#گزیده_سخنرانی #آیت_الله_جاودان در حسینیۀ آیتالله شیخ مرتضی زاهد رحِمَهُ الله
#شب_شهادت_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها (۹۷/۱۰/۳۰)
✅ #حدیث_ثقلین؛ «کتاب الله و عترتی» یا «کتاب الله و سنتی»؟
1⃣ مقدمۀ اول: مذهب ما بر اساس حدیث ثقلین است. راهی که #شیعه میرود، بر اساس همان است که #پیامبر صلّیاللهعلیهوآله آن را فرمودهاست. ما برای دین و مذهبمان سند داریم و این سند به پیامبر میرسد و سند پیامبر هم #قرآن است؛ یعنی قرآن (معجزۀ الهی)، سند حقانیت پیامبر است.
2⃣ مقدمۀ دوم: حاکمانی که پس از پیامبر بر سر کار آمدند، جلوی نقل فرمایشات پیامبر را میگرفتند و بنا بود کسی از پیامبر چیزی نگوید؛ مگر بعضی افراد که از دستگاه حاکمه اجازه داشتند؛ مانند #عایشه و #زید_بن_ثابت. قرار بود مردم فقط قرآن بخوانند. البته قرآنهایی هم که در حاشیۀ آن توضیحات و تفاسیر پیامبر در مورد آیات آمدهاست، در زمان عثمان سوزانده شد یا در دیگ آب جوش از بین رفت و خبر این قضیه در صحیح بخاری هم آمدهاست. البته این کارشان را توجیه میکردند. وقتی #امیرالمؤمنین_علی علیهالسلام بر سرکار آمد، دهانها باز شد. هم ایشان معارف پیامبر را میفرمودند و هم سایر صحابه. خودشان هر روز بعد از نماز صبح به مردم فقه و قرآن میآموختند. بعد از #امیرالمؤمنین، #معاویه در حالی بر سر کار آمد که مشاهده کرد، آنچه نباید به مردم میرسیده، رسیدهاست. لذا راه حل او دروغسازی بود. کارخانۀ دروغسازی بپا کرد. در مقابل هر حرف راستی، حرف دروغی به پیامبر نسبت داده میشد و راست و دروغ همگی بین مردم پراکنده شد.
📝 #ثقلین، طبق نقلی که در کتب معتبر #اهل_سنت همچون #صحیح_مسلم و #سنن_ترمذی هم موجود است، قرآن و #اهل_بیت هستند. البته در صحیح مسلم آمده «اهل بیتی»، اما درستترش همان است که در سنن ترمذی آمده: «عترتی اهل بیتی». عترت، خواص خویشاوندان است و خواص خویشاوندان پیامبر باز طبق نظر خود اهل خود اهل سنت، #علی و #فاطمه و #حسن و #حسین علیهمالسلام هستند اما در مقابل این حدیث، حدیثی را در بین مردم رایج کردند که ثقلین، قرآن و سنت است نه قرآن و عترت. تمام احادیثی که در کتب اهل سنت آمده و در آنها ثقلین، قرآن و سنت هستند، یا اصطلاحاً »بلاغ» هستند – حدیث بلاغ، سند ندارد و جزو مشهورات بین مردم است- یا اینکه در سلسلۀ روایان آنها افردای هستند که خود علمای بزرگ اهل سنت، حدیث این راویان را بیاعتبار میدانند.
#علوم_قرآنی
eitaa.com/javedan_ir
@Allameaskari
🔺️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم
🔺️مسجد امام حسن مجتبی(ع)
که با اراده، اشاره و نقشة حضرت ولی عصر(ع) ساخته شد.
❌حضرت آیت الله شیخ لطف الله صافی آن را در کتاب «پاسخ ده پرسش»، صحفة 31 ذکر کرده اند.
🔰اهالی قم و اکثر مسافرانی که از جادة کمربندی قم عبور می کنند، اطلاع دارند که در نزدیک تقاطع کمربندی قم با خیابانی که منتهی به ترمینال قم می شود، مسجدی به نام امام حسن مجتبی(ع) بنا شده است. این مسجد به دست جناب حاج یدالله رجبیان از خیران قم ساخته شده است.
🔷️ حضرت آیت الله صافی می نویسند:
در شب چهارشنبه بیست و دوم ماه مبارک رجب 1398ق. مطابق با هفتم تیرماه 1357 حکایت ذیل را شخصاً از صاحب حکایت، جناب آقای احمد عسکری کرمانشاهی که از خیران می باشند و سال هاست در تهران ساکن هستندشنیدم.
@Allameaskari
@taghriraterozaneh
👇👇👇👇👇👇👇👇
احمد عسکری کرمانشاهی از خیران می باشند ، نقل کرد:
🔸️در سال (1340) روز پنج شنبه. مشغول تعقیب نماز صبح بودم، که درب منزل را زدند. بیرون رفتم دیدم سه نفر جوان که هر سه مکانیک بودند، با ماشین آمده و گفتند:
تقاضا داریم، با ما همراهی نمایید تا به مسجد جمکران مشرّف شویم و دعا کنیم، زیرا حاجتی شرعی داریم.
من از این پیشنهاد خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم:
من چه کاره ام که بیایم دعا کنم. اصرار کردند و من هم دیدم نباید خواهش آنها را رد کنم، موافقت کردم.
🔸️ سوار شدیم و به سوی قم حرکت کردیم.
در جادة تهران (نزدیک قم) ساختمان های فعلی نبود، فقط دست چپ جاده یک کاروان سرای خراب به نام قهوه خانة علی سیاه قرار داشت.
چند قدم بالاتر از همین جا که فعلاً حاج آقا حبیبیان مسجدی به نام مسجد امام حسن مجتبی(ع) بنا کرده است، ماشین خاموش شد.
رفقا که هر سه مکانیک بودند، پیاده شدند و کاپوت ماشین را بالا زدند و به تعمیر آن مشغول شدند.
🔸️من از یک نفر آنها به نام علی آقا مقداری آب برای قضای حاجت و تطهیر گرفتم و به زمین های مسجد فعلی رفتم و دیدم سیدی بسیار زیبا و سفید با ابروهای کشیده و دندان های سفید در حالی که خالی بر صورت مبارکشان بود، با لباس سفید، عبای نازک به نعلین زرد و عمامة سبز مثل عمامة خراسانی ها ایستاده و با نیزه ای به اندازة هشت یا نه متر، زمین را خط کشی می کرد.
🔸️گفتم: اوّل صبح آمده است اینجا، جلو جاده، دوست و دشمن می آیند رد می شوند، نیزه دستش گرفته است.
🔸️عرض کردم:
عمو! زمان تانک و توپ و اتم است، نیزه را آورده ای چه کنی؟ برو درس ات را بخوان.
رفتم برای قضای حاجت نشستم،
🔹️صدا زدند:
«آقای عسکری! آنجا نشین، آنجا را من خط کشیده ام و مسجد است».
🔸️من متوجّه نشدم از کجا من را می شناسند. مانند بچّه ای که از بزرگ تر اطاعت می کند،
🔸️گفتم: چشم و بلند شدم.
🔹️فرمود: «برو پشت آن بلندی».
من رفتم آنجا. پیش خود گفتم: سر صبحت را با او باز کنم و بگویم. آقا جان، سید، فرزند پیغمبر ما! برو درس ات را بخوان و سه سؤال پیش خود مطرح کردم که از او بپرسم:
یکی اینکه این مسجد را برای جن می سازی یا ملائکه که دو فرسخ از قم بیرون آمده ای،
زیر آفتاب نقشه می کشی،
درس نخوانده معمار شده ای؟!
دوم آنکه هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضای حاجت نکنم؟ سوم اینکه در این مسجد که می سازی جن نماز می خواند یا ملائکه؟
این پرسش ها را پیش خود مطرح کردم. آمدم جلو و سلام نمودم.
🔸️بار اوّل، او ابتدا به من سلام کرد. نیزه را به زمین فرو برد و مرا به سینه گرفت. دست هایش سفید و نرم بود. چون این فکر را هم کرده بودم که با او مزاح کنم. چنان که در تهران هر وقت سیدی شلوغ می کرد، می گفتم: مگر روز چهارشنبه است؟ می خواستم بگویم روز چهارشنبه نیست، پنج شنبه است، آمده ای میان آفتاب. بدون اینکه عرض کنم، تبسّم کرد و فرمود: «پنجشنبه است، چهارشنبه نیست».
🔹️سپس فرمود: «سه سؤالی که داری بپرس»! من متوجّه نشدم، قبل از آنکه سؤال کنم, از ما فی الضمیر من اطلاع داد.
🔸️گفتم: سید، درس را ول کرده ای، اوّل صبح آمده ای کنار جاده؟ نمی گویی این زمان تانک و توپ، دیگر نیزه به درد نمی خورد و دوست و دشمن می آیند رد می شوند؟ برو درس ات را بخوان. خندید. چشمش را به زمین انداخت و
🔹️فرمود: «دارم نقشة مسجد می کشم».
🔸️گفتم: بفرمایید ببینم اینجا که من می خواستم قضای حاجت کنم، هنوز که مسجد نشده است که شما دستور به نهی از نشستن کردی؟
🔹️فرمود: «یکی از عزیزان فاطمة زهرا(س) در اینجا به زمین افتاده و #شهید شده است. من خط کشیده ام، اینجا می شود محراب و اینجا که می بینی، قطرات خون ریخته، مؤمنین می ایستند. اینجا که می بینی مستراح می شود و اینجا دشمنان خدا و رسول به خاک افتاده اند». همین طور که ایستاده بود، برگشت و مرا هم برگرداند و فرمود: «اینجا حسینیه می شود» و اشک از چشمانش جاری شد. من هم بی اختیار گریه کردم.
🔹️فرمود: «پشت اینجا کتابخانه می شود. تو کتاب هایش را می دهی؟»
🔸️گفتم: پسر پیغمبر! به سه شرط، اوّل اینکه من زنده باشم، فرمود: «ان شاءالله». دوم اینکه اینجا مسجد شود. فرمود: «بارک الله». سوم اینکه به قدر استطاعت، چشم ولو یک کتاب شده. برای اجرای امر تو پسر پیغمبر می آورم، ولی خواهش می کنم برو درس ات را بخوان.
آقاجان! این هوا را از سرت دور کن. خندید و دو مرتبه مرا به سینة خود گرفت.
🔸️گفتم: آخر نفرمودید اینجا را چه کسی می سازد؟
🔹️فرمود: «یدالله فوق أیدیهم».
🔸️گفتم: آقا جان من این قدر درس خوانده ام، دست خدا که بالای همة دست هاست.
🔹️فرمود:آخرکار می بینی، وقتی ساخته شد، به سازنده اش از قول من سلام برسان...
@Allameaskari
🔸️حکایت مسجد امام حسن مجتبی(ع) در شهر مقدّس قم.
❌ ادامه: ❌
🔸️ بعد دو مرتبة دیگر هم مرا به سینه گرفت و
🔹️فرمود: «خدا خیرت دهد».
🔰من آمدم رسیدم به جاده، دیدم ماشین تعمیر شده است.
🔸️گفتم: چطور شد؟
🔺️گفتند: یک چوب کبریت گذاشتیم زیر این سیم، وقتی شما آمدی درست شد.
🔺️گفتند: با چه زیر آفتاب حرف می زدی؟
🔸️گفتم: مگر سید به این بزرگی را با نیزة ده متری که دستش بود، ندیدید؟ من با او حرف می زدم.
🔺️گفتند: کدام سید؟ خودم برگشتم، دیدم سید نیست. زمین مثل کف دست بود، پستی و بلندی نداشت، ولی هیچ کس نبود. یک تکانی خوردم. آمدم توی ماشین نشستم و دیگر با آنها حرف نزدم. حرم مشرّف شدیم، نمی دانم چطور نماز ظهر و عصر را خواندیم. بالاخره آمدیم جمکران، ناهار خوردیم و نماز خواندیم. گیج بودم. رفقا با من حرف می زدند، ولی من نمی توانستم جوابشان را بدهم.
🔰در مسجد جمکران یک پیرمرد یک طرف من نشسته و یک جوان طرف دیگر و من هم وسط آنها ناله و گریه می کردم. نمازمسجد جمکران را خواندم. می خواستم بعد از نماز به سجده بروم صلوات را بخوانم،
🔰دیدم آقا سیدی که بوی عطر می داد، آمد و
🔹️فرمود: «آقای عسکری! سلام علیکم». نشست پهلوی من. تُن صدایش همان تُن صدای سیدی بود که صبح دیده بودم. به من نصیحتی فرمود. به سجده رفتم و ذکر صلوات را گفتم. دلم پیش آقا بود. سرم به سجده بود، با خودم گفتم سر را بلند کنم و بپرسم شما اهل کجا هستید و مرا از کجا می شناسید؟ وقتی سر بلند کردم، دیدم آقا نیست. کنارم هنوز پیرمرد و جوان نشسته بودند.
🔸️به پیرمرد گفتم: این آقا که با من حرف می زد، کجا رفت؟ او را ندیدی؟
🔺️گفت: نه. از جوان سؤال کردم. او هم گفت ندیدم. یک دفعه مثل اینکه زمین لرزه شد، تکان خوردم. فهمیدم که حضرت مهدی(ع) بوده است. حالم به هم خورد. رفقا مرا بردند و آب به سر و رویم ریختند.
🔺️گفتند: چه شده؟ نماز را خواندیم و به سرعت به سوی تهران برگشتیم. مرحوم حاج شیخ جواد خراسانی را در ورود به تهران ملاقات کردم. ماجرا را برای ایشان تعریف نمودم. ایشان خصوصیات آقا را از من پرسید.
🔺️ بعد گفت: خود حضرت(ع) بوده اند، حالا صبر کن، اگر آنجا مسجد شد که درست است. مدّتی بعد، روزی پدر یکی از دوستان فوت کرده بود. به اتّفاق رفقای مسجدی، جنازه را به قم آوردیم. به همان محل که رسیدیم، دیدم دو پایه بالا رفته است خیلی بلند.
🔸️پرسیدم اینجا چیست؟
🔺️گفتند: این مسجدی است به نام امام حسن مجتبی(ع) و به اشتباه گفتند پسرهای حاج حسین آقا سوهانی آن را می سازند. بالاخره وارد قم شدیم، جنازه را در باغ بهشت برده، دفن کردیم. من ناراحت بودم. سر از پا نمی شناختم.
🔸️به رفقا گفتم: تا شما می روید ناهار بخورید، من می آیم. رفتم سوهان فروشی پسرهای حاج حسین آقا سوهانی. به پسر حاج حسین آقا
🔸️گفتم: اینجا شما مسجد می سازید؟
🔺️گفت نه. گفتم: پس این مسجد را چه کسی می سازد؟
🔺️گفت حاج یدالله رجبیان. تا گفت یدالله، قلبم به طپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلی گذاشت، نشستم. خیس عرق شدم.
🔸️با خودم گفتم: یدالله فوق أیدیهم، فهمیدم حاج یدالله است. ایشان را هم تا آن موقع ندیده بودم و نمی شناختم. برگشتم به تهران و به مرحوم شیخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش که درست است. من بعد از آنکه چهارصد جلد کتاب خریداری کردم، رفتم قم، آدرس محلّ کار حاج یدالله را پیدا کردم. رفتم کارخانه از نگهبان پرسیدم،
🔺️گفت: حاجی رفت منزل.
🔸️گفتم: استدعا می کنم، تلفن کنید و بگویید یک نفر از تهران آمده با شما کاردارد. تلفن کرد. حاجی گوشی را برداشت. من سلام کردم و گفتم از تهران آمده ام، چهارصد جلد کتاب وقف این مسجد کرده ام. کجا بیاورم؟
🔺️فرمود: شما از کجا این کار را کردید و چه آشنایی با ما دارید؟
🔸️گفتم: حاج آقا چهار صد جلد کتاب وقف کرده ام. گفت: باید بگویید مال چیست؟ گفتم: پشت تلفن نمی شود. گفت شب جمعة آینده منتظر هستم، کتاب ها را به منزل بیاورید. کتاب ها را در تهران بسته بندی کردم، روز پنج شنبه با ماشین یکی از دوستان به قم، منزل حاج آقا بردم.
🔺️ایشان گفت: من این طور قبول نمی کنم، جریان را بگو. بالاخره جریان را گفتم و کتاب ها را تقدیم کردم. سپس به حاج یدالله مسجد رفتم، دو رکعت نماز خواندم و گریه کردم. مسجد و حسینیه را طبق نقشه ای که حضرت کشیده بودند، به من نشان داده و گفت: خدا خیرت بدهد، تو به عهدت وفا کردی.
@Allameaskari
@taghriraterozaneh
📆 پیرامون خدمات مرحوم آیت الله سید عبدالحسین #شرفالدین عاملی؛ (۸ #جمادی_الثانی سال ۱۳۷۷ق)
🔹مرحوم سید شرفالدین از #علمای بزرگ ما بودند که در حدود ۵۰-۶۰ سال پیش فوت کردند. ایشان در #لبنان از #مراجع بزرگوار بود. ایشان رسالهای نوشت به نام #ابوهریره که از کتب #تاریخ خود #مسلمین وضع این را روشن می کند که ای برادران ما -که در خود #اسلام با هم برادریم- باید همگی مطالب #علمی را به طور دقیق بررسی کنیم. یکی از مطالب علمی این است که وضع #صحابه چگونه بود؟ کدام #راستگو بوده؟ کدام #دروغگو بوده؟ حرف کدام را میشود قبول کرد؟ کدام را قبول نکرد؟ اینها جزء #دین است. ایشان این کار را کرد و کتابی به نام همین ابوهریره نوشته و به قدری مؤثر شده که برخی علمای #شام و جاهای دیگر #شیعه شدند؛ وقتی دیدند همچین آدمی مرجع #حدیثی آنها بوده و خجالت کشیدند و خود آن علما هم کتابی بر ردّ همین ابوهریره نوشتند.1
📗 کتاب ابوهریره در لیست کتاب های قابل عرضه کانال موجود است جهت دیدن کتاب ها به کانال زیر مراجعه کنید👇🏻
@Allamehaskari
🗞1.منبع کانال آیت الله خسروشاهی👇🏻
@seyedololama
✅کانال علامه عسکری
@Allameaskari
📖 کتاب رهنمای طریق
❓پرسش: آیا مردمان عرب صدر اسلام متوجّه می شدند که در سوره ی فتح منظور از عبارت غفران ذنب درباره ی پیامبر(ص) رفع شبهات و تهمت ها از ایشان بوده است؟
✅پاسخ آیت الله جاودان :
👈 در سوره ی فتح عبارت غفران ذنب آمده و ذنب در لغت به معنای نتیجه ی عمل است. حدود بیست سال دعوت به اسلام و مقاومت در برابر مشرکان، مجموعه ی بزرگی از دشمنی، حقد و کینه را برای پیامبر گرامی اسلام(ص ) به بار آورد تا جایی که بار ها قصد جان ایشان را کرده بودند و همچنین تهمت ها، ناسزاها و دروغ هایی را در مورد آن حضرت بیان کرده بودند. با فتح مکه که در آیه قبل از آن سخن گفته شده است، همه ی این خطرات و ناسزاها پایان یافت؛ پس خدای متعال این فتح را پیش آورده که تمام آنچه دشمنان در مورد پیامبر اکرم(ص) انجام می داده اند برداشته و برطرف شود. پیامبر نیز آیات را برای مردم توضیح می دادند و به همین جهت مردم می توانستند این مطالب را بفهمند.
✅مطالب در مورد این کتاب با لمس هشتک #رهنمای_طریق ص ۳۰۱ و ۳۰۲
@Allameaskari
#شبهه
💢چرا پیامبر عایشه را که دختری نه ساله بود به عقد خود درآورد؟!آیا دختر نه ساله آمادگی ازدواج را دارد؟!
📚به دلیل کثرت شبهه و ابهام در این باره دوباره با قسمت هایی از
📚 کتاب نقش عایشه در تاریخ اسلام
💢 در همه زناشوئي هاى رسول خدا حكمت كار او پيدا است، فقط در دو مورد است كه محتاج به بررسى می باشد: نخست ازدواج پيامبر با عايشه است، چه آن كه رسول خدا با او پس از تمام شدن نه سال از عمرش ازدواج فرموده، و خود اين مخالف عادات امروزه ما و به ويژه شهر نشينان ما می باشد.
در جواب اين ايراد در آغاز گفتيم: قياس كار آن زمان و آن مكان را با زمان و مكان خود كردن غلط است، و نيز می گوئيم: اين نه تنها رسول خدا بوده است كه با دخترى در اين سن و سال ازدواج فرمود: بلكه دختر عزيز خود فاطمه زهرا سلام الله علیها را نيز در همين سن شوهر داده، و اين امر از نظر قانون اسلام صحيح است، ديگر اينكه طبيعت انسان در شهرهاى گرمسير چنان است كه زودتر بلوغ طبيعى می رسد و زودتر نيز شكسته می شود و اين امر در كشور هند هم امروز مشهود است، و چه بسا دختران در آنجا زودتر از نه سال نيز بالغ و باردار و زودتر نيز پير می شوند، و در مقابل در كوه هاى تبت قضيه برعكس آن است تا جائى كه گفته می شود سن مردان ايشان گاه به دويست می رسد، و مرد صد ساله ايشان جوان است.
📝تبت : منطقه ای در جنوب غربی چین
✅پیشنهاد می کنیم کتاب نقش عایشه در تاریخ اسلام را مطالعه نمایید.
📝 جهت سفارش کتاب نقش عایشه درتاریخ اسلام، کتاب رو به اتمام است👇
🔶 @Aghayabnalhasan
🆔 @Allameaskari
#خاطرات
💢خاطره ای از اخلاق و رفتار علامه عسکری با کودکان
✅ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جواد مروی نقل کردند که روزی علامه عسکری مهمان ما بودند من برای پذیرایی لحظه ای از اتاق خارج شدم و فرزند کوچکم که کمتر از ۷ سال داشت با علامه تنها شد وقتی به اتاق برگشتم دیدم علامه چهار دست و پا نشسته و پسرم برپشت ایشان سوار شده و باهم مشغول بازی هستند فوری بچه را ازپشت علامه پایین آوردم و بعدا از او پرسیدم برای چی این کار را کردی؟!
🔺 گفت وقتی شما رفتید علامه از من پرسید تو در خانه با پدر چه بازی می کنی؟ من گفتم اسب بازی میکنیم!
🔺علامه پرسید اسب بازی یعنی چه؟ گفتم پدرم چهار دست و پا میشود و من بر کولش سوار میشوم. او هم هم چهار دست و پا شد و من سوارش شدم.
🌸علامه بسیار انسان متخلقی بودند اما بروزی از خودشان نشان نمیدادند
💠خاطره از استاد ادیبی
@Allameaskari
📃سوال #رهنمای_طریق
🤔❓ آیا این مطلب صحیح است که نماز پیامبر(ص) قضا شد و یا داستان ردّالشمس در مورد علی (ع) صحیح می باشد؟ چگونه با عصمت و مقام معنوی ایشان سازگار است؟
💡 پاسخ آیت الله جاودان (شاگرد علامه عسکری) :
✅ عصمت از مسلّمات و محکمات عقاید شیعه است. هیچ وقت از یک محکم و قطعی به خاطر یک مسأله ی متشابه و پر از اختلاف دست برنخواهیم داشت؛ البتّه روایت ردّ الشمس، روایت مشهور و مقبول و معتبری است، امّا خصوصیات و جزئیاتش آن قدر وضوح و اعتبار ندارد که بتواند در برابر مسأله ی مسلّم عصمت ایستادگی کند.
📎چون در روایات مختلف این خصوصیات مختلف آمده است. مثلاً 📜 یک روایت آن را مربوط به سخن گفتن امیرالمؤمنين(ع) با يک جمجمه می داند؛ و 📜 یک روایت آن را مربوط به عصر رسول خدا(ص) و نزول وحی بر ایشان و سر گذاردن آن حضرت بر زانوی علی(ع) و 📜یک روایت می گوید ایشان نماز خوانده بود، امّا در لشکر عدّه ی زیادی نماز را از دست داده بودند و 📜در یک روایت آن را مربوط به پوشاندن ایشان لباس خود را بر پیامبر(ص) می داند و 📜در روایت دیگر امام(ع) عرضه می دارد: چون سر شما بر زانوی من بود نتوانستم نماز را ایستاده بخوانم.
👈 پس نمی توان بر اساس این اختلافات حکمی صادر کرد و از این بالاتر بر اساس پاره ای از این روایات از جمله روایت ششم📜 که پیامبر(ص) از ایشان سؤال می کند آیا نماز عصر خواندی عرضه می دارد نه! کراهت داشتم سر شما را از زانو بردارم و فکر کردم نشستن و سر تو را بر زانو داشتن از نماز برتر است. پیامبر(ص) رو به قبله کرد و عرضه داشت: " اللهم إن كان عليّ في طَاعتِكَ و حَاجَةِ رسُولِكَ فَاردُد عليه الشّمسَ ليصلّي صلاتَه ". این تأخير نماز طاعت بود، نه معصیت که برای آن چاره جویی کنیم و باید بگوییم: این فهم و معرفت منحصر به خود حضرت امیر المؤالمنين(ع) است که می توانست چنین چیزی را بفهمد.
🖇 در نتیجه أصولاً مسأله، به عصمت برخورد نخواهد داشت.
@Aghayabnalhasan 👈🏻سفارش کتاب رهنما
#رهنمای_طریق ص۳۱۷و۳۱۸و۳۱۹
@Allameaskari
#شرح_بیانیه_گام_دوم_انقلاب
💠توصیه رهبر حکیم انقلاب درباره بیانیه #گام_دوم_انقلاب
با توجه به اهمیت این بیانیه مهم تاریخی و توصیه رهبر فرزانه انقلاب به مطالعه و مباحثه آن، کانال علامه عسکری قصد دارد شبانه مقداری از شرح این بیانیه را توسط استاد ادیبی (از شاگردان علامه عسکری) خدمت شما عزیزان عرضه کند. خواهش مندیم علاقه مندان را به کانال دعوت کنید.
✅ @Allameaskari