؟ با قاطعیت گفتم:نه علی یه نگاهی بهم کردو ولی چیزی نگفت . بحسو خودش جمع کردو گفت : اون چیه دستت؟ نگاهی به جعبه انداختمو گفتم :ببینش ببین میفهمی کجا دیدیش . علی جعبه رو از دستم گرفت بازش کرد یه نگاه دقیقی بهش انداخت گفت : نه من: داخل ساعت فروشیه .... علی دوباره فکر کردو گفت: عه راست میگی که میخواستم بخرمش که یه خانمی اون رو خرید .نکنه اون خانم تو بودی ؟، خندیدمو گفتم : آره خودم بودم ‌. علی با حالت اخمویی گفت: ساعت مردونه رو واسه کی خریدی؟ من: اون موقع خریده بودم که بدمش تو از کانادا اومده بودی ،ولی نشد که بدمش تو . علی اخمش بیشتر شد گفت: چشمم روشن ساعت به این شیکی رو میخواستی بدی به یه نامحرم ؟ اونم واسه پسر همسایه ؟ من: خب ندادم که . علی :، معلومه چون خدا نخواست تو بدی به یه نامحرم .بعد هم اگه تو اون روز به من این ساعتو میدادی خندیدو گفت: بهت قول نمیدادم که ندازمش دور😂 من: خدارو شکر که حکمتشو فهمیدم . علی : میدونستی چقدر دوستت دارم ؟ من: نه چقدر؟ علی : به اندازه ی نفرتم به داعش دوستت دارم ❤ سرخ شدم . سرمو گرفتم پایین ،علی خندش گرفت گفت :الان دیگه این ساعت مال منه ؟ من: اره دیگه 😌 علی : بیا از اینجا رد بشیم بریم اون طرف خیابون که یه بستی برات بگیرم کیف کنی . ادامه دارد ...🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
هدایت شده از یاح‌ـسین‌🖤
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام خدمت شما عزیزان باتوجه به حرکت منافقین و هک شدن صداوسیما و توهین به حضرت آقا عملیات مجازی پروفایل عکس آقا را شروع میکنیم کافی هست با گذاشتن عکس آیت الله خامنه ای بر روی پروفایل خود، گروه و یا کانال هاتون به این جنگ فرهنگی و رسانه ای پایان بدیم. قدرت حق در دست ماست و پیروز این نبرد ما هستیم. یاعلی مدد.
هدایت شده از شروط کانال ࢪهــــــــࢪوان عــــــ♥️شــــق💚🌿
❤️ مسیحای عشق😍👇 @dokhtaranezahrayy دنیای روشن😍👇 @donyaeroooshan313 از تبارمادر😍👇 @az_tabar_maadar دخترونه مذهبی❤️😍 @ddookkhhttaarr حب الحسین❤️😍 @hobbol_husein دختران مهدوی❤️😍 @Mazhabi189 شهید مصطفی صدر زاده❤️😍 @shahiddddddd دختࢪان بهشتی😍❤️ @Religiousgirls دختران فاطمی❤️😍 @dokhtaranefatemiii چالش کده❤️😍 https://eitaa.com/joinchat/3851550876C32b8e1b594 دختࢪان مذهبی😍❤️ https://eitaa.com/fatemih یاحسین😍❤️ @justonegod ودࢪاخࢪخودمون😍❤️ @Rahrovneeshg
یه سر بهشون بزنید❤️
خب خب یک چالش ادیت میزارم حالا اگر فرستادی ک براتون جایزه داریم فقط کسانی ک بفرستند تا ساعت 18 به این آیدی 👇 @Ya_Ali_15
اینو ادیت کنید به همراه اسم بفرستید بههمون آیدی ک گفتم😊
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
اینو ادیت کنید به همراه اسم بفرستید بههمون آیدی ک گفتم😊
سلام ࢪفقا🌺 چون پیاماتون زیاد بود واقعا سخت بود که از بین این همه عکس یه عکس انتخاب کنم😢 بنابرین،تصمیم گرفتم بین اسماتون قرعه بندازم وبه دونفر که اسمشو در اومد پرداحت بدم بقیه هم یه جایزه ناقابل ان شالله،اخه واقعا انتطار نداشتم پیام اییقدر بالا باشه☺️ چون تو چالشا شرکت نمیکردین😊
ادمین های محترم،اگر تا یک شنبه فعالیت نکنید برکنار میشید😢 به جز ادمین#فافا چون میخوام ادمین های جدید بیارم😊
کسایی که تمایل دارند در کانال رهروان عشق ادمین بشن🌺 شرایط👇 1_بانو باشه❤️ 2_پست های مذهبی بزارین روزی ۷کمتر اشکال نداره😊 3_چالش میزارین مدهبی باشه وقبلش به خودم بدین 4_ناشناس نزارین چون فقط ادمین اصلی ناشناس دارن😊بانوی اسلام وگمنام 5_تبلع نکنید☺️اگر کانال دارین بگین تا خودم بنرتون رو بزارم❤️ 6_به هیچ عنوان همسایه قبول نکنید فقط پست و...☺️ شرایط رو داشتین پی وی در خدمتم ایدی👇 @Ya_Ali_15
➣〇♥♡➣➣➣ هرچه خوبان دارند😍 ط یکجا دار؁😍❤️
➣〇♥♡➣➣➣ خدای من هست😍ایمان دارم که هست😌 ➣〇♥♡➣➣➣
ان شالله فࢪدا به مناسبت سلامتی مولامون و ۲۰۰تاییمون پرداخت ایتا داریم❤️
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
❤️داشتن ط قشنگ تࢪین اتفاق زندگی من😍 #به_وقت_رمان_😍 لینک ناشناس رمان👇حتما نطراتوون رو بگین https://
به وقت ناشناس❤️ 1_سلام عزیز،اشریف بیارین پی وی😊البته چندنفرهم تشریف اوردن گفتن برای رمان،ولی بنده واقعا وقت نداشتم بفرستم اخه باید به ترتیب بفرستم😢شرمنده 2_سلام عزیز،بله اینا از اول اینجوری بودن😄 3_لطف دارین🌺
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 🌿🦋الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.🦋🌿
🌸 آیت الڪرسے 🌸 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍃🌸اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِے السَّمَاوَاتِ وَمَا فِے الأَرْضِ🌸🍃 🍃🌸من ذَا الَّذِے یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ🌸🍃 🍃🌸منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ ڪُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🌸🍃 🍃🌸لاَ إِڪْرَاهَ فِے الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَڪْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ🌸🍃 🍃🌸فقَدِ اسْتَمْسَڪَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🌸🍃 🍃🌸اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ ڪَفَرُواْ🌸🍃 🍃🌸أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِڪَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🌸🍃 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸🍃
🔆 🔑۶ کلید طلایی🔑 ♥️ دلی را نشکن؛ شاید خانه خدا باشد. ☝️ هیچکس را تحقیر مکن؛ شاید محبوب خدا باشد. 📿 از هيچ عبادتی دریغ مکن؛ شاید کلید رضايت خدا باشد. ⏳سر نماز اول وقت حاضر شو؛ شاید آخرین دیدارت با خدا باشد. 💅هيچ گناهی را كوچک ندان؛ شايد خشم خدا در آن باشد. 😩از هیچ غم و مصیبتی ناله مکن؛ شاید امتحانی از سوی خدا باشد.
➣〇♥♡➣➣➣ ❤️ . ما‌منتظر‌لحظہ‌‌دیدار‌ بھاریم!💕🌱 آرام‌کنید‌این‌دلِ‌ طوفانے‌مارا...😭 عمریست‌همہ‌‌ در‌طلب‌وصل‌تو‌هستیـم پایان‌بدهـ‌این‌حالِ‌ پریشانے‌مارا..😔💔 حُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ✋🏻 🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم ➣🧡➣○••🍁➣〇🍁