علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#او_را.... 117 انتظار داشتم که خیلی سنگین باشه وهمون لحظه ی اول گردنم کج بشه،اما خیلی سبک بود. تو
#او_را...118
ماشین رو تو حیاط پارک کردم و پیاده شدم. میدونستم این ساعت هنوز کسی خونه نیست،پس با خیال راحت،با چادر وارد خونه شدم.
در رو که بستم ،تازه متوجه حالم شدم. خیلی حس خاصی داشتم .از اینکه زیر بار نفسم نرفته بودم احساس عزت نفس داشتم!
رفتم جلوی آینه و با لبخند مغرورانه ای خودم رو نگاه کردم. واقعا با وقار شده بودم!!
اما به خوبی زهرا نبودم!
اون خیلی خوب چادر و روسریش رو سر میکرد،اما من شال سرم بود و موهام از دو طرف صورتم بیرون بود و فرقی که باز کرده بودم،مشخص بود!
اولین کاری که کردم یه عکس از خودم انداختم و سریع برای زهرا فرستادم!
آنلاین بود .با ذوق کلی قربون صدقم رفت و بهم تبریک گفت.
همونجا جلوی آینه ی هال،با لبخند
ایستاده بودم و دونه دونه همه اتفاقا رو براش تعریف میکردم که یهو در باز شد!!!
با ترس به سرعت برگشتم سمت در .
مامان بود!
بدنم یخ کرد!!
هنوز من رو ندیده بود و داشت در رو میبست .با یه حرکت چادر رو از سر درآوردم و انداختم زمین!
مامان با دیدنم لبخند کوتاهی زد و سلام کرد.
-چرا اونجا وایسادی؟؟
-همینجوری!اومده بودم تو آینه خودمو ببینم!
مامان لبخند زد و اومد سمت من .آب دهنم رو قورت دادم و به طور نامحسوسی چادر رو با پام هُل دادم زیر مبل!!
داشتم قبض روح میشدم که مامان رسید پیشم و بازوهام رو گرفت.
-چه خبر از دانشگاه؟
درسات خوب پیش میره؟
-امممم..بله... خوبه.
با لبخند دوباره ای بازوهام رو ول کرد و برگشت و رفت به اتاقش!
نفس راحتی کشیدم و به این فکر کردم که چرا مامان هیچوقت نمیتونست راحت ابراز احساسات کنه!
معمولا نهایت عشقش تو همین کار خلاصه میشد!!
چادر رو یواش برداشتم و انداختمش تو کولهم!
و بدو بدو رفتم تو اتاقم که گوشیم زنگ خورد.
-الو
-سلام ترنم.خوبی؟؟
-سلام زهراجونم .ممنون .خوبم
-چیشدی یدفعه چرا دیگه جوابمو ندادی؟!
-وای زهرا سکته کردم !!مامانم یهو سر رسید!
ماجرا رو براش تعریف کردم و خداحافظی کردیم. از خستگی ولو شدم روی تخت.
به همه ی اتفاقات امروز فکرمیکردم!
به این که صبح با مانتو رفته بودم دانشگاه و شب با چادر از امامزاده برگشته بودم خونه!!
به اینکه همه چی چقدر سریع اتفاق افتاده بود!
به حرفهای زهرا و به دانشگاه که فردا چطور با این چادر برم؟!تصورش هم سخت بود!
"همین امروز با صحبتام راجع به نماز چشماشون میخواست از حدقه بیرون بزنه.
فردا با چادرم دیگه بی برو برگرد شاخ درمیارن!"
😐😒
روم نمیشد حرفی از پشیمونی بزنم.
در اتاق رو قفل کردم،وضو گرفتم و جانمازی که تو کیفم و چادر نماز صورتی و جدیدی که تو کمدم قایم کرده بودم رو برداشتم و گوشه ی اتاقم مشغول نماز شدم.
فکرم مثل یه گنجشک همه جا پرواز میکرد .مبارزه با نفس تو این یه مورد از همه سخت تر بود!
با خودم کلنجار میرفتم که
"الان داری با خدا صحبت میکنی!
از درونت خبر داره،اینقدر فکرتو اینور و اونور نده!"
سعی میکردم به معنی حرفهایی که میزدم فکر کنم تا فکرم جای دیگه نره.
به هر زوری بود نماز مغرب رو تموم کردم. اعصابم خورد بود!اما با حرف زهرا خودم رو آروم کردم:
"همین که خدا تلاش تو رو برای مبارزه با نفست ببینه،ارزش داره.
به خودت سخت نگیر،خدا از ضعف های بنده ی خودش آگاهه!"
چقدر این حرفها آرامش بهم میداد .از صمیم قلب از خدا تشکر کردم و به سجده رفتم.
سر نماز عشاء سعی کردم بیشتر حواسم رو جمع کنم. رکعت سوم بودم که در اتاق به صدا دراومد!
از ترس یادم رفت چه ذکری داشتم میگفتم!!
مامان داشت صدام میزد و من سر نماز بودم .هر لحظه محکم تر میکوبید!
یکم طول کشید تا به خودم بیام .با عجله نماز رو تموم کردم و چادر و سجاده رو انداختم تو کمد و درش رو بستم.
سعی کردم خودم رو خوابآلود نشون بدم.
در رو باز کردم،مامان با رنگ پریده نگاهم کرد
-کجا بودی؟چرا در رو باز نمیکردی؟
-ببخشید،خب...
نمیتونستم بگم خواب بودم!یعنی نباید میگفتم.
از بچگی از دروغ بدم میومد،چه برسه به حالا که شده بودم دشمن سرسخت نفس!!
تو چشمای مامان نگاه کردم!معلوم بود ترسیده.
-فکرکردم دوباره....
و ادامه ی حرفش رو خورد.
فهمیدم که حسابی سابقم پیششون خراب شده!!
-نه...معذرت میخوام مامان
.جانم؟چیکارم داشتی؟؟
-هیچی!بیا بریم شام بخوریم.
"محدثه افشاری"
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#رهایی_از_رابطه_حرام 18 ⭕️ بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم م
#رهایی_از_رابطه_حرام 19
☢️ متاسفانه با گسترش فضای مجازی، امکان ارتباط با نامحرم به شدت افزایش پیدا کرده و تقریبا هیچ کسی از ترکش های این موضوع در امان نیست.
💢 در این بین خانم ها و آقایون متاهل هم در خطر هستند. اصلا اینطور نیست که یه خانم مجردی بگه که من چون مجرد هستم گرفتار این روابط شدم و اگه شوهر کنم دیگه به هیچ وجه گرفتار نمیشم!☺️
🚸 اتفاقا اگه آدم مراقب نباشه با وجود داشتن همسر باز هم گرفتار این روابط خواهد شد.
♨️ یکی از دلایلی که خانم های متاهل سراغ چنین روابطی میرن اینه که میگن: من چون همسرم بهم توجه نمیکنه سراغ این روابط میرم! یا میگه دلم عشق میخواد و....!☺️
❇️ ببینید بله زندگی آدم باید گرم و عاشقانه باشه. باید لذت ببره از عشق... اصلا خدا آدم رو برای یک زندگی عاشقانه خلق کرده اما...
✔️ اما اینو یادتون باشه که آدمیزاد هیچ وقت با عشق به "یه انسان" دیگه سیر نمیشه... خدا آدم رو کوچیک خلق نکرده که یه ذره عشق بهش برسه و دیگه همه چیز حل بشه!
نه... آدم باید پر از عشق باشه...
اما عشق به پروردگار... عشق به اولیاء الهی...💕❤️
فقط این مدل از عشق میتونه آدم رو سیراب کنه...
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
▪️گزارش جدید شورای آتلانتیک آمریکا:
ایران همواره ثابت کرده است که با همه محدودیتها و ضعفها، نه تنها میتواند در مقابل مشکلات مقاومت کند، بلکه توانمندی تبدیل تهدید به فرصت را هم دارد. نتیجه این بقای حکومت و افزایش نفوذ منطقهای آن بوده است. قاآنی بخوبی جای سلیمانی را پرکرده است.
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ درسته که گفتن پیوندتان مبارک ولی نه انقدر دیگه!!!
نگاهت رو به زندگی مشترک درست کن...
استاد پناهیان
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
حاج اقا عالی4_5814457980078262326.mp3
زمان:
حجم:
1.76M
✅ هرکس این صوت رو بشنوه، مطمئنا آرزویی جز ظهور امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) نخواهد داشت.
#زمان_ظهور
#آرزوی_ظهور
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_عالی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مهدوی
#استاد_رائفی_پور
🔅 منتظر یعنی ...
🔺ویژگی و خصوصیت های منتظر
🔹«أفضل الأعمال انتظار الفرج» عمل هست نه یک حالت
🔻بایدونبایدهای کار درعرصه ی مهدویت
🔺وظایف منتظران
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
4_5841498763461394668.mp3
زمان:
حجم:
4.36M
🔉 #گوش_کنید | :توصیههای پایانی ماه شعبان برای آماده شدن جهت ماه مبارک رمضان
🌸حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
⏱ زمان: ۷ دقیقه
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
سلام دوستان وقتتون بخیر😊🌹
👈ضمن عرض خوش آمدگویی به دوستانی که تازه به جمع ما ملحق شدند🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐
👈و با تشکر از همراهی همه عزیزان🙏🌹
۱- لطفا جهت حمایت از کانال پست ها و پیام های کانال را به صورت ارسال و یا فوروارد در گروه های دیگر پخش نمایید و از کپی یا ارسال و یا فوروارد بدون نقل قول خودداری نمایید.
۲- کانال ما را به دوستان و آشنایان خود معرفی نموده و از آن ها جهت حضور در کانال دعوت نمایید.
۳- پیشنهادات، انتقادات و نظرات خود را با مدیر کانال در میان بگذارید.
۴- با بیشتر شدن اعضا فعالیت کانال بیشتر شده و نکات راهبردی و کاربردی بیشتری از سبک زندگی مهدوی، خانواده،و ... به مخاطبان عزیز ارائه می شود.
۵- اگر افرادی متخصص و یا دارای علاقه به رشد کانال - هرچند برای تبادلات و تبلیغ - می توانند به اداره کانال کمک نمایند از آن ها استقبال کرده و دست یاری به سمتشان دراز می نماییم.
🌹🌹سپاسگزارم از حضور و حمایت شما🌹🌹
1.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽࿐࿐🐬࿐•°o.O
🌹مولای من، باز میکنم پنجره را، این عطر حضور توست که بهار را دل انگیز کرده است
🌹 امروز را با نفـس گـرم تـو آغـاز مےکنـم...
🌹 کہ جهـان بے نفـس گـرم تـو یخبنــدان اسـت
✨ السـلام علیک یا اباصـالح المهـدے✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼 ✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 #خانواده_ولایی ✅ادامه رمان مذهبی👇 #رمان_اورا #اللهم_عجل_لولیک_الفر
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼
✵─┅┄
✅ ادامه مباحث 👇
#خانواده_ولایی
✅ادامه رمان مذهبی👇
#رمان_اورا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۱۱۸ 💠 در جبهه ها این همه #مقاومت که بچه های ما داشتن، از اشک برای "ابا عبدالله" بود.
#خانواده_ولایی۱۱۹
🔹دامادی اومد خواستگاری برای دخترتون ببینید؛ از "خانواده ولایتمداری" هست یا نه💯
خواستید عروس انتخاب کنید همینطور✔️
✅موضوع #ولایت_فقیه هم،بر مبنای همین ولایتمداریه که برامون اهمیت داره
⚠️ولایت فقیه یک موضوع تنها سیاسی نیست
یک موضوع تنها اجتماعی نیست...❌
🏴وقتی برای عزاداری اباعبدالله به سفارش خدا و پیامبر(ص) به خیابون میای و دسته راه میندازی، میگی کارِ سیاسی میکنم⁉️
🔹میگی عشقمه.... وجودمه❤️
🔰ما برخوردمون با مفهوم ولایت فقیه همینه. به همین دلیل صدها و هزاران جوان تونستند از صمیم دل خون بدن "به فرمان ولایت"
🌷📝وصیتنامه های شهدا رو بخونید؛ از 250 هزار شهید دفاع مقدس، هر کدوم چهار مرتبه از حسین و زیارت حسین و کربلای حسین علیه السلام حرف زده شده....
ولی در هر وصیتنامه، از " ولایت فقیه" و "ضرورت پیروی از ولایت فقیه" شهـدا سخـن گـفتن👌
💎شهدا در اوج پاکی،بصیرت و صفایِ دل وصیتنامه مینوشتند.
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
علیرضا امیدی¦ آموزش ازدواج💞
#او_را...118 ماشین رو تو حیاط پارک کردم و پیاده شدم. میدونستم این ساعت هنوز کسی خونه نیست،پس با خیا
#او_را... 119
صبح همین که چشمام رو باز کردم،دلشوره به دلم چنگ انداخت!
دانشگاه!چادر!من!ترنم!
احساس میکردم پاهام سِر شده و اصلا جون بلند شدن از تخت رو ندارم. به هر زوری بود بلند شدم و لباس هام رو پوشیدم.
اینقدر برام انجام این کار سخت بود که سعی کردم خودم رو به حواس پرتی بزنم که چادرم جا بمونه!!
از اتاق زدم بیرون و پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم اما احساس عذاب وجدان گلوم رو گرفته بود!
"خجالت نمیکشی؟؟
بی عرضه!
یعنی تو یه ذره عزت نفس نداری که اجازه میدی نظر بقیه رو رفتارات اثر بذاره؟؟
اونا کی هستن که تو بخوای به دلخواه اونا بگردی؟"
دور زدم که برگردم بالا اما بابا پشت سرم ظاهر شد .ترسیدم و یه پله عقب رفتم!
-مگه جن دیدی؟؟
-سلام بابا . نه ببخشید .خب یدفعه دیدمتون!!
-کجا میری؟مگه کلاس نداری؟
-چرا،یه چیزی جا گذاشتم تو اتاقم!
برگشتم و چادر رو از کشوی تخت برداشتم و گذاشتم تو کوله پشتیم و رفتم.
تو راه، انواع و اقسام برخوردهایی که ممکن بود ببینم،از مغزم میگذشت!سعی میکردم با تکون دادن سرم، فکرهای مزاحم رو دور کنم و به انسان بودنم فکر کنم!
جلوی دانشگاه،یه نفس عمیق کشیدم. فکرم رفت سمت آقایی که دیروز ازش کمک خواسته بودم!
فقط یادم بود که عموی امام زمان بود!
همون آقایی که به اندازه چندتا جمله راجع بهش شنیده بودم.
چشمام رو بستم و سعی کردم صادقانه صحبت کنم!
"من خیلی شما رو نمیشناسم،اما شنیدم که باید از شما کمک بگیرم.
من تازه دارم با خدا آشتی میکنم.خیلی کارها رو دارم برای اولین بار انجام میدم.مثل همین کار...
واسه همین خیلی دل و جرأتش رو ندارم. میدونم تا ببینن منو،شروع میکنن به مسخره کردن!
میدونم راه سختی جلومه.
تا امروز هرجور دلم خواسته گشته،اما دیگه قرار نیست به این دل گوش بدم.
من ضعیفم،کمکم کنید.
واقعا سختمه .اما انجامش میدم،به شرطی که کمکم کنید،
امامِ...امام زمان!"
چشمام رو باز کردم و بدون معطلی از ماشین پیاده شدم.
چادر رو سرم انداختم و بدون اینکه اطرافم رو نگاه کنم،کیف رو برداشتم و بسم الله گفتم و رفتم سمت دانشکده.
سرم رو انداختم پایین تا نگاهم به کسی نیفته،اما از لحظه ای که وارد دانشکده شدم،کم کم نگاه ها رو ،روی خودم احساس کردم.
پام رو که توی کلاس گذاشتم صدای جیغ دخترها و خنده ی تمسخر آمیز پسرها رفت بالا!
-اینو نگاااا!
-وای اینم جوگیر شد!😏
-از همون دیروز مشخص بود مخش عیب کرده!
😂
-ترنم این چه وضعشه!
-وای اینجا هم کلاغ اومد!!😁
-قیافه رو!!
-دوست پسرت گفته چادر سر کنی؟
و.....
احساس میکردم صورتم قرمز شده!
خیلی بهم برخورده بود .تو دلم گفتم"عمرا اگه کم بیارم!"
سرم رو بالا گرفتم و با جدیت همه رو نگاه کردم!
-اتفاقی افتاده؟
یکی از دوستام نالید
-ترنم اون چیه روی سرت؟
-نمیدونی چیه؟بهش میگن چادر!
-میدونم ولی آخه تو اهل این امل بازیا نبودی!!
-اتفاقامن امل بودم،ولی تازگیا دارم انسان میشم .امل کسیه که به میل دیگران میگرده،هر روز یه رنگ،هر روز یه شکل،هر روز لختتر!
یکیشون با اخم بلند شد
-منظورت چیه؟؟
یعنی الان یعنی ما انسان نیستیم؟؟
-با کسی کاری ندارم. خودم رو گفتم.😊
منم دلم میخواد تو چشم باشم،اما بیشتر از اون دلم میخواد انسان باشم .انسان یعنی کسی که تابع عقله،نه بنده ی هوس.
انسانیت یعنی داشتن عزت نفس،نه که بخاطر دیده شدن،خودت رو به هرشکلی دربیاری!
آرامش عجیبی تو قلبم احساس میکردم.
هرچند هنوزم متوجه مسخره کردناشون میشدم،اما دیگه حساسیت نشون ندادم.بی محلیم رو که دیدن،کم کم خودشون رو جمع کردن.
دم ظهر هم برخلاف روزای گذشته که یواشکی و موقع خلوتی میرفتم نمازخونه،با خیال راحت رفتم برای نماز جماعت.
بعد از کلاس،وقتی سوار ماشین شدم احساس میکردم مثل یه پر ،سبک شدم!!
باورم نمیشد تونسته باشم مقاومت کنم!
خیلی حالم خوب بود.از آینه ی ماشین به خودم نگاه کردم .قیافه ی جدیدم،برام جالب بود!
آروم تو خیابونا رانندگی میکردم و به حس خوبم فکرمیکردم. به این که این حس رو برای بار اول بود که تجربه میکردم.
اما هنوزم یه چیزی به دلم چنگ میزد .یه چیزی شبیه ترس
!شبیه نتونستن!
شبیه شک!
وسط اینهمه احساس متضاد،یه حال عجیب دلتنگی هم قلبم رو فشار میداد؛که اتفاقا زورش از همه بیشتر بود!
😔
به خودم که اومدم،سر کوچشون بودم و به یاد اون شب بارونی ای که برای اولین بار اینجا پا گذاشتم،میباریدم...
😭😔😢
و روزی که بخاطر حجاب من کتک خورد و حالا من با حجاب برگشته بودم.
شایدهم یه گوشه ای قایم شده بود تا ببینه حرف هاش با دلم چیکار میکنه و بعد خودش رو نشون بده!
سرم رو چرخوندم اما باز هم نبود...
صدای بی موقع زنگ گوشی،از خیالات شیرین بیرونم کشید.
"محدثه افشاری"
#امام_زمان
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄
💟 @sahebzaman14 💟
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃