eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
✨🕊✨🕊✨ 👶 #دردونه 15 [تربیت فرزند] فصل دوم {خویشتنداری و
👦⚡️🕊⚡️👧 👶 16 [تربیت فرزند] فصل دوم {خویشتنداری و خودانظباطی پایین} (4) قراره تو این جلسه درباره موضوع خیلی مهمی صحبت کنیم، اونم اینکه : 🌐 باید چه فضای توی خونه ایجاد کنیم تا در ذهن و روان فرزندمون، رسوب خویشتنداری و پایین و ناکافی شکل نگیره و آیندش به کشیده نشه⁉️ 💟 @sahebzaman14 💟
⭕️در این جلسه و چند جلسه آینده چند اصل تربیتی رو در این زمینه عرض میکنم: 1⃣🍃‌ قوانین و مقرراتی را متناسب با سن فرزندتان وضع کنید و با بر اجرای قوانین اصرار داشته باشید. 🌼هر پدر و مادری باید در موضوعات مختلف باتوجه به سن فرزندشون،قوانین و نه سخت گیرانه وضع کنه. 🚨دقت کنید!! واقع بینانه، نه سخت‌گیرانه، چون قوانین سخت گیرانه منجر به فرزندتون میشه که إن شاءالله جلسات آینده درموردش با هم گفت و گو میکنیم. 🔅🍃 مادری رو درنظر بگیرید که برای نهار غذایی درست کرده و به فرزندش میگه بیاد غذا بخوره، فرزندش میگه این غذا رو دوست نداره!! 📛مادر هم برای اینکه بچه‌ش گرسنه نمونه، میره غذای مورد علاقه بچه‌اش رو درست میکنه. ➖➖➖➖🌸🌼🌸➖➖➖➖ 🔅🍃همین بچه از مامانش اجازه میگیره تا یه ساعت توی کوچه بادوستاش بازی کنه، وقتی باید بره خونه شروع میکنه به گریه کردن، 📛مادرش هم میگه: تا هر وقت دوست داری بازی کن. 💟 @sahebzaman14 💟
🔅🍃مثلاً موقع مهمونی رفتن، بچه دست رو لباسی میذاره که مناسب مهمونی نیست، مادر یکی دوبار بهش میگه نه!! این بچه شروع میکنه به گریه و داد و بیداد. 📛مادر هم تسلیم میشه و میگه: گریه نکن!! هرچی دوست داری بپوش! ➖➖➖➖🌸🌼🌸➖➖➖➖ 🔅🍃یا مثلاً تو خونه قانون میذارن که شب همه باید قبل از خواب بزنن. پدر میبینه بچه بدون اینکه مسواک زده باشه داره خواب میره، پدر میخواد بچه رو از روی تختخواب بلند کنه، 📛مادر میگه: الان خوابیده، اذیتش نکن.! 🔅🍃بچه دوست داره غذاش رو ببره جلوی تلویزیون بخوره، ولی مامانش میگه: نه! وقتی بچه زیاد پافشاری و گریه میکنه، 📛مادرش میگه: خُب، برو بخور ولی روی زمین نریز! ➖➖➖➖🌸🌼🌸➖➖➖➖ ♦️☘خب جلسه بعد به امید خدا درباره که نیاز به وضع قوانین، مقررات و محدودیت داره ... و همچنین درمورد که درباره این قوانین و محدودیت ها باید دقت بشه با هم صحبت خواهیم کرد. {ب 4} [بحث دردونه"تربیت فرزند"] 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
✨🕊✨ ⚙️ #مهارتهای_همسرداری 18 فصل پنجم {اقتدار شکن ه
✨🕊✨ ⚙️ 19 فصل پنجم {اقتدار شکن ها} 💯بذارین اول یه نکته‌ی مهم رو بهتون بگم: "ما با انجام بعضی کارا،میخوایم طرف مقابلمون رو به اون چیزی که میخوایم وادار کنیم، اما برعکس، نه تنها به هدفی که داریم نمیرسیم بلکه گاهأ با واکنشی مخالف انتظارمون رو به رو میشیم." 🌀وقتی یه زن🧕 تحت فشار قرار میگیره و احساس میکنه شوهرش به اندازه اونو تمکین نمیکنه؛ میکنه!! 👈 و با این کارش میخواد بگه: ❣آقا ببین گُل زندگیت بخاطر کارای تو شکسته و گریون شده، پس بیا بهش محبت کن و تو آغوشش بگیر و بگو: ❣عزیزم گریه نکن؛ ❣راست میگی، خطا کردم؛ ❣جبران میکنم؛ 💟 @sahebzaman14 💟
⚠️اما وقتی گریه میکنین، مرد گریه شما رو یه جور دیگه ، انگار که شما میخواین بگین: ⛔️ ای مرد بی لیاقت و بی هنر!! تو نه تکیه گاهی نه سایبون نه محل امنیت و آرامش، تو باعث گریه زن و بچه‌تی. وقتی با گریه شما، ناخودآگاه، همچین تفسیری برای مرد ایجاد میشه؛ پاسخ هایی ازش صادر میشه. ➖بی توجهی میکنه و نگاهش رو به تلویزیون میندازه؛ ➖محل رو ترک میکنه؛ ➖یا روکش روی خودش میکشه و میخوابه! ➖یا عصبانی میشه و پرخاشگری میکنه، ➖شما رو تحقیر میکنه و با تحکّم میگه: گریه نکن!! ➖یا میگه : شما زن ها اگه اسلحه گریه رو نداشتین چیکار میکردین؟ ➖یا میگه: همیشه اشکت دم مشکته، بلند شو بالاسر من آبغوره نگیر. 💟 @sahebzaman14 💟
‼️گاهی اوقات چون بخش زیادی از اقتدار مرد توسط زن شکسته میشه باقی مونده‌ی اقتدارش رو از طریق خودزنی روانی و جسمی توسط خودش میشکنه. 🗣 مثلاً میگه : آره من بدم، بی عقلم، بی شعورم، خیلی احمقم.همه ی تقصیرا گردن منه. حالا خوب شد راضی شدی؟ ولم کن! ادامه دارد... { بخش 3 } [بحث مهارتهای همسرداری] 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
✍#کنترل_شهوت_جنسی_در_دوران_مجردی 15 👕هفتم: دقّت در پوشش و لباس 👖لباس و مخصوصاً لباس زیر، نباید ت
16 ✂️‌ هشتم: کوتاه نکردن موهای زائد بدن   🚿اگرچه کوتاه کردن موهای زائد بدن یک عمل بهداشتی است؛ امّا برای کسانی که تحت فشار غریزۀ جنسی هستند، ضرورتی ندارد.  🔗 روزی مردی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: «ای رسول خدا! من تواناییِ مالی برای ازدواج ندارم و به شما از مجرّدیِ خودم شکایت می‏کنم». حضرت فرمود: «بگذار موی بدنت زیاد شود و بر روزه گرفتن مداومت داشته باش». او چنین کرد و شهوتش فرو نشست.  💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... 7 اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!! ترجیح دادیم همین ی
🔹 ... 8 تا برگردم خونه دیر شد، وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن. غذامو خوردم، چندجمله ای باهاشون صحبت کردم و رفتم تو اتاقم. کتابی که تازه خریده بودم رو آوردم و نشستم به خوندن...📖 حجمش کم بود و تو سه چهار ساعت تونستم تمومش کنم، طبق عادتی که داشتم یه برگه برداشتم و چکیده ای از اونچه که خونده بودم رو توش نوشتم و گذاشتم لای کتاب📄 تا هروقت خواستم فقط همون برگه رو بخونم تا مجبور نشم بازم کل کتاب رو بخونم و دوباره کاری بشه😉 داشت دیر میشد، صبح باید میرفتم دانشگاه. خیلی زود خوابم برد...😴 صبح بعد از کلاس اول،فهمیدیم استاد ساعت بعدمون نیومده و تا بعداز ظهر کلاسی نداریم. پس چندساعت بیکار بودم. 👱♂سعید تمام برنامه های کلاسیم رو حفظ بود، میدونست الان باید سرکلاس باشم، پس اگر زنگ میزدم و باهاش قرار میذاشتم حسابی ذوق میکرد و میومد دنبالم گوشیمو از کیفم بیرون آوردم و شمارشو گرفتم...📱 -الو سعید... -الو سلام.خوبید؟ -خوبید؟؟مگه من چندنفرم؟؟؟😂 چرا اینجوری حرف میزنی؟؟ -ببخشید من جایی هستم،بعداً باهاتون تماس میگیرم. 😳 تا اومدم چیزی بگم، یدفعه شنیدم یه دختر با صدای آرومی گفت سعید زود قطع کن دیگه،کارت دارم... سعیدم هول شد و سریع قطع کرد... هاج و واج به گوشی نگاه میکردم😥 یعنی چی؟؟ اون کی بود؟؟ سعید چرا اینجوری حرف میزد؟؟😠 چندبار شمارشو گرفتم ولی خاموش بود😡 داشتم دیوونه میشدم... نمیدونستم چیکار کنم. زنگ زدم به مرجان و همه چیزو تعریف کردم... -دیدی دیروز بهت گفتم!! بعد جنابعالی فکر میکردی من به رابطه مسخرتون حسودی میکنم😒 چندبار گفتم این پسره رو ول کن؟؟ -مرجان من دارم دیوونه میشم. حالم خوب نیست... چیکار کنم؟؟ -پاشو بیا اینجا، بیا پیشم آرومت میکنم... تا رسیدم پیش مرجان بغضم ترکید... خودمو انداختم بغلش و گریه کردم...😭😭 باورم نمیشه سعید به من خیانت کرده... ما عاشق هم بودیم، حتی خانواده هامون در جریان بودن... اینقدر گریه کردم که چشام سرخ سرخ شده بود و صدام گرفته بود.😣 تو همین حال بودم که سعید زنگ زد... گوشیو برداشتم و هرچی از دهنم درومد بهش گفتم... -ترنممممم....یه لحظه ساکت شو ببین چی میگم... -چجوری دلت اومد با من این کارو بکنی؟؟😠 -کدوم کار؟ تو داری اشتباه میکنی... عشقم بیا ببینمت همه چیو برات توضیح میدم... -خفه شوووووو... من عشق تو نیستم.... دیگه هم نمیخوام ریختتو ببینم....😡😭 -ترنم -سعید دیگه به من زنگ نزن... قطع کردم و چنددقیقه فقط جیغ زدم و گریه کردم. -ترنم بسه دیگه،ولش کن،بذار بره به جهنم. اصلاً از اولشم نباید اینقدر بهش وابسته میشدی... -مرجان تو نمیفهمی عشق یعنی چی.. -هه...عشق اینه؟؟😒 اگه اینه تا آخر عمرمم نمیخوام بفهمم... بیا اینو بگیر... آرومت میکنه... -این چیه؟😳 -بهش میگن سیگار!! نمیدونستی؟ -مسخره بازی درنیار... من لب به این نمیزنم... -نزن😏 ولی دیگه صدای گریتو نشنوم... سرم رفت... -این میخواد چیکار کنه مثلا؟؟ -آرومت میکنه...امتحان کن... -نمیخوام... -باشه پس یه بسته میذارم تو کیفت. اگر خواستی امتحانش کن😊 شب شده بود و مامان چندبار بهم زنگ زده بود. مرجان خیلی اصرار کرد بمونم ولی اجازه نداشتم شب جایی باشم... برگشتم خونه و مامان و بابا با دیدن سر و وضعم با تعجب نگام کردن😳 "محدثه افشاری" 💟 @sahebzaman14 💟