eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... 🎥 🍃زمزمه جانسوز و دلنشین ، مناجات با امام زمان(عج) توسط مرحوم حاج محمدباقر منصوری 👌 💔 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔴 اسامی آقازاده های ساکن آمریکا: ۱_آزاده حدادعادل...فرزند غلامعلی حداد عادل رییس فرهنگستان زبان فا
خادم الحسین علیه السلام: سلام رفقا قبل انتشار چیزی در فضای مجازی حتما یه بکنیم و مراقب باشیم به اسم چیزهای قشنگ مطالب به مردم و مذهبیون منتقل نکنیم و تو زمین بازی نکنیم... مثلا تو همین دقت کردین چرا اول اسم دختر اومده؟! چون حدادعادل پدرزن پسر و اینطور میشه که پسر رهبری داره تو آمریکا زندگی میکنه... حالا آیا این خبر یا نه؟؟!! اولا کسی دنبالش نمیره صحتش رو بررسی کنه... ثانیا ایشون سال 90 تا 92 تو آمریکا زندگی میکردن نه ... به خاطر شرائط سخت زندگی برگشتن به ایران... یه سرچ ساده تو ویکی پدیا همه چیز رو براتون روشن میکنه... مراقب باشیم نزدیک انتخابات نخوریم... ... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 79 استاد پناهیان 💠 مکرر خدمت آیت الله العظمی بهجت رسیدند ، گفتند آقا
. 80 🌹استاد پناهیان 💠 خدمت آموزش و پرورشیان عزیز بودم گفتند ما چه جوری تعلیمات دینی یاد بچه هامون بدیم ؟ گفتم خواهش میکنم ، تو رو خدا شما تعلیمات دینی یاد بچه ها ندین ، ⭕️❌😒 شما یه کار دیگه انجام بدین ، یکی از کارایی که انجام میدید این باشه که ، به بچه من مستقل بودن و یاد بدین ، ✅💯 بچه ی من از مدرسه بیرون اومد ، بگه یعنی که چی ؟ آدم مثل بقیه باشه ؟ ⁉️⁉️ نه اینکه تا یکی مسخره ش کرد ، بترسه ، جابخوره . جابزنه . بخاطر لبخند چهار تا رفیقش دنبال هرزگی بیفته . مستقل بشه... 👏👏 به بچه من استقلال یاد بده ☝️✅ خدا خیلی راحت ، عین هلو که میاد میپره تو گلو ، میره تو دلش . کاری نداره ، خدا پرستی . ✅✅ 💠 رفتند آمار گرفتند خیلی از خانمهایی که از حجاب دست برداشتند ، چادر و برداشتند تبدیل کردند به حجاب ضعیفتر. ♨️♨️♨️ پرسیدند چرا حجابتون ضعیفتر شده ؟ ⁉️⁉️ 70% گفتند از ترس تمسخر دیگران . آخه تو چیکار داری به تمسخر دیگران ؟ مستقل باش .✅ سفت باش ، رو پای خودت وایسا .✅ رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر کدوم شما بگن کاراتون مورد رضایت امام زمان (عج )نیست دق میکنید . کاری کن که کارهات مورد رضایت امام زمان (عج) باشه . 🔰♻️🔰♻️🔰 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۷۹ استاد پناهیان: 🔻▪️🔺 💢میخوای خیلی رشد کنی و بری تا بهشت ↘️ 🔹به پدر و مادرت ؛ ب
۸۰ استاد پناهیان: « خاطره یه شهید » 🔶🔹🔸 ▪️باباش بداخلاق بوده میزده... 🔻وقتی باباش عصبی میشده و میخواسته بزنه، از خونه میومده بیرون 🔹بهش میگفتن : بمون باهاش صحبت کن و جلوشو بگیر❗️ ⚠️میگفته : بابام بدجوری میزنه میترسم عصبی بشم یه چیزی بگم خدا پدرمو در بیاره... دانش آموزی بود بسیار با استعداد👌 کتک میخورد میومد مسجد درس طلبگی میخوند✅ 🔹روزی که میخواست بیاد جبهه، و اجازه پدر شرط نبود به امر حضرت امام به دليل کمبود شدید نیرو ...↓ ( گفت میخوام برم جبهه ) بعد گفت : 👇 اگر برم بابام مامانمو طلاق میده چون خیلی درگیری داشتن.... ( رفت شهید شد ) ⚠️سر چهلمش باباش مامانشو طلاق داد... 🔻یعنی : این شهید تو خونه پدر و مادر رو کنار هم نگه داشته بود👌✅ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1809200.mp3
4.63M
57 💢میشه اینقدر بقیه رو، براَنداز نکنی؟ چه با چشمات چه در فکرت... ✔️براَنداز کردن دیگران و دیدن، شمردن،و نگهداشتن عیبهاشون، یه گناه بزرگه❗️ نگو این که گناه نیست👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ...۷۹ احساس میکردم به اندازه ی یک کوه سنگین شدم! چندین ساعت بی هدف تو خیابونا پرسه میزدم
🔹 ... ۸۰ صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم، از خونه دراومدم. یه ماشین رو برای چند ساعت کرایه کردم و راه افتادم به سمت همون جایی که دیروز قایم شده بودم! اتفاقات روز قبل تکرار شد و با دنده عقب از خیابون خارج شد! برای احتیاط عینک آفتابیم رو زدم و شالمو کشیدم جلو و دنبالش راه افتادم! واقعا شانس آوردم که تو چراغ قرمز و ترافیک و پیچ و خم و... گمش نکردم! بعد حدود نیم ساعت کنار خیابون نگه داشت. با فاصله ازش پارک کردم تا ببینم چیکار میکنه. همشون از ماشین پیاده شدن، بجز اون،بقیه همون لباسای زشت دیروز تنشون بود! از صندوق عقب یه کیسه برداشت و با هم رفتن سمت ساختمون نیمه کاره ای که چندتا کارگر جلوش مشغول کار بودن. به همه دست دادن و رفتن تو!! بعد چنددقیقه اون هم با یه دست لباس زشت مثل لباس بقیه از ساختمون خارج شد و یه کیسه گذاشت تو ماشین و برگشت !! با چشم و دهن باز داشتم نگاه میکردم! یعنی اون کارگر ساختمون بود!!!!؟؟؟😧 یعنی چی!؟ ناامیدانه نفسمو دادم بیرون... انتظار داشتم از جاهای عجیب و غریب سر دربیارم! و حالا....!😒 اما سعی کردم به خودم امید بدم! بالاخره قبل یا بعد از اینجا یه جاهایی میرفت دیگه! من باید میفهمیدم اون با این وضعش، این آرامش رو از کجا میاره! باید میفهمیدم کیه و چیکار میکنه! تا اینجا میدونستم یه آخوند خوش تیپه، که خودش و ماشینش و خونش پر از آرامشن! به وقتش دعوا میکنه، فقط زمینو نگاه میکنه، خونش پر از عطر و انگشتر و کتابه، و کارگر یه ساختمونه!! هرچند همه چی تا اینجا جدید و عجیب بود برام، ولی این همه ی اون چیزی نبود که من دنبالش بودم! تا عصر همونجا کشیک میدادم. کم کم داشت پیداشون میشد. یه بار دیگه اومد کیسه رو برد و با لباس های تمیز خودش برگشت. سوار ماشین شدن و برگشتن محلشون. همونجا سر خیابون ماشینو نگه داشتم،تصمیم گرفتم یکی دو ساعتی صبر کنم،اگر پیداش نشد بعد برم خونه. قبل تاریکی هوا ماشینش از سر خیابون پیچید. روشن کردم و رفتم دنبالش. خیابونا آشنا بودن برام!! ماشین رو که نگه داشت،فهمیدم اینجا کجاست! پیاده شد و رفت تو همون مسجدی که دفعه ی پیش رفته بود! صدای اذان تو خیابون پیچید و چندنفری از لابه لای جمعیت خودشونو به مسجد رسوندن! بارها برای این آدما احساس تأسف کرده بودم اما حالا تقریبا میشد گفت که نظری ندارم! بیشتر برام جالب بود که چجوری به چیزی که ندیدن اعتقاد دارن! شاید اینا هم مثل اون،خدا رو دیده بودن!! این دفعه اومدنش طول کشید! چندنفر از مسجد اومدن بیرون، معلوم بود که تموم شده! اما از اون خبری نبود! ماشینو بردم جلو و رو به روی مسجد نگه داشتم. خواستم داخلو نگاه کنم که یهو دیدم با سه نفر داره میاد بیرون! دو تا مرد میانسال و یکیشون هم کمی جوون تر از اون ها بود. سریع رومو برگردوندم تا منو نبینه! صداشون نزدیک و نزدیکتر میشد! تا اینکه دقیقا کنار ماشین ایستادن!! نفسمو حبس کردم و شالمو جلوتر کشیدم و به طرف خیابون نگاه کردم! یکی از مردها گفت " حاج آقا! انصافا تعارف میکنی؟؟ " صدای خنده ی "اون" اومد و یکی دیگشون که بنظرم اون جوون تره بود، گفت " شما برای ما ثابت شده ای آقاسجاد، ولی این دفعه دیگه نمیتونی ما رو بپیچونی! " باز خندید و صدای خودش اومد "چه پیچوندنی داداش؟تو که میدونی...." اون یکی پرید وسط حرفش "آخه حاج آقا اینجوری که نمیشه! شما از وقتی پیشنماز این مسجد شدی یه قرون هم نگرفتی!" باز صداش اومد "آقای غفاری آخه این چه حرفیه برادر من! مگه من قبلا برای شما توضیح ندادم؟؟ من نذر کردم برای این کار هیچ پولی نگیرم! بعدم امام زمان،فداشون بشم، جلو جلو با ما این پولا رو تسویه کردن! ما چندساله داریم از سفره آقا میخوریم که همین کارا رو انجام بدیم دیگه! اگرم پولی برای من گذاشتید کنار، بدین به نیازمندای محل!والسلام! دیگه چه حرفی میمونه؟؟" اونی که اول از همه صحبت کرده بود ادامه داد "هیچی حاجی جون!دمت گرم! چی بگم!" باهم خداحافظی کردن و رفتن. داشتم فکر میکردم که یعنی چی! مگه آخوندا از همین کارا پول در نمیارن!!؟ دنبالش رفتم، وقتی دیدم داره میره سمت خونه ،منم از همونجا برگشتم سمت خونمون! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه رهبری در این مملکت چیه؟( خود آقا توضیح میدن )- نشر حداکثری ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
(عج) ❣ 🌾دیریست که ی دشتی آقا 🍂رفتی و دوباره برنگشتی آقا😔 🌾شاید که تو آمدی و دیدی 🍂از خیر تماممان آقا😔 💔 🌹🍃🌹🍃 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 80 🌹استاد پناهیان 💠 خدمت آموزش و پرورشیان عزیز بودم گفتند ما چه جور
. 81 استاد پناهیان 💠 رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر کدوم شما بگن کاراتون مورد رضایت امام زمان (عج) نیست دق میکنید . اگه قبوله من یه روایت خوشگل برات بخونم صفا کنی؟ قبوله اقا ؟ بله...... ✅ 🔴 فرمود تو از دوستان خاص ما نیستی ، اگر مردم شهرت هزار نفر یا بیشتر باشند اونوقت همه به تو لبخند زدند و گفتند تو آدم خوبی هستی ، خوشحال بشی ، مردم شهرت برگردند بیخود به تو بگن تو آدم بدی هستی و تو ناراحت بشی . تو چیکار به حرف مردم داری ؟ کسی از دوستان خاص ماست که مستقل باشه ، ✅ خودش محکم وایساده دیگه ، چیکار داره کسی تحویلش بگیره یا نگیره . ✅ مستقل بودن و کجا تجربه کنیم ؟ اونجایی که همه مهمونا نشستن تو خونه ، موذن میگه ، الله اکبر .... میگی من کار دارم الان میخوام نماز بخونم ... آخه ، الان مهمون هست ، آخه ناجوره ، آخه ضایعه ... اینا چیه میگی ؟ حتی نمیخواد دیگرانم دعوت بکنید ، به مهمون میگی ، شما این میوه رو میل بفرمایید ، 🍊🍋 اینم یه مجله ، اینم یه روزنامه ، 📖📰 من دو دقیقه کار دارم برم و برگردم ، میگه کجا ؟ میگی نمازم و اول وقت بخونم ، من بنده هستم ، من عبدم . اربابم فرمان داده من باید برم ، من مثل شما آزاد نیستم عزیز دلم فدات بشم . ✅🔰 مثلا ها ... اگه رفیق جون جونیت بود راحت باش باهاش ، بگو دو دقیقه اینجا باش تا من نمازم و بخونم و برگردم . آقا چرا من نماز بخونم اون نخونه ؟ شاید خدا از اون نمیخواد ، شاید اون بنده ضعیف خداست ، تو چیکار داری سر نماز دعاشم بکن برگرد بهش لبخندم بزن . 😊 چیکار داری ؟ کار تو اثرش و روی اون میگذاره . میگه عجب آدم مستقلی ، چقدر قرصه . ✅ چرا ما به هم دیگه نگاه میکنیم برای نماز خوندن ؟ مستقل باشیم رو پای خودمون بایستیم . ✅🔰✅🔰 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۸۰ استاد پناهیان: « خاطره یه شهید » 🔶🔹🔸 ▪️باباش بداخلاق بوده میزده... 🔻وقتی با
۸۱ استاد پناهیان : ➖♦️▪️🔹 ⭕️ قابل توجه اونایی که میگن ؛👇 وقتی پدر و مادرمون به هم احترام نمیذارن و ولایت مدار نیستن..!!! ما که دیگه معلومه چه وضعیتی داریم😐 دوستان ما میتونیم باعث تغییر اونا بشیم👌 نه اینکه اونا باعث سیاه شدن عاقبت ما بشن 👏✔️ 🔻یه وقت جوونه پس فردا معتاد شد و گفت : پدر مادرم با هم تو خونه دعوا داشتن...👇 کسی گوش نمیده سر خودشو شیره نماله 😊✔️ 🔹من عقده ای هستم بهم محبت نکردن... ⚠️ما داشتیم پسری که : هیچ محبتی بهش نکردن ولی ، شده گل سرسبده رزمنده ها... چه معرفتی, دل میبرد❤️🌺 💢اون همه تاکید در خانواده ها هست همه چی رو میشه جبران کرد✅ خدا ان شاءالله به ما توفیق خانواده داری بده🙏🏻 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟‌
1_1809518.mp3
4.37M
#این_که_گناه_نیست 58 💢تو نمیتونی بدون دیگران، و به صلح رسیدن با اونا،بزرگ بشی! حواست به دور و برت باشه👇 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۸۰ صبح، زودتر از ساعتی که دیروز راه افتاده بودم، از خونه دراومدم. یه ماشین رو برای چند
🔹 ... ۸۱ فردا جمعه بود و این به معنی این بود که احتمالا نه کلاس داشت و نه کار! صبح زود از خونه درومدم، شب قبلش از مامان اجازه خواسته بودم که برای تنوع،چند روزی ماشینامون رو با هم عوض کنیم. صبح جمعه خیابون ها خیلی خلوت بود و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکردم رسیدم به محلشون. ساعت حدودا هشت بود که یکم عقب تر از کوچشون ماشین رو نگه داشتم. احتمال میدادم الان خونه باشه اما بعد از پنج دقیقه از کنار ماشین رد شد و رفت سمت کوچشون!! این وقت صبح از کجا میومد؟؟!!😳 آه از نهادم بلند شد...! دوست داشتم از تک تک کاراش سر دربیارم! دلم داشت ضعف میرفت... کیک و شیری که به جای صبحونه خریده بودم رو از کیفم درآوردم و باز کردم. دم دمای ظهر دوباره پیداش شد. یه پیرهن سفید پوشیده بود و خیلی مرتب به نظر میرسید. دنبالش رفتم، بعد چنددقیقه رسیدیم انقلاب، از ماشین پیاده شد و رفت سمت دانشگاه تهران! کوبیدم رو فرمون و نالیدم: وای...کارم دراومد! حالا باید چهار ساعت معطل نماز جمعه بشم!!😒 بقیه جمعیت هم ،هم تیپ خودش بودن! خواستم برم تو ببینم چه خبره،چی میگن! ماشین رو نزدیک ماشین اون پارک کردم و پیاده شدم. رفتم جلو اما یدفعه ایستادم. هر زنی که وارد میشد چادر سرش بود! یه قدم به عقب برداشتم و سریع برگشتم تو ماشین. اصلا دلم نمیخواست برم وسط اون جمعیت! میخواستمم احتمالا نمیتونستم!! بیشتر از یه ساعت اونجا معطل شدم. حوصلم داشت سرمیرفت! کم کم جمعیت داشتن خارج میشدن. عینک رو زدم و شالم رو کشیدم جلو. بعد چنددقیقه از بین جمعیت اومد بیرون. دوباره افتادم دنبالش، نمیدونستم کجا میره، اما معلوم بود خونه نمیره! افتادیم تو اتوبان تهران،قم! یعنی میخواست بره قم؟؟😳 دو دل شدم که دنبالش برم یا نه! من که تا اینجا چند ساعت معطل شده بودم!اینم روش!😒 مصمم تر سرعتمو زیاد کردم و با کمی فاصله دنبالش رفتم، بعد از چندین دقیقه پیچید سمت بهشت زهرا!!😳 کلافه غر زدم -آخه اینجا چراااا...😢 حداقل خیالم راحت شد که از قم سردرنمیارم!! بهشت زهرا خیلی شلوغ بود. از ماشین پیاده شد و با دو تا بطری رفت... ترسیدم دنبالش برم منو ببینه. دستمو کوبیدم رو فرمون و دور شدنش رو نگاه کردم. اما خیلی هم دور نشد،همون نزدیکا نشست کنار یه قبر و دستشو کشید روش.... بالای قبر یه پرچم سبز نصب شده بود که روش نوشته بود "یا اباالفضل العباس (ع)" همینجور که لبش تکون میخورد یکی از بطری ها رو خالی کرد و سنگ رو شست. بعد سرش رو انداخت پایین و دستش رو گذاشت رو صورتش. تمام حواسم به حرکاتش بود! بعد چنددقیقه دستاش رو برداشت، صورتش خیس اشک بود!! سرش رو تکون میداد و حرف میزد و گریه میکرد! با دهن باز داشتم نگاهش میکردم! هیچ‌وقت فکرنمیکردم اونم بتونه گریه کنه! اصلا بهش نمیومد!! اصلا چه دلیلی داشت گریه کنه...! اون که مشکلی نداشت! گیج شده بودم! نمیدونم چرا گریه هاش دلم رو آتیش میزد...💔 فکرکنم یک ساعتی شد که زانوهاش رو بغل کرده بود و اونجا نشسته بود! خیلی دوست داشتم بدونم اون قبر کیه! یه لحظه فکر کردم نکنه... بطری ها رو که برداشت فهمیدم کم کم میخواد بلند شه! ماشین رو روشن کرد و راه افتاد، با دودلی یه نگاه به ماشینش کردم و یه نگاه به اون سنگ قبر! یکم معطل کردم اما بعد سریع از ماشین پیاده شدم و دویدم به طرف اون قبر!! یه عکس آشنا روش بود... و یه اسم آشنا!! "شهید صادق صبوری"! ماتم برد! پدرش بود...!! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 81 استاد پناهیان 💠 رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر کدوم
. 82 استاد پناهیان 💠 بگذارید یه خلاصه ای از بحث شبهای قبل بگم . شبهای قبل گفتیم ، نماز خوب خوندن یعنی نماز مودبانه خوندن نه نماز عاشقانه خوندن ، که به ما نیامده است ❌ ما از خدا به این سهولت روزی پنج مرتبه نمیترسیم ، تو عمرمون یه بار از خدا نمیترسیم ، ♨️⭕️♨️ 💠 "واما من خاف مقام ربه "، چشیدنش برای اولیای خداست . نه اینکه تازه بخاطر گناهامون از خدا بترسیم ، نه ما نماز خائفانه میتونیم بخونیم ، نه ما نماز عاشقانه میتونیم بخونیم . والا به خدا ما دلمون برا خدا تنگ نمیشه ، که بگیم " ارحنا یا بلال " بلال اذان بگو ، بگو من راحت بشم . که رسول خدا میفرمود، ✅🔰✅ گو موذن برکشد فریاد را تیشه ای ده تیشه ای فرهاد را این دل قاصی چو کوهی سنگ شد در فراقت در هزاران رنگ شد این اذانست یا صدای پای یار این نسیمست یا نوای جویبار پر کنید از گوشه هایش گوشتان تا کند با نغمه ای مدهوشتان گر نوایش بر لب داود بود از سماءش عالمی نابود بود 🌺🍃🌺 اذان که برای ما ناله عاشقانه نیست . ما نمیتونیم در مرحله اول نماز عاشقانه بخونیم ، خیلیام دست رو دست گذاشتند ... ان شاءالله یه روزی عاشق بشیم ، 💞💖💞 آدم بشیم ، یه نماز خون خوبی بشیم ، 🙏 من نمیدونم این آدمها این سبک دینداری رو از کجا آوردند ؟ آقا شما مخالفی ؟ اگه عاشق خدا بودی ، اگه دلت لک زده بود برای گفت و گوی باخدا ،یک نماز عاشقانه بخونی؟ نه حاج آقا ، ما کدوممون مخالفیم ؟ ما قطعا اونموقع میمیریم برای خدا ، اون که دیگه معلومه که .... پس الان چیکار کنیم؟ هیچی ، منتظریم تا عاشق بشیم 😊 تو قاشقم نمیشی چه برسه به اینکه عاشق بشی . اینجوری آدم عاشق میشه؟ سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور چه کتکی خوردی در این راه ؟ ⁉️⁉️⁉️ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۸۱ استاد پناهیان : ➖♦️▪️🔹 ⭕️ قابل توجه اونایی که میگن ؛👇 وقتی پدر و مادرمون به ه
۸۲ استاد پناهیان: 🔵🔻🔹🔺 ˝محبت˝ ⚠️عاطفه رو در خانواده ها ببرید بالا؛ تا سرریز بشه به فامیل برسه✔️ 🔴 خیلی مهمه: خوب شدن و احترام گذاشتن شما تو خانواده، باعث افزایش محبت میشه✅💯 این افزایش محبت سرایت میکنه به کل اقوامتون ⭕️ در گوش بچه ها محبتِ اقوام رو زمزمه کنید به بچه خواهر و برادر خودتون بی نهایت محبت کنید✅ ⚠️در آغوش بگیریدشون، اونا رو لبریز از محبت کنید . کاری کنید وقتی دیدنتون از ذوق بال در بیارن😊 🔻کسی که اقوامی لبریز از محبت داشته باشه و احساس عشق بکنه👇 نمیره تو خیابون گناه بکنه ، چه دختر چه پسر✔️ سنگینه، وزینه، سرشاره گدای محبت و نگاه دیگران نیست ✅ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1809738.mp3
4.65M
#این_که_گناه_نیست 59 💢ورود به بعضی از حریم ها، و عدم رعایت حرمت شون، عجیب خطـــرناکنــد... ❌خیلی خیلی مراقبِ حریمهای خطرناک باش. ممکنه از آسمون سقط بِشیــا👇 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۸۱ فردا جمعه بود و این به معنی این بود که احتمالا نه کلاس داشت و نه کار! صبح زود از خ
🔹 ... ۸۲ وقتی برای تلف کردن نداشتم. ممکن بود جایی بره که گمش کنم! سریع برگشتم سمت ماشین و رفتم دنبالش! مغزم پر از علامت سوال و علامت تعجب شده بود! پس پدرش شهید شده بود...! مادرش کجا بود؟ چرا اونجوری گریه میکرد؟! دستش چی شده که هنوز تو بانده؟! هرچی بیشتر پیش میرفت،بیشتر تفاوت بینمون رو احساس میکردم!! یک ساعت بعد،در حالیکه یه نفر رو که بنظرم دوستش بود سوار کرده بود و من هنوز دنبالش بودم، جلوی یه سالن ورزشی نگه داشت! و بعد دو ساعت با قیافه ای که خستگی ازش میبارید برگشت خونه! از شنبه تصمیم گرفتم وقتی که دارم میرم دنبالش، کتاب و جزوه هام رو هم ببرم تا حداقل این ترم رو خراب نکنم! شنبه همه اتفاقات،مثل روز پنجشنبه بود. یکشنبه هم همینطور،با این فرق که بعد از کار نرفت خونه! رفت همون بیمارستانی که من رو ازش فراری داده بود! با خودم فکر کردم حتما الان میره بالاسر یه بدبخت مثل من که یه فضول نذاشته راحت بشه!! دوشنبه هم همه چیز عادی بود! حوصلم داشت سر میرفت... سه شنبه بعد از مسجد، رفت یه جای جدید! یه خونه بود. چند دقیقه یه بار یکی دو نفر دیگه هم میرفتن تو! خیلی دوست داشتم بدونم اونجا چه خبره اما داشت دیرم میشد و باید برمیگشتم! بعد از چندروز تقریبا همه چی اومد دستم. هرروز صبح میرفت حوزه،بعد سر ساختمون،بعد مسجد و بعد خونه. بجز سه شنبه ها و پنج شنبه ها که بعد از مسجد میرفت تو یه خونه. و جمعه ها هم همون برنامه ای که دیده بودم! تنها جایی که نمیدونستم دقیقا چه خبره ،اون خونه بود! دلم میخواست بدونم اون تو چه خبره اما هرزنی که میرفت داخل،چادر سرش بود!!😒 باید میرفتم! با خودم فکرمیکردم تا الان هیچ چیز عجیبی تو زندگیش نبوده، شاید هرچی که هست داخل همون خونه باشه!! نمیتونستم خودمو راضی کنم به این کار... اما من باید پیدا میکردم اون چیزی رو که اون پیدا کرده بود! من باید آروم میشدم چون اون آروم بود! ولی اگر منو میدید...؟! اصلا اگر یه مهمونی دوستانه بود و کسی ازم میپرسید تو کی هستی چی باید میگفتم!؟ سعی کردم خیلی به این احتمالات فکر نکنم! یه نفس عمیق کشیدم و کمی شالم رو جلو آوردم! از ماشین پیاده شدم و رفتم تو! یه خونه ی دو طبقه بود که مردها از پله میرفتن بالا و زن ها میرفتن تو طبقه ی همکف! بوی خوبی میومد! یکم این پا و اون پا کردم، نمیدونستم دارم چیکارمیکنم!! کفشام رو درآوردم و موهایی که رو صورتم بود رو دادم پشت گوشام و شالم رو باز جلوتر آوردم. استرس گرفته بودم! صدای حرف زدن میومد! یه بار دیگه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل! یه اتاق هفتاد،هشتاد متری بود! چشمم رو دور اتاق گردوندم و یه جای خالی رو هدف گرفتم! بیخیال همه ی نگاه هایی که با تعجب دنبالم میکردن،سریع رفتم همونجا نشستم و سرم رو انداختم پایین! با پاهایی که جلوم جفت شدن ،ترسیدم! سرم رو بلند کردم! دوتا چشم مهربون با لبخند نگاهم میکردن! -بفرمایید عزیزم.🙂 چایی رو برداشتم و به زور لبخند زدم! -ممنونم. پشت سرش یکی دیگه جلوم خم شد و با دوتا دستش کاسه ی پر از قند رو بهم تعارف کرد، معمولا چایی رو بدون قند میخوردم، اما دلم نیومد دستش رو رد کنم. فضای آرومی بود، هرچند سر و صدا بود ولی آروم بود!! سرم رو انداخته بودم پایین و با انگشتام بازی میکردم و احساس میکردم چندین جفت چشم بهم خیره شدن! و از این فکر از تو داغ میشدم!! ساعتمو نگاه کردم،نهایتا نیم ساعت دیگه میتونستم اینجا باشم و باید بعدش میرفتم که دیرم نشه. از طرفی هم حوصلم داشت سر میرفت، بعد چنددقیقه صلوات فرستادن و همگی ساکت شدن! و بلافاصله صدای یه آقایی تو اتاق پیچید. چنددقیقه قرآن خوند و بعد شروع کرد به حرف زدن! چشمامو با تأسف بستم "حتما باز یه آخوندی رفته بالا منبر!" میخواستم پاشم برم،اما... " مگه من نیومده بودم ببینم اینجا چه خبره!؟ بعدم بیست دقیقه بیشتر وقت ندارم. بیست دقیقه میشینم ببینم چی میگن که اون هفته ای دو شب میاد اینجا، بعدشم میرم!" با این فکر،خودم رو قانع کردم و بی میل گوشم رو دادم به صدایی که میومد!😒 "پس گفتیم اگر این رو قبول کنی، دیگه الکی جزع فزع نمیکنی!! دیگه ناامید نمیشی، افسرده نمیشی، اصلا مگه بچه شیعه باید افسرده بشه؟؟ جمع کن خودتو!! این لوس بازیا چیه؟! آقا خدا بدش میاد تو رو این شکلی له و لورده و داغون ببینه!" گوشم تیز شد!! یعنی چی؟؟😳 چیو باید قبول کنی که افسرده نشی؟! اه... چرا اوایل حرفشو گوش ندادم؟؟!!😣 "تو اگر شاد نبودی، اگر سرحال نبودی، اگر لذت نمیبردی از دینداریت، لطف کن خودت رو دیندار معرفی نکن! آبروی دین رو نبر!!" با تعجب به اسپیکری که گوشه ی اتاق بود نگاه کردم!! دین و شادی؟!! دینداری و سرحالی!؟؟؟ پوزخند زدم و دوباره سرم رو انداختم پایین. ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
970.9K
💢 چرا افرادی رو تایید صلاحیت میکنید که اصل نظام و قانون اساسی رو قبول ندارند.... 🔷 در مقابل جریان غیر انقلابی درون نظام باید ایستاد بیشتر دقت کند 🚩 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
✅توبه یعنی در آغوش رحمت خدا... ✍امیرالمومنین علی علیه السلام: استغفار شش شرط دارد: پشیمانی و حسرت از اعمال گذشته، عزم بر ترک گناه برای همیشه، اداء کردن حقوق مردم که بر عهده اش است. اداء کردن حقوقی که از جانب خدا بر او واجب بوده و قضاء شده. ،آنچه از گوشت بدنش از حرام روئیده با گرسنگی و پشیمانی و گریه بر گناهان آبش کند تا پوست به استخوان رسیده و از نو گوشت بروید(در صورت خوردن مال حرام )،زحمت عبادت را به خود بچشاند چنانچه خوشی و شیرینی گناه را به خود چشانده است. 📚وسائل الشیعه ج ۱۱ صفحه ۳۶۱ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
♡ پروفایـ♥️ــل‌✨ 🦋 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_149051764.mp3
8.76M
*🍃*﷽*🍃* ‍ 🎧 غیبت به چه معناست...؟ 🎤 استاد دولتی ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
┄┅─✵🍃🌸﷽🌼🍃✵─┅┄ ✅ ادامه مباحث 👇 ✅ادامه رمان مذهبی👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟