عکس نوشته و استیکرمذهبی
┄┄┅┅✿💚❀❤️❀💚✿┅┅┄┄ #لذت_آغوش_خدا (۹) امام صادق علیه السلام میفرماید:قلب انسان اینطور سرشته شده است که
┄┄┅┅✿💚❀❤️❀💚✿┅┅┄┄
#لذت_آغوش_خدا (۱۰)
انسان طبیعتا خودش رو بیشتر با ناخوشی ها و رنج ها درگیر میکنه ....
┄┄┅┅✿💚❀❤️❀💚✿┅┅┄┄
↷❈🔅❂💎❂🔅❈↶
#تفسیر_زیارت_جامعہ_کبیره
#آیت_الله_ضیاء_آبادے
②⑦
✾✾══════════════════✾✾
❖✨ بسم الله الرّحمن الرّحيم ✨❖
✿ پيامبر اكرم(ص) رحمة للعالمين است
مردي حضور رسول اكرم(ص) شرفياب شد. ديد پيراهن كهنهاي پوشيدهاند. دوازده درهم تقديم كرد و گفت: بر من منّت بگذاريد و اين دوازده درهم را به عنوان هديهي ناقابلي از من بپذيريد و با آن پيراهني تهيّه کنید و بپوشيد تا براي من افتخاري باشد. رسول خدا(ص) نيز آن دوازده درهم را كه هديه بود پذيرفتند و بعد آن را به اميرالمؤمنين(ع) دادند و فرمودند: چون آن مرد مؤمن دلش خواسته است من با اين پول پيراهني بپوشم، شما برويد بازار و با اين پول براي من پيراهني تهيّه كنيد. اميرالمؤمنين(ع) رفتند و پيراهني خريده و برگشتند. رسول اكرم(ص) پيراهن را ديد و فرمود: اين لباس (به قول ما جنسش عالي است و) مناسب من نيست ، از اين پست تر مي خواهم، ببين اگر فروشنده راضي است، معامله را فسخ كن. امام به بازار برگشتند و به فروشنده فرمودند: رسول خدا (ص) اين پارچه را دوست ندارند از اين ارزان تر و پست تر مي خواهند. او هم پارچهي پستتري نداشت. فرمود: پس اگر موافق باشي معامله را فسخ مي كنيم. او قبول كرد و پول را پسداد و پيراهن را گرفت. امام خدمت رسول اكرم(ص) برگشتند. آن حضرت فرمودند: حالا با هم برويم. با هم به بازار رفتند و از مردي پيراهني به چهار درهم خريدند و آن را پوشيدند و برگشتند. بين راه ديدند مردي برهنه نشسته است و مي گويد: هر كه مرا بپوشاند، خدا او را از نعمتهاي بهشتي برخوردار كند. رسول خدا(ص) ايستادند و همان پيراهن را كه تازه خريده و پوشيده بودند از تن درآوردند و به آن مرد دادند و او پوشيد. دوباره به سمت بازار برگشتند. در بين راه ديدند كنيزكي نشسته و گريه مي كند. از علّت گريه پرسيدند، گفت: صاحب من چهار درهم به من داده بود تا چيزي بخرم و آن را گم كردهام. مي ترسم بروم و او تنبيهم كند. رسول اكرم(ص) از هشت درهم باقي مانده، چهار درهم به او دادند و با چهار درهم ديگر پيراهني خريدند و پوشيدند وقتي برگشتند، ديدند باز كنيزك آنجا نشسته و گريه مي كند. از علّت جويا شدند. گفت: چون از وقتي كه از خانه بيرون آمدهام مدت زیادی گذشته است، مي ترسم بروم مولايم تنبيهم كند. فرمودند: همراه من بيا كه شفاعت كنم تا تنبيهت نكنند، آمدند كنار خانهي صاحب آن كنيزك ايستادند. دأبشان { دأب: عادت، رسم} اين بود كه درِ هر خانهاي مي رسيدند، ميايستادند و از بيرون سلام مي كردند. اگر جواب مي آمد و در باز مي شد، داخل مي شدند و اگر جواب نميآمد، تا سه بار سلام ميكردند و اگر جواب نميآمد، برميگشتند. اينجا به سلام اوّل جواب داده نشد. بار دوّم سلام كردند. باز جواب نيامد! بار سوّم كه سلام كردند، از داخل خانه جواب آمد: عليكم السلام يا رسول الله. در باز شد و صاحبخانه كه زني بود، پشت در ايستاد و با ادب و احترام تمام گفت: بفرماييد يا رسول الله! رسول اكرم(ص)فرمودند چرا بار اوّل و دوّم جواب ندادي؟ گفت: چون سلام شما براي ما رحمت و بركت است، دوست داشتم مكرّراً بركت و رحمت خدا به خانهي ما نازل شود. در بار سوّم ترسيدم مراجعت بفرماييد؛ جواب دادم. رسول مكرّم فرمودند: اين كنيزك در مراجعت به خانه دير كرده و من آمدهام شفاعت كنم تا تنبيهش نكنيد. زن گفت: يا رسولالله! به احترام مقدم مبارك شما كه كلبهي ما را منوّر و مشرّف فرمودهايد، نه تنها تنبيهش نميكنم، بلكه او را در راه خدا آزادش كردم. ميدانيم كه آزاد كردن برده در آن ز مان، امري بسيار مهمّ بوده است، از آن نظر كه بردهها در آن زمان متاعي نفيس و سرمايه اي عظيم به شمار ميآمدند و آزاد كردن آنها يعني دست از متاعي گرانبها برداشتن و انساني را از قيد رقّيّت رها ساختن و لذا رسول خدا(ص)فرمودند: الحمدلله! چقدر اين دوازده درهم با بركت بود. دو برهنه را پوشاند و يك بنده را آزاد كرد.
اين نمونهي كوچكي از آثار " رحمة للعالمين و معدن الرّحمه " بودنِ اهل بيت نبوّت(علیهم السلام) است.
══════════════════✾✾
❥❁اللهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج❁❥