فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمایت جمعی از اساتیدعلوم هوا وفضا از محموداحمدی نژاد😢😢😢
هدایت شده از کانال نوید جعفرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنز انتخابات
قسمت اول
اصلاح طلبا
پیشنهاد میکنم کلیپ رو ببینید و اگه خوشتون اومد واسه بقیه هم بفرستید.
البته این چند روز و در قسمتای بعد، برای بقیه هم تولید خواهم کرد.
کانال نوید جعفرزاده👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2991063849C7fbba4b930
هدایت شده از راوی || امین غفاری
🔴محسن منصوری با انتشار مطلبی ضمن مرخصی از دولت، کار خود را به عنوان رئیس ستاد انتخاباتی سعید جلیلی آغاز کرد.
🔴 راوی | امین غفاری |عضو شوید👇
✅️ @aminghafari_ir
فکر نکنم اینو دیده باشید 😊
گشت و گذار آیتالله جنتی در خیابانهای بوسنی
📚 @DasTanaK_ir | داناب
🔴 نقش صنایع نفت و انرژی در مسئله توسعه استان در دولت چهاردهم
••
🔷️با حضور:
♦️دکتر فرید کاظمی:
•دکتری اقتصاد گرایش پولی و مالی
•دستیار دبیر کمیسیون اقتصادی
•دولت کارشناس مرکز پژوهش های مجلس.
♦️دکتر روح الله ایزد خواه:
•دکترای مدیریت فناوری
•نماینده مجلس شورای اسلامی
♦️دکتر امین کرندی:
•دانش پژوه دکترای اقتصاد
•فعال حوزهٔ شرکت های فناور و دانش بنیان
زمان:
•🗓یکشنبه ۱۴٠۳/۳/۲۶
•⏰ساعت: ۲٠
..
🚩آدرس: انتهای اتوبان امام خمینی (ره)،روبروی راه بند ایثار، حسینیهٔ شهید رشیدیان
#امتداد_خدمت
https://eitaa.com/Aminkerendi
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
64.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نسخه کامل اولین مستند انتخاباتی دکتر #سعید_جلیلی
✅ کانال بدون سانسور | عضو شوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
هدایت شده از کافه اندیشه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️🔻بررسی مسئولیتهای اجتماعی صنایع بزرگ استان خوزستان در کافه اندیشه:
نشست نقش صنایع نفت و انرژی در مسئله توسعه استان در دولت چهاردهم
#امتداد_خدمت
https://eitaa.com/tadavome_khedmat403
هدایت شده از جهاد تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ زنگ تفریح😍
🇮🇷 @jahadetabeein
عاقبت فرار از مدرسه😁
هدایت شده از لرستان خبر
📌حضور سلاحورزی در همایش انتخاباتی پزشکیان
🔻کانال #لرستان_خبر
https://eitaa.com/joinchat/591069218Cff6306d0ee
هدایت شده از خانعلی زاده
✅ داستان قهرمانان تولید
-یک از سه-
«قدم اول»
در آن لحظه انگار دستی داشت صفحه زندگیاش را ورق میزد. باید به صفحه بعد میرفت. دیگر وقتش بود. جوان ۲۰ ساله با خودش کلی کلنجار رفت تا تصمیم رفتنش جان گرفت. در آن لحظات حالش شبیه حال پدرش شده بود وقتی میخواست تصمیم کوچ از نیشابور به تهران را بگیرد. صدای چرخها و دستگاههای بُرش کارگاه را مال خود کرده بودند. سیدحسین وسط آن هیاهو و بوی نخ، به ۶ سال گذشتهاش فکر میکرد. به روزی که ۱۴ ساله بود و خود را غریبهترین آدم پایتخت میدید. به روزهایی که دلگرمیاش وسط تهرانِ دهه ۷۰ شده بود شاگردی در بازار. آن روزها جوری شاگردی میکرد که انگار قسم خورده بود بشود نفر شماره یک تولید چمدان ایران.
سیدحسین آخرین چمدان را که آماده کرد وسط کارگاه ایستاد. بعد جوری که همه بشنوند گفت: «من دیگه میخوام برای خودم کار کنم». کارگاه در آن لحظه لال شد. سرپرست کارگاه که موی سفیدش اولین چیزی بود که به چشم میآمد جوری نگاه کرد که گویی خبر مرگ بچهاش را بهش دادهاند. بعد با قدمهای سنگینی که انگار وزن دنیا را تحمل میکردند خودش را به سید رساند و گفت: «سید چی میگی؟!» همه کارگاه ماتشان برده بود. سید باصلابت به چشمهای سرپرست خیره شد و گفت: «دیگه اینجا چیزی نمونده که یاد بگیرم». سرپرست گفت: «تو چند سالته؟» سیدحسین گفت: «۲۰ سال.» سرپرست برگشت و گفت: «پس خیلی چیزها مونده یاد بگیری» بعد به طرف اتاقش به راه افتاد و ادامه داد: «اینجا ایرانه، هر کسی پا نمیگیره» سیدحسین کیف کوچکش را برداشت و گفت: «پا میگیرم. توی همین خاک». قهقهه سرپرست پیچید توی کارگاه. سید میان بهت همکارانش بیرون زد و راه افتاد به طرف خانه. جوانِ یاغی حالا باید به فکر اجاره چرخ و جا میبود...
📌ادامه دارد...
هدایت شده از خانعلی زاده
✅ داستان قهرمانان تولید
-دو از سه-
«گذر از طوفان»
هنوز فنجان چای را به لبش نرسانده بود که صدای باد و طوفان از حیاط بلند شد. چیزی شبیه به طوفانهای نیشابور. سیدحسین مثل یک ناجی خبره از جا پرید و خودش را به حیاط رساند. باد برای ویرانی به جان کارگاه خاصش افتاده بود.
سیدحسین پولی برای اجاره کردن جا نداشت. او با تنها چرخی که توانسته بود اجاره کند گوشه حیاط خانه پدر کارگاه به راه انداخته بود. سقف کارگاهش چادر بود. چادری که از آن آسمان پیدا بود.
روز طوفان سید اولین چمدان کارگاه خودش را تولید کرده بود. او چمدان را برداشت و انداخت توی خانه. جوری که انگار ارزشمندترین جواهر دنیا را نجات میدهد. بعد بادیگارد چرخ در برابر طوفان تهران شد. برادرش به کمکش آمد. سیدحسین وسط آن آشوبی که باد به پا کرده بود یاد روزی افتاد که گاری اجاره کرده بود و در بازار کارتون جمع میکرد. آن روزی که باد زد و همه کارتونهایش را در چهارراه مولوی پخش کرد. با اینکه کارگاه را ساعت ۵ میبستند، اما پسرک ۱۴ ساله تازه شغل دومش شروع میشد. او گاری اجاره کرده بود تا مَردی کند برای خانوادهاش و کمک باشد. خستگی سرش نمیشد.
طوفان انگار سماجت سیدحسین را دید که نسیم شد و رفت. لباسهای دو برادر شبیه لباس خاکی رزمندهها شده بود. سید خودش را تکاند و برادرش را بغل کرد و دستی به چرخ کشید و لبخند زد. فردایش چمدان اولش را برداشت و رفت برای بازاریابی...
📌 ادامه دارد...
هدایت شده از خانعلی زاده
✅ داستان قهرمانان
- سه از سه -
«قله»
در باز شد و مردی حدودا ۵۰ ساله با کیفی در دست وارد اتاق شد. سیدحسین از او استقبال کرد. مرد گفت: «ماشالله به این کارگاه. چند نفر اینجا کار میکنن؟ من که نتونستم با یه نگاه بشمارمشون» سیدحسین لبخند زد و گفت: «لطف دارید. تازگیها چندتا از بچههای بهزیستی و کمیته امداد بهمون اضافه شدن. با اونها شدیم ۱۴۰ نفر.» بعد ناخودآگاه یاد روزهایی افتاد که توی حیاط خانهی پدرش تنهایی و با یک چرخ تولید میکرد. مرد از کیفش کاغذی بیرون آورد و پرسید: «چند وقته اومدین ورامین؟» سید گفت: «از سال ۸۷ اینجا هستیم. اطراف بازار تهران یه جای کوچیک داشتیم که دیگه توش جا نمیشدیم». هردو خندیدند. مرد پرسید: «ظرفیت تولیدتون چقدره آقای موسوی؟» با این سوال سید یاد همان یک چمدانی افتاد که از دست طوفان نجات داده بود. سیدحسین گفت: «رسیدیم به ۱۳۰۰ تا در روز. البته به لطف خدا.» مرد انگار حالا مطمئن شده بود و با قوت قلب کاغذ را روی میز گذاشت و گفت: «بیخود نیست ما از هرکی پرسیدیم چمدون ساز خوب آدرس شما رو دادن. جناب موسوی با ما قرارداد میبندید؟» سیدحسین کاغذ را برداشت و شروع به مطالعه کرد. مرد گفت: «من از طرف سازمان حج و زیارت خدمت رسیدم. برای حجاج چمدون آماده میکنید؟».
سیدحسین قرارداد امضا شده را دستش گرفته بود و از پنجره اتاقش به کارگاه نگاه میکرد. پشت سرش روی دیوار اتاق، لوح تقدیر کارآفرین نمونه سال و عکس با رییس جمهور دیده میشدند. نیروهایش هر کدام کاری میکردند. به برادرش نگاه کرد که حالا سرپرست تولیدی شده بود. با دیدن کارگاه، جمله سرپرست قدیم به یادش آمد: «اینجا ایرانه، هر کسی پا نمیگیره» بعد لبخندی زد و برادرش را صدا کرد تا برای قرارداد جدید برنامهریزی کنند.
📍پ.ن؛ داستان حاضر اقتباسی از زندگی سید حسین موسوی از کارآفرینان نمونه کشور می باشد.
📌 #او_توانست_تو_نیز_می_توانی
📣📣📣به مناسبت عید غدیر خم، محفل فناوران استان خوزستان جشن کوچیکی رو تدارک دیده که اگر تشریف بیارید دورهم خوش می گذره 🎉🎉🎉
شربت🥤 و شیرینی 🍪و نیمچه نهاری 🌮 هم هست
دوشنبه ۴ تیرماه
ساعت ۱۳ الی ۱۵
📌مکان روبروی درب شمالی دانشگاه شهید چمران در محوطه پردیس فناوری دانشگاه
لوکیشن اینجا ببین 👇👇👇
https://nshn.ir/2bkiR_QBYfB9
نگاه نو
https://eitaa.com/Aminkerendi