eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ باور میکنی اگه اینا رو به خانومت بدی انگار دنیا رو دادی بهش؟ چیا رو ؟😳😃 🍃😕 همین کادو دارما صدقه ها # گوش کردن به درد دل ها ... 💎 میدونی خانم ها آرزو دارن شوهرشون به درد دل هاش گوش بده ؟ 💎میدونی آرزو داره وقتی یه لباس جدید خرید ، شما بهش بگی : چه لباس قشنگی ... چقد بهت میاد 💎 میدونی آرزو داره وقتی یه آرایش ناشیانه میکنه ، شمای شوهر بهش بگی : خوشگل کردیا ... ماه شدی عزیزم (دروغ گفتن اینجوری که ایراد نداره 😁) 🛑 آقای خونه ، جنس زن ها با ما مردها خیلی خیییییییییلی فرق میکنه ... اونا خونه ۷۰۰ متری یا ماشین تویوتا لندکروز ، لامبورگینه یا فلان ماشین شاسی بلند رو نمیخوان . 🤨پس چی میخوان ؟؟؟ 🌺 فقط 🌺 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
  •●❥  ❥●• #قسمت_سیزدهم بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا س
  •●❥  ❥●• افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..! برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان... باهاش حرف زدم.. گفتم منو ببخش! اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... حالا من فقط یکبار خطا کردم! نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!! اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود.. ببخش کیوان..! دلم تنگ شده برا صدات.. دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات.. دلم تنگ شده برای جان گفتنات.. دلم برات تنگ شده کیوان.. تروخدا ببخش.. کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم.. گفت طلاق میخوای؟! باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی.. خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه! نمیدونستم چی توی سرش میگذره! میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!! بالاخره تقاضای طلاق داد.. یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه... از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم بالاخره روز موعود فرا رسید.. لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری.. رفتیم محضر.. بزور دو تا شاهد پیدا کردیم نشستیم تا نوبتمون بشه دل توی دلم نبود.. رنگ به رخ نداشتم!! همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه... و از خواب بیدار بشم.. اما خوابی وجود نداشت بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت.. اسممونو صدا زدن،رفتیم تو.. نشستیم روی صندلی کنار هم.. اول اسم منو صدا زدن چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید.. به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم... حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست! چه راحت زندگیمو باخته بودم.. چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم.. همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه.. پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!! نوبت کیوان شد.. رفت که امضا بزنه.. لرزش دستاشو حس میکردم خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..! یه نگاه به من.. یه نگاه به دفتر.. یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز... ازش پرسیدن _چی شد؟! +نمیتونم.. _مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟ +چرا.. _خب پس امضا کن +نمیتونم..! سکوتی در محضر حاکم شد ... انگار حرف های مشاور تو شورای حل اخلاف و راهنمایی های اون روحانی که قاضی دادگاه خانواده بود ، تونسته بود دل شوهرمو آروم کنه . برگشت به من نگاه غم انگیزی کرد و با دستش اشاره کرد که پاشو بریم ... سوار ماشین مون شدیم و قطره های اشک شوق بود که از چشای من میبارید شوق اینکه زندگیم حفظ شد ، کیوانم رو از دست ندادم چون من واقعا عاشقش بودم ... نمیدونستم کیوان چی میخواد بهم بگه ! از کجا میخواد شروع کنه ! گوشیش رو در اوورد یکم تایپ کرد و داد بهم نوشته بود : خیلی برام سخت بود خیلی داغون شدم خیلی اذیت شدم نابود شدم ... ولی میبخشمت چون خدا میبخشه 💬💬💬💬💬💬💬💬💬💬💬💬 پایان 📛⛔️📛⛔️📛⛔️ مراقب باشم 🙏 💟 @sahebzaman14 💟