eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۵۸ "آداب احترام" 🔻🌹🔻 استاد پناهیان: از امروز تلاش کنید ✅ خانم باید به بچه یاد بد
۵۹ "درست فیلم بساز" 🔶🔹🌺🔹 استاد پناهیان: یه روایت دیگه تقدیم کنم. میفرماید از پدر و مادرت توی راه رفتن جلو نیفت. 🚫صدات رو براشون بلند نکن. 😒 وای!!! باورتون میشه؟! بعضی ها دعوا میکنند با پدر و مادرشون ❌⛔️ 🚫متاسفانه تو سریال های ما به راحتی بچه صداشو بلند میکنه پیش باباش ⛔️ و به راحتی نشون میدن!!! اصلا نشون دادن چنین چیزی جرم هست😒🚫 🔴عادی سازی یه سری بی ادبی هاست این خیلی بده بعضی فیلم سازا میگن بدی رو باید با بی ادبی نشون داد!!! 😒 ❌تو رو رها کنن میخوای همه چی رو نشون بدی! هنر اینه که نشون ندی و همه منظورتو بفهمن 👌💯✅ نشون دادن که هنر نیست❌👇 خیلی سخته توی یه فیلم آدم بدی رو نشون بدن اما تاثیر نذاره👌✅ خیلی هنر میخواد. ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ...۵۸ هرچی که بود، آرامش عجیبی داشت❣ با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...❣ بازم سر
🔹 ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده! خودمم داشتم میلرزیدم از سرما. نگاهش کردم... بازم سرشو انداخت پایین -آخه با این لباسا کجا میخواید برید بعدم شما که جایی... بی رمق نگاهش کردم -مهم نیست...! یه کاریش میکنم! -چرا مهمه! یه چند لحظه بیاید تو ماشین لطفا! کارتون دارم! یکم این پا و اون پا کردم و نشستم تو ماشین. دو سه دقیقه ای به سکوت گذشت. بعد ماشینو روشن کرد و راه افتاد، نمیدونستم الان کجای تهرانم! اصلا این خیابونا برام آشنا نبود. فکرکنم بار اولی بود که میدیدمشون! معلوم بود که خلوت تر از وقت عادیشه. آخه دیگه چیزی به عید نمونده بود! یدفعه مخم سوت کشید! فردا عید بود😳 غرق تو افکار خودم بودم که ماشین جلوی یه مغازه ایستاد! -چندلحظه صبرکنید،زود میام! بعد حدود سه دقیقه با دو تا کاسه ی آش که ازشون بخار بلند میشد برگشت!! عطر آش که تو ماشین پیچید دلم ضعف رفت🍲... -دیشب بعد اینکه رفتین تو یادم افتاد شام نخوردین!!😅 اما راستش نخواستم مزاحم بشم، گفتم شاید خودتون چیزی از یخچال بردارین و بخورین! ولی فکرنکنم چیزی خورده باشین! اینو بخورین ،باز میرم میخرم... ترسیدم زیاد بخرم سرد بشه! با نگاهم ازش تشکر کردم و آشو ازش گرفتم. واقعا تو این سرما میچسبید. تو سکوت کامل صبحانشو خورد و از ماشین پیاده شد، و با دو تا کاسه ی دیگه برگشت! با تعجب نگاهش کردم😳 -من که دیگه میل ندارم! دستتون درد نکنه... واقعا خوشمزه بود! -یه کاسه که چیزی نیست☺️ آش خوبه، بخورین یکم جون بگیرین. واقعا هنوز سیر نشده بودم! روا نبود بیشتر از این مقاومت کنم!!😅 کاسه ی بعدی رو هم ازش گرفتم و این بار با آرامش بیشتری، خوردم. بازم ماشینو روشن کرد و دور زد،ولی سمت خونه نرفت. باورم نمیشد که یه روز، اینقدر بیخیال سوار ماشین یه غریبه بشم!! اصلا چرا نمیذاشت برم؟؟ چه فکری تو سرش بود!؟ کجا داشت میرفت...؟ چرا بهش اعتماد کرده بودم؟ سرمو برگردوندم و صورتشو نگاه کردم، میخواستم یه دلیل برای بی اعتمادی ، تو چهرش پیدا کنم!! ولی هیچی نبود...! چهره ی جالبی داشت! کاملا مردونه و موقر! چشم و موهای مشکی پوست سبزه و.... حدود دوسانت ریش و سبیل!! با اینکه از این مورد آخری خیلی بدم میومد،اما واقعا به قیافش میومد! ترکیب چهرش دلنشین بود...! هینجوری که به روبه‌روش رو نگاه میکرد، قیافش یجوری شد! تازه فهمیدم یکی دو دقیقست زل زدم بهش!!! خجالت زده سرمو برگردوندم و خیابونو نگاه کردم. خورشید اومده بود تا خیسی بارونی که از دیشب کل شهرو شسته بود ،خشک کنه! همه جا خلوت خلوت بود! شایدم همه دیشب مثل بارون مشغول شستن و تمیز کردن بودن و الان خواب بودن...😴 حتما مامان هم چندنفری رو آورده بود تا خونه رو تمیز کنن! خونه ای که دیگه من توش جایی نداشتم... یعنی عرشیا میدونست چه بلایی سر من آورده؟!😢 با صدای سرفه های اون،به خودم اومدم!! -فکرکنم سرما خوردین...! -به قول خودتون،مهم نیست🙂 -چرا به من دروغ گفتین؟؟ -دروغ!!! چه دروغی؟؟😳 -دیشب گفتین میرین پیش دوستاتون! وگرنه من قبول نمیکردم برم خونتون که خودتون بمونین بیرون و سرما بخورین!! -از کجا میدونین نرفتم؟؟ -از گرفتگی صدا و شدت سرفه هاتون مشخصه کل دیشبو تو ماشین خوابیدین!! -خب آره، ولی ... دروغ نگفتم! رفتم اما نشد برم تو! در حوزه بسته بود و نگهبان هم گفت دیر وقته و ساعت ورود و خروج گذشته!😊 منم مجبور شدم برگردم ! -حوزه؟؟😳 حوزه کجاست؟؟!! -‌نمیدونین؟؟😊 -نه.نمیدونم... شایدم اسمشو قبلا شنیدم ولی الان یادم نمیاد...! لبخند زد و چیزی نگفت! -خب میومدین خونه! منم یه جایی میرفتم! بالاخره خونه ی شما بود! چهرش جدی شد و صداشو صاف کرد! -یعنی منِ مرد میومدم تو خونه و شما رو میفرستادم تو کوچه خیابون؟؟😒 بعدم من به شما اطمینان دادم که تو این خونه کسی مزاحمتون نمیشه! حتی خودم! نمیدونستم چی بگم بازم چنددقیقه ای تو سکوت طی شد! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1799858.mp3
5.01M
39 ✅برای ازدواج آماده ای؟ ✅برای تربیت یک نسل که بتونه تا ابدیت خوشبخت زندگی کنه، چی؟ تو تا تهِ قیامت در قبال همسر و فرزندانت، مسئولی! ❌عدم آمادگیِ تو، گناهه ها👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢ چرا به غلط رهبری رو متهم به عدم پاسخگویی میکنید؟ 💢 نقش قوه قضائیه و وزارت اطلاعات و سازمان بازرسی و ... در جلوگیری از فساد چیه؟ از اون ها چرا مطالبه نمیشه؟ ⭕️ معلومه کاسه ای زیر نیم کاسه هست... دکتر حسن عباسی ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ ایران حسن روحانی نیست! ✅ ایران یعنی سید علی خامنه ای....✌🏻🇮🇷 🔷 استاد حسن عباسی ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
4_532575953293972477.mp3
5.25M
📼 🔊 ⁉️ 🔹چرا غروب جمعه دلت میگیره⁉️ 🔹چرا دل امام زمان عج میگیره⁉️ 🔹دوست خیر خواه کیست⁉️ 👤استاد ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 59 استاد پناهیان؛ 🌛وقتی اذان میگن اگه توهمون موقع بلند شی ، اون صفت
60 استاد پناهیان؛ 💠خدا همه رو دونه دونه داره جداگانه حساب میرسه زیارت جامعه کبیره بخونین خوشا به سعادت کسانی که یه ساعت می شینن سلام به آقاعلی بن موسی الرضا (ع) میدن.🌺 برای چی ؟ برای اینکه آقا دستشونو بگیره آبادشون کنه .🌜 زیارت جامعه بخونید ، بگید آقا ،امام رضا دست مارو تو دست خدا بذار .🙏 تا نمازای مودبانه متفکرانه بخونیم . 🔷✅ چه قدر خوبه آدم تو نماز همه ی افکارو بذاره کنار. 💠🔶💠 ""یا اباعبدلله"" بریم کربلا ، اباعبدالله الحسین (ع) بناشد تو کربلا ، نماز بجا بیارن . یکی از یاران امام حسین (ع) اومد جلو صدا زد آقا من فدای نماز شما . ☑️☑️☑️ یه یار داشت امام حسین (ع) که از حسین (ع) دفاع میکرد . 😔 همراه با اباعبدلله الحسین (ع) میرفت . 💠 سر نماز از امام حسین (ع) دفاع کرد . تیرها میومد به بدنش اصابت میکرد . تا اونجایی که میتونست با سپر و شمشیر دفع میکرد . ⚫️ اما تیرها هی خورد به بدن این کسی که سپر نماز حسین (ع) شده . لحظات جان دادنش فرا رسید . 💠🔷☑️⚫️ گفت آقا ازم راضی شدی ؟ فدات شدم ؟ . 🔶 میدونی امام حسین (ع) چی فرمودن!؟ 🌺 فرمودن :انت امامی فی الجنه..... تو توی بهشت هم جلوی من خواهی رفت . همه پشت سر حسین (ع) میرن ، یک نفره داره جلوی حسین (ع) میره بهشت . کیه این؟ فدای نماز حسین شده . یا ابا عبدالله ، فدای نماز خوندنت 🙏 ✅🔶💠😭😔 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۵۹ "درست فیلم بساز" 🔶🔹🌺🔹 استاد پناهیان: یه روایت دیگه تقدیم کنم. میفرماید از پدر
۶۰ "ولایت پدر و مادر" استاد پناهیان: 🔷عرض کردیم که به خاطر گل روی ولایتمداری، باید به پدر و مادر احترام گذاشت. یه روایت دیگه در این زمینه تقدیم میکنم. ✔️فرمودن از پدر و مادر اطاعت بکن و بهشون نیکی بکن فرقی نمیکنه زنده باشن یا مرده باشن تو نیکی بکن... 💯✅👆 🔹اگه در مورد دادن مال و اموالت بهت دستوری دادن بگو چشم.... ✅ اگه بهت دستوری در ارتباط با خانودت دادن بگو چشم 👌✅💯 🔶حاج آقا! با این روایات انگار پدر و مادر بر ما ولایت دارن؟ 🤔❓ 🔺بله ولایت دارن عزیز من😊 🌺با تمرین ولایت مداری از پدر و مادر ولایت مداری پای رکاب امام زمان رو یاد میگیری 💯👌😍 از ولایت مداری پدر و مادر شروع کن... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
🔹 ... ۶۰ احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه، انگار فقط میخواست وقت بگذرونه! یه حس بدی بهم دست داد... فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!! -ممنون میشم نگه دارید. دیگه باید رفع زحمت کنم! -ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!! با تعجب نگاهش کردم! -من از دیروز شما رو علاف خودم کرد! -اینطور نیست! من دیروز داشتم میومدم پیش شما! چشمام گرد شد! -پیش من؟😳 -بله😊 -میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!! -خب ... راستش... بنده تو اون بیمارستان، به کسانی که نیاز به مشاوره دارن، کمک میکنم! مثل... مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن! با این حرفش به شدت عصبانی شدم -نگه دار😠 با تعجب نگاهم کرد -چرا؟؟😳 -گفتم نگه دار😡 من نیاز به مشاوره ندارم! از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره! چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡 -ولی من نه دکترم و نه روانشناس! -چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟ نکنه روانپزشکی؟! -خیر😊 -منو مسخره کردی؟؟😠 پس چی؟دامپزشکی؟😒 سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم! -چیز خنده داری گفتم؟؟😠 -نه... اخه دامپزشک...!! ببخشید معذرت میخوام... و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕 -هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم! من طلبه ام! -ها؟؟😟 چی چی ای؟؟😕 آخوند؟؟😡😡 از عصبانیت میخواستم بترکم... -نگه دار😡 بهت میگم نگه دار😡 داشتم داد و بیداد میکردم و سعی داشت آرومم کنه! وقتی دید دستمو بردم سمت در، سریع نگه داشت از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم! نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه! پسره ی احمق😡 من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡 کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠 از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم. چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...! وگرنه با این لباس مزخرف.... اه اه... یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖 یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی با یه روسری سفید بدقواره😖 وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩 انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه، یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک! کلافه بودم حتی نمیدونستم اینجا کجاست!! فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢 داغون داغون بودم... هنوزم هوا سرد بود، حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد! بارون نم نم شروع به باریدن کرد... ببار... ببار... شاید دل تو هم مثل دل من پره! شاید تو هم هییییچ‌کسو نداری...! ببار... منم باهات همدردی میکنم... و اولین قطره ی اشک امروزم رد گرمی روی صورتم انداخت...! کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم! امروز باید چیکار میکردم!؟ تا شب کجا میگذروندم...؟! اونم تو این سرما... اه😣 مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟ پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟ هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید... یاد اون شب افتادم... کاش مرده بودم...😭 ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم... پس چرا داشتم دست دست میکردم؟! اون موجود سیاه، مثل یه کابوس، هنوز جلو چشمام بود😰 اون کی بود؟؟ چی بود؟؟ شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود. خمیازه کشیدم! خوابم میومد... اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟ بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم! یه اتاقک کوچولو تو پارک بود. رفتم جلو سر درش نوشته بود "نمازخانه" رفتم تو هیچکس نبود! گرمتر از بیرون بود. رفتم پشت پرده، اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران دراز کشیدم و چشمامو بستم... خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1800012.mp3
4.85M
40 بجایِ اینکه، ظاهراً با یه گناه مبارزه کنی... مزاجِ قلبت رو تغییر بده❗️ ❤️قلبی که حقیقت رو کشف کرد؛ و چینشِ علایقـش درست شد... لذّتِ گنـــاه، حتماً رهاش میکنه👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | نا امنی، مصیبتی بزرگ 🔺️ هشدار هفته گذشته رهبر انقلاب درباره حوادث پس از اجرای طرح مدیریت مصرف سوخت ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
🍃علّامه تهرانی(ره):در بوسیدن دست پدرومادر برکت مخصوصی است که در جای دیگری پیدا نمی شود. ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 60 استاد پناهیان؛ 💠خدا همه رو دونه دونه داره جداگانه حساب میرسه زی
61 چرا نماز خوب نمی خونیم؟ 🔷🔶🔶🔷 استاد پناهیان؛ یه آفتی هست تا میگیم نماز خوب ، همه ذهنشون میره پیش نماز عاشقانه ای که اولیای خدا میخونن . 😌💞 💠 حضرت فاطمه ی زهرا(س) هر وقت به نماز می ایستاد ، تمام ارکان بدنش میلرزید از شوق حق تعالی ... ✅🌸 از خوف حق تعالی رنگ چهره اش متغیر میشد . ✅🌺✅ ما بنا نیست چنین نمازهایی رو بخونیم . 🔴⭕ شاید تا آخر عمرمون توفیق حاصل نشه بخونیم . نماز خوب ما نماز دیگری هست ، 🔷🔶 ما نباید یه جوری به قله ی نماز نگاه کنیم که ناامید بشیم از نماز خوندن . ⭕🔴 مثلا بعضی ها بهشون میگیم نماز بخون . میگه نماز ؟ حضرت علی (ع) باید نماز بخونه . ❌🔴 خودشو راحت میکنه ، شونه خالی میکنه ، میگه آقا ما که نمیتونیم نماز بخونیم ، نماز ما که نماز نیست . 💢❌⭕ مثل امیرالمؤمنین که نمیتونیم نماز بخونیم . حالا یه تلک، تلکی میکنیم . 🔴🔴 این حرف رو شیطان رجیم بر زبان شما جاری میکنه . شاگردی کردی ، نمره ی بیست گرفتی از شیطان . واین حرف شیطانی وابلیسی رو بر زبان خودت جاری کردی . 🔷💢😒 💠 چرا ما بهره کافی از نماز نمیبریم ؟ چرا مثل خوبان نماز نمیخونیم ؟ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۶۰ "ولایت پدر و مادر" استاد پناهیان: 🔷عرض کردیم که به خاطر گل روی ولایتمداری، بای
۶۱ "بهشت و جهنم ما" 🔷🔸✅🔸 استاد پناهیان: 🔷 از رسول خدا پرسیدن در مورد احترام به پدر و مادر یه توصیه بفرمایید ✔️فرمودن پدر و مادر، بهشت و جهنم تو هستن... ✅✅✅ 🌺 بهشتت اینجاست... 🔴 جهنمت اینجاست... 🔸خدا ان شاءالله همه ما را مودب به آداب پدر و مادر قرار بده🙏 🔶من معذرت خواهی میکنم از دوستانی که پدر یا مادرشون رو از دست دادن... وقتی ما از مقام پدر و مادر حرف میزنیم اون دوستان آه میکشن و میگن کاش پدر و مادر ما هم زنده بودن... 🔺خیلی سخته ✅ جامعه ای که توی اون، احترام به پدر و مادر بالاست، احترام به یتیم هم در اونجا زیاده. 🔹اونوقت اون بچه ها میفهمن جای پدر و مادر خالیه یعنی چی؟ 😓میگه کاش پدرم بود که دعوام میکرد و من دستشو میبوسیدم😔 🔺کاش مادرم بود دعوام میکرد پاشو میبوسیدم😔👇 فقط کاش بودن.... ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۶۰ احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه، انگار فقط میخواست وقت بگذرونه! یه حس بدی ب
🔹 ... ۶۱ با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنان گیج میرفت! میدونستم خیلی ضعیف شدم. خبری از ساعت نداشتم. بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم، یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد، فهمیدم خواب رفته! 🕒😴 برگشتم سر جام! یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون... سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!! نمیدونم چقدر شد! شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم داشتم کلافه میشدم😣 یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و...؟؟!! دیگه حتی خوابمم نمیومد‌! دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم! اتاق خودم....! آه...😢 کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی...!! اصلا چیشد که به اینجا رسید...؟ چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم...😣 چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟! یا بهتره بگم از اول پوچ بود... مثل زندگی همه! پس چرا بقیه حالیشون نیست؟؟ نمیدونم... نمیفهمم... فردا عیده!! و من آواره ام... دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم! هیچی!! فکر و خیال داشت دیوونم میکرد! کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭 یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟؟ شاید اره! اینجوری حداقل میدونم هیچ‌کسو ندارم! هیچ‌کسم تو کارم دخالت نمیکنه! اینکه کلا کسی نباشه بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!! سرم درد میکرد. از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه! تاکی باید اینجا میموندم؟! دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم! رفتم سمت درـ این اطراف کسی نبود، با احتیاط رفتم بیرون حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود! به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم... اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود! -چیشده خوشگل خانوم؟😉 با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰 -کسی اذیتت کرده؟ دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥 -نترس عزیزم... ما که کاریت نداریم😈 -آره خوشگل خانوم! فقط میخوایم کمکت کنیم😜 با ترس یه قدم به عقب رفتم... -آخ آخ صورتت چیشده؟؟ -بنظرمیرسه از جایی در رفتی!! بیمارستانی،تیمارستانی،نمیدونم...! هر مقدار که عقب میرفتم،میومدن جلو! داشتم سکته میکردم😭 -‌زبونتو موش خورده؟؟ چرا ترسیدی؟؟😈 -فردا عیده، حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه هم دوتا پسر به این آقایی😆 تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم! اونا هم با سرعت دنبالم میکردن! دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰 خیلی سریع میدویدن اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭 نفس نفس میزدم و میدویدم اما.... پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭 تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن تمام وجودم از وحشت میلرزید! -کجا داشتی میرفتی شیطون😂 هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته! اصلا دختر مؤدبی نیستی! -ولی سرعتت خوبه ها! خودتم خوشگلی! فقط حیف که لالی😂 به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم. اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣 یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه.... قلبم میخواست از سینم بیرون بپره. هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!! ترسیدن و اومدن سمتم. میخواستن جلوی دهنمو بگیرن اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭 "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1800835.mp3
4.88M
41 📣 خوب گوش کن؛ ▫️گناهان کوچـک، چه بر سرت میاره ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 61 چرا نماز خوب نمی خونیم؟ 🔷🔶🔶🔷 استاد پناهیان؛ یه آفتی هست تا میگیم ن
62 چرا از نماز بهره کافی نمی بریم ؟ 🔶🔷🔶🔷 استاد پناهیان؛ چرا بعضی وقتها به قله نگاه می کنیم، نا امید می‌شیم ؟ 👈 جلوی پات رو نگاه کن ،یه قدم بردار. ✅🌺 برای نماز خوب خوندن راه بازه ،شروع کنیم به نماز خوب خوندن، 👈 اول باید نگاهمون رو به نماز تغییر بدیم . نماز یه عبادت مودبانه هست . ✅ نماز در قدم اول رعایت ادب هست . نه ابراز محبت به خدا ، 🔴⭕🔴 ما دوست داریم خدا رو ... اما این دوستیمون باعث نمیشه روزی پنج بار بریم درخونه ی خدا نماز بخونیم. ❌💢 ما به هیچ وجه نمی تونیم سر نماز با خدا عشق بازی کنیم . نماز ما رو زود خسته میکنه . ❌💢⭕ موقع اذان گاهی اوقات حالمون گرفته میشه . 🔴 حوصله نداریم نماز بخونیم . 💠بریم سراغ نماز ،👇👇 نمازخوب خوندن ، نماز مودبانه خوندن، وبهره کافی از نماز ببریم . ✅🌺 خداوند با وجود اینکه ما رابطه مون با نماز خوب نیست نماز رو واجب کرده . چرا؟ 💠❌💠
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۶۱ "بهشت و جهنم ما" 🔷🔸✅🔸 استاد پناهیان: 🔷 از رسول خدا پرسیدن در مورد احترام به پدر
۶۲ "پدران امت" 🔶🌺🔶 استاد پناهیان: 🔷من با تمام تواضع به دوستانی که پدر و مادرشونو از دست دادن میگم که ان شاءالله امام زمان جای خالیشونو پر کنه... چون امام، حکم پدر و سرپرست انسان رو داره. 🌺 پیامبر فرمود من و علی پدران این امت هستیم... 🔹ولی یتیم ها رو خیلی احترام بگذارید اونا یه خلاء دارن که باید پر کرد✅💯 آدم یه وقت به یتیم تند خویی نکنه⛔️❌ آخر بحث هم چند تا توصیه بود برای مراقب بودن رفتار با افرادی که مقام مهم والدین رو از دست دادن. ✅💯 شمایی که والدینتون هستن توی احترام و تکریمشون کم نذارید.
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ... ۶۱ با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنا
🔹 ... ۶۲ بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!! همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭 باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود! همون دانشجوی پزشکی و همون دختر پولدار مغروری که هیچ‌کسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭 -دخترم اذیتت کردن؟؟ دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم! نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم... مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد -آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!! قیافتم که آشنا نیست، فکرنکنم مال این محل باشی!! بلند شدم و نشستم، سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭 -ببینمت عزیزم! دختر قشنگم! نکنه از خونه فرار کردی؟؟!! آخه اگر من نمیرسیدم که... لا اله الا الله... جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان! خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت...! ترسیدی حتما؟؟ بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم، رنگ به روت نمونده!! -نه... خواهش میکنم نرید😭 من میترسم...😭 نشست کنارم -ببین عزیزم! این کار که تو کردی اصلا درست نیست! حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن! نگرانتن! این بیرون خطرناکه باباجان! یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه! شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت... فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین! -لا اله الا الله... دخترجون اینجوری که نمیشه! اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس! حداقل اونا بدنت دست خانوادت! سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم😰 -نه...خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن😭 -خب الان میخوای چیکار کنی؟ میبینی که آدما چقدر... شبو میخوای کجا بمونی؟؟ -یه کاریش میکنم دیگه! یه جایی میرم! همونجوری که دیشب..... دیشب!! یاد دیشب افتادم! یاد اون جای امن! یاد اون آرامش...! یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش...! دوباره سرمو انداختم پایین! نه! من از آخوندا متنفرم بمیرمم دیگه نمیرم پیشش! -دیشب چی؟؟ باباجان من باید برم! اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم،نمیزنم اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی!! بلند شد و شلوارشو تکوند! با وحشت نگاهش کردم😰 -نه...نرید😭 -زنگ میزنی؟؟ -اره میزنم. گوشیتونو بدین... و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم!!!! شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره. اما رفت رو آهنگ پیشواز! "منو رها نکن ببین که من تنهای تنهام! منو رها نکن بجز تو ،من چیزی نمیخوام! منو رها نکن آقا... منو رها نکن آقا... منو رها نکن..." نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش😖 یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم! خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید....! -بله بفرمایید زبونم بند اومد! -بفرمایید؟؟ الو؟؟ -ا...ا....لـ...لـــو -الو؟؟😳 -سـ...سلـ...لام... -خانووووم!!😳 شمایی؟؟؟؟ کجایی اخه شما؟؟ از صبح دارم دنبالتون میگردم!! زدم زیر گریه -نمیدونم کجام😭 خواهش میکنم بیاید 😭 مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید بیاید😫😫 -باشه باشه فقط بگید کجا بیام؟؟ -نمیدونم پیرمردو نگاه کردم اسم پارک و خیابون رو گفت و منم به اون گفتم! -همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم! گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم -ده دقیقه دیگه میرسه! میشه بمونید تا بیاد؟!😢 سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست. به کاری که کرده بودم فکر کردم! من چه کمکی از اون خواستم؟ اصلا اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟ اه...اونم یه آخوند😖 هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم! صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم. با دیدن سایه ای که افتاد جلوم،سرمو بلند کردم. خودش بود! اون بود! -سلام! -سلام.خوبید؟؟ پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما! اون با دیدن پیرمرد شکه شد! پیرمرد هم با دیدن اون،چشماش گرد شد! با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت: -حاج آقا!!😳😧 "محدثه افشاری"
1_1800982.mp3
4.15M
42 💠اگه حواست نیست؛ ساعات عمرت داره چجوری میگذره به یه غفلت بزرگ مبتلایی❗️ حساب تک تک ساعتهای عمرتُ داشته باش! ✅یه باردیگه باید ازلابلای همین روزها، عبور کُنیا👇