eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
263 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت افشین ساکت شد.بعد مدتی باشرمندگی گفت: _حق دارن..منم اگه جای بابات بودم و همچین دختر نازنینی داشتم،هیچ وقت به یکی مثل خودم نمیدادم. -بابا به منم اعتماد نداشت.هنوزم نگرانه.. تو تونستی اعتمادشو جلب کنی ولی من باید حالا حالاها تلاش کنم. افشین دوباره حرکت کرد. ولی ساکت بود و ناراحت.آرام رانندگی میکرد.ماشینی از کنارش رد شد و گفت: -عروس میبری؟!! فاطمه خندید و گفت: _احتمالا علم غیب داشت. افشین هم خندید. بعد مدتی رانندگی گفت: _رسیدیم. امامزاده بود.فاطمه گفت: _چرا اینجا؟! -بفرمایید،عرض میکنم خدمتتون. بعد از زیارت باهم یه گوشه نشستن. افشین گفت: _اینجا پاتوق منه.من زیاد میام اینجا. -چه پاتوق قشنگی. -من خیلی اومدم اینجا و دعا کردم تا خدا تو رو بهم بده...فاطمه،تو هدیه ی خدا هستی برای من... من میخوام همسر خوبی برات باشم..ازت میخوام بهم بگی علی تا همیشه یادم بمونه،الگوی زندگیم کیه. -یعنی چی؟!! -دوست دارم *علی* صدام کنی،میشه؟ فاطمه با تعجب نگاهش میکرد. -لطفا قبول کن. فاطمه یه کم فکر کرد.آروم زمزمه کرد: _علی..علی آقا..علی جان...علی جانم.... خیلی هم خوبه..عالیه. *علی* لبخند عمیقی زد. -ممنونم. همون موقع صدای اذان مغرب اومد.علی گفت: _بریم نماز جماعت؟ -بریم. بعد از نماز فاطمه پیش علی که تو حیاط منتظرش ایستاده بود،رفت. -قبول باشه،علی آقای من. علی لبخند زد و گفت: _برای شما هم قبول باشه خانوم. سوار ماشین شدن که خونه حاج محمود برن.فاطمه گفت: _علی جانم،دوست داری فقط من علی صدات کنم؟ -برام مهمه که تو بهم بگی علی.بقیه هر چی دوست داشت بگه،خوشحال میشم. نزدیک یه شیرینی فروشی... ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱