eitaa logo
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
255 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
161 فایل
💕🕊 وخدایی ڪھ بشدݓ کافیسټ 💕🕊 خواستین تࢪڪ کنین برای فرج مولامون صلوات بفرست💕🕊 راه‌ارتباط‌ماوشما‌↯ @HeydarJon کلبه‌شروط‌ما↯ @Rahrovneeshg1401 بگوشیم↯ https://harfeto.timefriend.net/16636088185468
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان : رکسانا: رسیدیم خونه چشمام قرمز شده بودن امیرعلی از آبی که توی راه گرفته بود ریخت تو دستم و صورتم رو باهاش شستم مهسا زنگ در رو زد و مامان در رو باز کرد و رفتیم تو: _سلام _سلام دخترم _سلام خاله _سلام عزیزم ببخش حلالم کن اون روز با تندی حرف زدم باهات تو فرقی واسه من با رکسانا نداری فقط از اینکه حالش خراب بود ناراحت بودم _خواهش می کنم خاله این چه حرفیه حق با شما بود من اون روز کوتاهی کردم _نه عزیز دلمی _مامان بابا کجاست؟ _رفته شرکت _اها معرفی میکنم همسر آینده ام امیرعلی (با تبسم) _سلام پسرم ماشاالله ماشاالله چه قد و بالایی چه خوش قیافه و خوش هیکل و خوش خنده چقدر مهربون و با اخلاق و آقا خوش اومدی(با لبخند) _سلام مامان ممنون من اینقدر هم تعریفی نیستم (با خنده) شما لطف دارید _عزیزم،مامان رکسانا چرا چشمات و بینی ات قرمزن؟(با تعجب) _نه! قرمز نیستن _گریه کردی؟ سرم رو انداختم پایین: _پسرم چیشده؟ _هیچی حامد رو دیده _حامد واسه چی؟ _مامان بسه _باشه میرم ناهار رو آماده کنم مهسا وسایل ام رو برد اتاقم و اومد پایین با امیرعلی نشسته بودم و داشتم قهوه می‌خوردم که مهسا هم اومد کنارم نشست: _دستت درد نکنه _خواهش میکنم _قهوه میخوری؟ _نه دیگه اجازه بدی یه آژانس بگیر برام من برم خونه مامان منتظرم هست گفتم بعد از بیمارستان میرم ناهار امروز رو من واسش درست میکنم _باشه آژانس گرفتم و مهسا با وسایل خودش رفت خونه شون فقط من و امیرعلی مونده بودیم با وسایل و ماشین امیرعلی قهوه رو تا سر کشیدم بالا مامان داشت پیاز و سیب زمینی سرخ می کرد بوش کل خونه رو برداشته بود امیرعلی گفت: _فاطمه رو چیکار کنم خیلی بد شد اون بله رو هم گفت _درکت میکنم مثل من که موندم با حامد چیکار کنم اصلا ازدواج های ما دوتا از اولش هم غلط بود _اره هر دو مون بهم ابراز علاقه نکردیم و بعدش هر دو طرف خانواده هامون اصرار کردن تا ازدواج های اجباری فامیلی صورت بگیره _اهوم ،من از دستت خیلی ناراحتم _چرا؟؟ _چرا زودتر ازم خواستگاری نکردی؟ خوبه احمد دیگه تا دیر تر از این نشده گفت وگرنه بازم نمی گفتی روم رو برگردوندم این طرف و گفتم: _قهلم! _ای وای خانم مون قهل کرده ایش واش ، رکسانا نگام کن خواهشاً تو رو خدا قهر نکن دیگ بابا عذر می خواهم غلط کردم قسمت این بود دیگه خودت منو می‌شناسی می‌دونی خجالتی هستم رکسانا؟ سرم رو برگردوندم سمت و هقهقه زدم : _باورت شده بود ؟ داشتم سرکارت می زاشتم همش شوخی بود بابا! _جدی جدی زهره ام ترکید دیوونه آخ قلبم _ما اینیم دیگه 🤪 (بازم ...😂🤦🏻‍♀) امیر کی قرار عقد رو بزاریم؟ _باید با مامانم صحبت و راضی اش کنم بعدش تو هم با خانواده ات صحبت کنی و بعدش از حامد طلاق بگیری و بعدا بشینیم برنامه بچینیم _اره باشه پس _من برم دیگه _زوده نرفته دلتنگ میشم _منم ولی باید مامان رو ببینم _باشه خدا حافظ،مامان امیرعلی داره می‌ره _کجا پسرم دارم ناهار درست می کنم؟ _ان شاالله یه وقت دیگه مادر خدانگهدار _باشه پس سلام برسون به سلامت _بزرگی تون رو می رسونم امیرعلی رفت و منم رفتم آشپزخانه و به سیب زمینی ها ناخونک زدم....
‌👑دࢪحــــــــوالی‌عشــــــــق👑
رمان : #یادگار_مادرم_زهرا #پارت_بیست_و_یکم امیرعلی: نزدیک های برج میلاد نگه داشتیم و زدیم کنار اتوب
رمان : رکسانا: رسیدیم خونه چشمام قرمز شده بودن امیرعلی از آبی که توی راه گرفته بود ریخت تو دستم و صورتم رو باهاش شستم مهسا زنگ در رو زد و مامان در رو باز کرد و رفتیم تو: _سلام _سلام دخترم _سلام خاله _سلام عزیزم ببخش حلالم کن اون روز با تندی حرف زدم باهات تو فرقی واسه من با رکسانا نداری فقط از اینکه حالش خراب بود ناراحت بودم _خواهش می کنم خاله این چه حرفیه حق با شما بود من اون روز کوتاهی کردم _نه عزیز دلمی _مامان بابا کجاست؟ _رفته شرکت _اها معرفی میکنم همسر آینده ام امیرعلی (با تبسم) _سلام پسرم ماشاالله ماشاالله چه قد و بالایی چه خوش قیافه و خوش هیکل و خوش خنده چقدر مهربون و با اخلاق و آقا خوش اومدی(با لبخند) _سلام مامان ممنون من اینقدر هم تعریفی نیستم (با خنده) شما لطف دارید _عزیزم،مامان رکسانا چرا چشمات و بینی ات قرمزن؟(با تعجب) _نه! قرمز نیستن _گریه کردی؟ سرم رو انداختم پایین: _پسرم چیشده؟ _هیچی حامد رو دیده _حامد واسه چی؟ _مامان بسه _باشه میرم ناهار رو آماده کنم مهسا وسایل ام رو برد اتاقم و اومد پایین با امیرعلی نشسته بودم و داشتم قهوه می‌خوردم که مهسا هم اومد کنارم نشست: _دستت درد نکنه _خواهش میکنم _قهوه میخوری؟ _نه دیگه اجازه بدی یه آژانس بگیر برام من برم خونه مامان منتظرم هست گفتم بعد از بیمارستان میرم ناهار امروز رو من واسش درست میکنم _باشه آژانس گرفتم و مهسا با وسایل خودش رفت خونه شون فقط من و امیرعلی مونده بودیم با وسایل و ماشین امیرعلی قهوه رو تا سر کشیدم بالا مامان داشت پیاز و سیب زمینی سرخ می کرد بوش کل خونه رو برداشته بود امیرعلی گفت: _فاطمه رو چیکار کنم خیلی بد شد اون بله رو هم گفت _درکت میکنم مثل من که موندم با حامد چیکار کنم اصلا ازدواج های ما دوتا از اولش هم غلط بود _اره هر دو مون بهم ابراز علاقه نکردیم و بعدش هر دو طرف خانواده هامون اصرار کردن تا ازدواج های اجباری فامیلی صورت بگیره _اهوم ،من از دستت خیلی ناراحتم _چرا؟؟ _چرا زودتر ازم خواستگاری نکردی؟ خوبه احمد دیگه تا دیر تر از این نشده گفت وگرنه بازم نمی گفتی روم رو برگردوندم این طرف و گفتم: _قهلم! _ای وای خانم مون قهل کرده ایش واش ، رکسانا نگام کن خواهشاً تو رو خدا قهر نکن دیگ بابا عذر می خواهم غلط کردم قسمت این بود دیگه خودت منو می‌شناسی می‌دونی خجالتی هستم رکسانا؟ سرم رو برگردوندم سمت و هقهقه زدم : _باورت شده بود ؟ داشتم سرکارت می زاشتم همش شوخی بود بابا! _جدی جدی زهره ام ترکید دیوونه آخ قلبم _ما اینیم دیگه 🤪 (بازم ...😂🤦🏻‍♀) امیر کی قرار عقد رو بزاریم؟ _باید با مامانم صحبت و راضی اش کنم بعدش تو هم با خانواده ات صحبت کنی و بعدش از حامد طلاق بگیری و بعدا بشینیم برنامه بچینیم _اره باشه پس _من برم دیگه _زوده نرفته دلتنگ میشم _منم ولی باید مامان رو ببینم _باشه خدا حافظ،مامان امیرعلی داره می‌ره _کجا پسرم دارم ناهار درست می کنم؟ _ان شاالله یه وقت دیگه مادر خدانگهدار _باشه پس سلام برسون به سلامت _بزرگی تون رو می رسونم امیرعلی رفت و منم رفتم آشپزخانه و به سیب زمینی ها ناخونک زدم....