بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 #حضرت_علی_اکبر علیه السلام
🔸 #شب_جمعه
🔹 #پایین_پا
سفر از خود ، سویِ خدا کردم
طیّ ره ، سمتِ کربلا کردم
مُحرمِ قبله ی امید شدم
زائرِ سیّدِ شهید شدم
کردمی ، اشک خویش ، ره توشه
به هوای ضریح شش گوشه
سمتِ پایینِ پا ، نشسته دلم
آری ، آنجا دخیل بسته دلم
بر سرِ قبرِ زاده ی لیلا
ذکرِ من هست : آه و واویلا
آن جوان کز غمش ، پدر شد پیر
گشت از جان و از جهان هم سیر
نام نیکویِ او (( علی اکبر ))
خَلق و خُلقش ، شبیه پیغمبر
در صفِ طف ، ز نسلِ خیرِ سلیل
بود آن نازنین ، نخست قتیل
چونکه تنهاییِ پدر را دید
غربتِ خیر و خیلِ شر را دید
اذنِ میدان طلب نمود از باب
رفت در راهِ رفته ی اصحاب
رفت در رزمگه ، به قصد جهاد
بر علیه فساد و استبداد
همچو حیدر ، دلیر و بی پروا
شد رجز خوان ، برابرِ اعدا
منم از نسلِ سیّدِ ثقلین
هست جدّم علیّ و باب ، حسین
هست بر لب ، نوای تکبیرم
یارِ مولا شوم به شمشیرم
آنچنان نیزه می زنم در جنگ
که کنم عرصه را به دشمن ، تنگ
علوی ، هاشمی ، دلیرم من
شبلِ شیرِ خدا و شیرم من
نسزد اینکه کافری سفّاک
که وِ را بوده مادری ناپاک
خویشتن را خلیفه بشمارد
قلبِ آلِ نبی ، بیآزارد
این خلافت بُوَد ز آلِ علی
غصب گردیده است ، با دَغَلی
داد جولان به عرصه ی میدان
کرد لرزان ، تنِ ستمکاران
هر طرف بر سپاهِ دشمن تاخت
سر و پیکر ، ز هم جدا انداخت
گر چه زخم آمدش به پیکرِ پاک
(( یکصد و بیست )) تن نمود هلاک
ناگه آمد به احترامِ تمام
از دلِ رزمگه ، به نزدِ امام
رو سویِ حجّتِ خدا آورد
گفت : بابا ! عطش ، هلاکم کرد
تشنگی ، قلبِ خسته ام بگداخت
ثقلِ آهن ، به زحمتم انداخت
جرعه آبی بده ، که جان گیرم
پس رَوَم ، جانِ دشمنان گیرم
گفت : ای نازنین ! بیا به برم
نِه زبان در دهانِ من ، پسرم
اَشبه الناسِ سیّدِ ثقلین
چون نهادی زبان به کامِ حسین
دید خشکیده تر ، ز کامِ علی
هست کامِ بهین امامِ علی
لیک در آن دقیقه ی حسّاس
کرد آرامشی به دل احساس
گشت از جامِ معرفت ، سیراب
بر رُخَش باز شد هزاران باب
چون زبانِ وِ را امام مکید
بر تنِ او توان ، دوباره رسید
با دلی خسته از ملال ، پدر
داد انگشتریّ خود به پسر
گفت : نِه ، خاتمِ مرا به دهان
باز رو کن به جانبِ میدان
صبر کن اندکی که ختمِ مآب
کند از مرحمت ، تو را سیراب
شربتی که چو نوشِ جان کردی
تا اَبَد ، تشنه لب نمی گردی
اکبر آمد به رزمگه ، این بار
کُشت (( هشتاد تن )) گهِ پیکار
لشگرِ خصم ، در خروش آمد
بهرِ قتلش به جنب و جوش آمد
حمله کردند با سنان و سُنین
بر عزیزِ دلِ امام حسین
(( مُرّه )) شمشیر زد به فرقِ سرش
داغ بنهاد ، بر دلِ پدرش
شد چو حیدر ، سرِ علی مُنشق
دیگر او را به تن نماند رمق
دست بر گردنِ عُقاب آویخت
خونِ پاکش به چشمِ مرکب ریخت
خون به مرکب ، رهِ تماشا بست
لشگرِ کفر ، راهِ او را بست
جای اینکه رَوَد به سوی خیام
رفت بینِ سپاه کوفه وشام
بُزدلانِ سپه ، دلیر شدند
روبهان ، حمله ور چو شیر شدند
هر کسی ضربتی به اکبر زد
گر مُیسّر شدش ، مُکرّر زد
با تنی پاره پاره از سرِ زین
گشت شبه رسول ، نقش زمین
گفت : بابا ! دگر خداحافظ
ای مرا تاجِ سر ، خداحافظ
در برم آمده رسولِ خدا
(( قَد سَقانی ، بِکَأسِهِ الاَوفی ))
جدّم از تشنگی ، نجاتم داد
آب از چشمه ی حیاتم داد
با تو گوید ، جنابِ ختمِ مآب :
کای حسین جان ! به سوی ما بشتاب
ای مرا یادگارِ آزاده
جامِ دیگر ، تو راست آماده
این بگفت و لب از تکلّم بست
مَردُمِ دیده اش ، به مَردُم بست
پورِ دختِ نبی ، به میدان تاخت
خویشتن را به رویِ خاک انداخت
سرِ اکبر گرفت بر دامان
کرد خون ، پاک از آن لب و دندان
صیحه زد هفت بار : کای پسرم
راحتِ جان ، ستاره ی سحرم
ای مرا نورِ دیده ، شیره ی جان
زود عمرت رسید بر پایان
ای فروزنده اخترِ دنیا
بعدِ تو ، خاک بر سرِ دنیا
سوی مُلکِ بقا ، روانه شدی
راحت از محنتِ زمانه شدی
پدرت مانده بی کس و تنها
بینِ اعدا ، اسیرِ کرب و بلا
ثُمَّ قالَ : بُنَیَّ ! ماعَرَفوک
قَتَلَ الله ، اُمَّةً قَتَلوک
ای رسول خدا ، ز سر تا پا
حق کُشد آن کسی که کُشت تو را
گر چه اکبر نداد پاسخِ او
رُخِ ماهش نهاد بر رُخِ او
یاد از صورتِ پیمبر کرد
بوسه باران ، جمالِ اکبر کرد
بود سرگرمِ گفتگویِ علی
برنمی داشت رو ، ز رویِ علی
دشمن و دوست ، ناله سر دادند
بهرِ مولا ، به گریه افتادند
شیون از خیمه گه ، به گردون رفت
اشک از دیده ها ، چو جیحون رفت
این گمان رفت داغدیده پدر
داده جان در کنارِ جسمِ پسر
دخترِ فاطمه ، پریشان شد
سوی میدان به آه و افغان شد
هم تسلّی ، دلِ برادر کرد
هم جدایش ز جسمِ اکبر کرد
پس حسین ، آن خلیفه ی معبود
به جوانانِ هاشمی فرمود :
تنِ صد چاکِ پاره ی جگرم
ببرید از وفا به سوی حرم
(( ایزدی )) را به تن بُوَد تا جان
هست بر غربتِ حسین ، گریان
🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com
🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14
🤲 التماس دعای فرج.