eitaa logo
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
298 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
↵چہ‌رویــٰاۍ ِ‌قشــنگیہ‌براۍ‌نوڪر‌ببینہ‌‌مـولـٰا‌ش‌ظـُهـور‌ڪرده‍ …!↳ کپی؟باصلوات،فورواردڪن‌فیض‌ببریـم °•خادم‌المهدی•°: @Khadim_313m °•تبادلاتمون•° : @Al_maShtI ••حــرفـاتـوݧ••🌿📮 https://6w9.ir/Harf_8710498 حرفے‌بود‌در‌خدمتم🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
یہ گوشہ کنار بہ ما جا بدھ . ما رو هم دم ایوونت راھ بدھ . یہ نجف امشب بہ ما بدھ . بعدشم یہ کربلا بدھ .
『 بسْم‌اللّٰھ‌ِالذی‌خَلقَ‌المھدۍ'؏':)! 』
خیلۍوقتمون رونمیگیره رفقا..🌷 ╔♡❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌♡╗ @Amir_Hossein13 ╚♡❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌♡╝
•ا﷽ا• 🍃 +تلاوت‌قرآن‌همراه‌باترجمه 🌱📖 +صفحه ‹ 47 › [سوره بقره، آیات 275تا 281🌸] ♥︎|@Amir_Hossein13|♥️
໑🌿🌷′ -امام‌حسن‌‌؏"‌ڪہ‌باشـد‌رفیـق‌لازم‌نیست(:🌸!' 『"؏" 』 ♥️|@Amir_Hossein13|♥️
خدایادرنگرانےهاگم‌شده‌ام آرامش‌این‌روزهایم‌باش:))♥️.. معبودمـ☺️ ♥️|@Amir_Hossein13|♥️
•°~☘🕊 برایِ خُـدا باشیم تا↶ نازمان را فقط⇇او بڪشد ناز ڪشیدنِ خُدا↭معنایش شَهادت است...❤️🌷 🕊 ♥️|@Amir_Hossein13|♥️ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
#او_را ... (۵۰) طبق عادت این روزا دم دماے ظہر چشمامو باز ڪردم ! بازم خوبہ دو هفتہ ی آخر اسفند ڪل
🔹 ... (۵۱) درد تو ڪل وجودم پیچید ... وحشتزده عرشیا رو نگاه ڪردم ! - ببخشید ترنم ... امّا تقصیر خودت بود ! یادت باشہ دیگہ با ڪسے بازی نڪنے !! قبل اینڪه چیزے بگم پشت پرده ےاشڪام محو شد ... -جیغ میزدم گریہ میڪردم فحشش میدادم امّا اون رفتہ بود ! صورتمو گرفتہ بودم و ناݪہ میڪردم ... لباسام خونے شده بود ! شالمو روے زخمم گذاشتم و سعےڪردم خونشو بند بیارم ... نیم ساعتے تو حیاط نشستم و گریہ ڪردم . جرأت رفتن سمت آیینہ رو نداشتم از خودم متنفر بودم ! چرا ڪارۍنڪردم؟؟ چرا جلوشو نگرفتم؟ چرا... خون تا حدودۍ بند اومده بود رفتم سمت ماشین و آیینہ رو چرخوندم طرف خودم . جرأت دیدنشو نداشتم چشمامو محڪم روے هم فشار میدادم، قطره اشڪام ، زخممو سوزوند چشمامو باز ڪردم ... باورم نمیشد عرشیا با صورتم چیڪار ڪرده بود.. زخمےڪه از باݪـاے گونہ تا نزدیڪ گوشم ڪشیده شده بود... این تقاص ڪدوم ڪار من بود؟؟ سرمو گذاشتم رو فرمون و از تہ دل نالہ زدم و گریہ ڪردم ...! بیشتر از صورتم ، قبلم زخمے شده بود با خیسے اۍ ڪه روے پام احساس ڪردم ، سرمو بلند ڪردم ... زخم دوباره سر باز ڪرده بود و خون ، مثݪ بارون پایین میریخت . دوباره شالمو گذاشتم روش ... چشمام از گریہ سرخ شده بود و خون از گونہ تا چونمو قرمز ... باورم نمیشد ڪه این صورت ، صورت منہ این همون صورتیہ ڪه عرشیا میگفت "دست ماهو از پشت بستہ ...!" هیچے نمیگفتم هیچے نداشتم ڪه بگم هیچے بہ مغزم نمیرسید تمام این ساعتا رو تو حیاط میچرخیدم و گریہ میڪردم ! ساعت شش بود ! قبݪ اومدن مامان و بابا باید میرفتم ... امّا ڪجا؟؟ نمیدونم ... ولے اگر منو با این صورت میدیدن... ماشینو روشن ڪردم و راه افتادم ! هرڪس ڪه میدید ، با تعجب نگام میڪرد این دلمو بیشتر میسوزوند ... حاݪـم خراب بود ... خراب تر از همیشہ گوشے رو برداشتم ... - مرجان - چیشده ترنم؟؟ چرا گریہ میڪنے؟؟ - مرجان ڪجایۍ ؟؟ - تو راه ... گفتم ڪه امشب میخوام برم مہمونے ! - مرجان نرو خواهش میڪنم ... بیا پیشم - آخہ راستش نمیتونم ترنم ... چرا نمیگے چیشده؟؟ - دارم دق میڪنم مرجان .... نابود شدم نابود .. - خب بگو چیشده؟؟ جون بہ لب شدم - تو فقط بیا ... میخوام بیام پیشت! - ترنم من قوݪ دادم! بچہ ھا منتظرم هستن نمیتونم نرم ! عوضش قوݪ میدم صبح برگردم بیام پیشت ! باشہ عزیزم؟؟ - مرجاااان بیا ... من امشب نمیتونم برم خونہ - چے؟؟ دیوونہ شدۍ ؟؟ - نمیتونم توضیح بدم حاݪـم خوب نیست! - ترنم نگو ڪه شب بدون اجازه میخواۍ بیاۍ پیشم؟؟ - چرا ... بدون اجازه میخوام بیام پیشت - ترنم تو خودت مامان و باباتو بہتر میشناسے !! منو باهاشون سر شاخ نڪن جون مرجان - مرجان ! میاۍ یا نہ ...!؟ - اخہ ... - باشہ ... خوش باشے ... ♥️|@Amir_Hossein13|♥️
🔹 ... (۵۲) گوشیو قطع ڪردم و انداختم رو صندلے ماشین ! جواب سوالمو گرفتم ... ارزش من براے مرجان ...!! رفتم همونجایۍڪه بعدازظہر میخواستم برم ... بام ... تو یڪی از پیچ‌ها ڪه از همه خلوت تر بود نگہ داشتم ... قطره هاے اشڪم با هم مسابقہ گذاشتہ بودن !! هنوز صورتم درد میڪرد. چقدر اینجا بوے سعید و میداد !! سعید .. همونےڪه باعث و بانے تمام این حال بد بود ... امّا نہ ...! چہ ربطے بہ سعید داشت؟؟ باعث و بانے این زندگے خودم بودم ! امّا نہ ...! منم تقصیرے نداشتم... ! پس ڪے ... ؟؟ چرا؟ اصݪـا چرا من بہ اینجا رسیدم... ؟؟ فڪرم رفت تو گذشتہ ها ... از همون اوݪ تا همین جا ڪه اݪـان ایستادم ...! گوشے داشت زنگ میخورد حتما مامان یا باباست ! مامانےڪه تموم دنیاش مدارڪ و مطب و سفرهاے اروپاییشہ ! و بابایۍڪه دنیاش خلاصہ میشه تو حساباے بانڪے و ماشین های جورواجور و سلفے گرفتن تو مطب و ... و من یڪ وسیلہ براے غرورشون ! دخترم دانشجوے پزشڪیه ... دخترم بہ چہار زبان مسلطہ ... دخترم تو آلمان بہ دنیا اومده ... دخترم ... دخترم .... دخترم ..... و حاݪـا دخترۍڪه براے افتخار خودشون ساختہ بودن فرو ریختہ بود ! شڪسته بود ... حتےٰ اگر تا اینجاشم تحمݪ میڪردن این نشونےڪه عرشیا تو صورتم ڪاشت رو مطمئنا تحمݪ نمیڪردن ...! پس من دیگہ جایۍ تو اون خونہ نداشتم ! فڪرم میچرخید بین آدما تا ببینم ڪیو دارم رسیدم بہ مرجان ! مرجانے ڪه لذت یہ شب مہمونے رو بہ آروم ڪردن دوست ده سالش نداد !! شاید واقعا من ارزشے براے وقت گذاشتن نداشتم ڪه همہ اینجورے تنہام گذاشتن ...! آخ سرم درد میڪرد حالم بد بود تپش قـݪبم شدید شده بود ...! رفتم تو ماشین آیینہ هنوز سمت صندلے بود صورتم ... صورتم .... داشبوردو باز ڪردم قرصامو آوردم بیرون ... خوبہ ! همشون هستن ! مرسے ڪه حداقݪ شما تنہام نذاشتید ! آرومم ڪنید ‌! یہ قرص تپش قلب خوردم یہ مسڪن یہ آرامبخش یہ قرص قلب یہ مسڪن یہ آرامبخش یہ قرص قلب یہ مسڪن یہ آرامبخش آرامبخش آرامبخش..... دوباره از ماشین پیاده شدم ! حالم بہتر بود ! چند قدم ڪه رفتم ، احساس ڪردم دارم تلو تلو میخورم ...! جلومو نگاه ڪردم ... وحشت برم داشت ! یہ چیز سیاه جلوم بود !! پشتمو نگاه ڪردم ... سنگا باهام حرف میزدن ... درختا دهن داشتن ! ماشینم ... شرو؏ بہ صحبت ڪرده بود !! چرا همہ چیز اینجورے بود ؟! بہ اون موجود سیاه نگاه ڪردم ... خیلے دقیق داشت نگام میڪرد !! قدم بہ قدم باهام میومد ... سرم داشت گیج میرفت ... آدما با ترس نگام میڪردن ! گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد ... بسه !! دیگہ همہ چے تموم شد ... اون موجود سیاه هرلحظہ نزدیڪ تر میشد ... عرق سرد رو بدنم نشستہ بود !! همہ چے ترسناڪ بود ... همہ جا تاریڪ بود ... پشیمون شده بودم هیچ چیز از اون سیاهے ترسناڪ تر نبود ! تا بحاݪ ندیده بودمش حتےٰ تو فیلماے ترسناڪ ... من پشیمونم ... من نمیخوام با این موجود برم ... افتاد دنبالم ... دیر شده بود ... خیلے دیر ...!! نفسم ... سرم ... بدنم ... خداحافظ دنیا ... ♥️|@Amir_Hossein13|♥️
🔹 ... (۵۳) افتادم رو زمین و دیگہ هیچے نفہمیدم نیم ساعت بعد ، صداهاے مبہمے میشنیدم ... نمیفہمیدم چے بہ چیہ ! توان باز ڪردن چشمامو نداشتم تمام بدنم سِر شده بود ! دوباره بیہوش شدم ... احساس ڪردم زخمم داره میسوزه ... بہ زور چشمامو باز ڪردم داشتم دوباره بہ خواب عمیقے میرفتم ڪہ درد شدیدۍ احساس ڪردم شلنگے ڪه بہ زور داشتن از توۍ بینیم رد میڪردن باعث شد چشمامو باز ڪنم ! خیلے درد داشت ... تمام وجودم از درد جمع شد دوباره چشمامو بستم و بیہوش شدم ... دفعہ ے بعد ڪه چشمامو باز ڪردم هنوز گیج و منگ بودم ! بہ دستم سرم وصݪ ڪرده بودن ... مامان و بابا ... واے ... تازه دارم میفہمم ... من زنده ام اه ... چرا تموم نشد؟؟ چرا نمردم ؟؟!! با این فڪر اطرافمو نگاه ڪردم ... خبرے از اون موجود سرتاپا سیاه نبود ! مامان اومد جݪـو بہ چشمام زل زد - حیف اون همہ زحمت ڪه برات ڪشیدیم ... بۍلیاقت !! بابا ڪشیدش عقب، هیچے نمیگفت امّا اخمے ڪه رو صورتش بود پر از حرف بود ...! چشمامو بستم ... واے ... اونے ڪه نباید میشد ، شد ...! ڪاش مرده بودم در اتاق باز شد و یہ نفر با روپوش سفید وارد شد ! قبݪ اینڪه بیاد باݪـاے سرم ، نگاهش چرخید سمت مامان و بابا ... چند ثانیہ با تعجب نگاه ڪرد ! - سݪـام آقاے سمیعے !!! بابا هم هاج و واج نگاه میڪرد ! - سݪـام آقاے رفیعے واے ... همڪار بابا بود منو میڪشہ ... آبروشو بردم !! - شما؟ اینجا؟ براے ویزیت بیمار تشریف آوردین؟؟ بابا نگاهشو انداخت پایین ! - نہ ! دڪتر یڪم مِن و مِن ڪرد و وقتے دوهزاریش افتاد ، سعے ڪرد مثݪـا جو رو عوض ڪنه و شرو؏ بہ احوال پرسے و خوش و بش ڪرد ...! آخہ ڪدوم احمقے منو رسونده بود بیمارستان؟؟ دڪتر اومد بالـاے سرم ...! - سݪـام دخترم بہترے ؟ جوابشو ندادم و صورتمو برگردوندم ... - آخه چرا این ڪارو ڪردۍ ؟؟ باز هیچے نگفتم اما تو دلم جوابشو دادم ! آخہ بہ تو چہ مربوطہ ؟؟ مگہ تو از درد من خبر دارۍ؟؟ - خودت قرصا رو خوردۍ یا بہ زور بہت خوروندن؟؟ این چہ سوالے بود !!؟؟ چپ چپ نگاهش ڪردم و گفتم - خودم - پس این زخم رو صورتت براے چیہ ؟؟ این ڪه دیگہ فڪرنڪنم ڪار خودت باشه !! واااااۍ تازه یاد زخم صورتم افتادم اگہ سالمم پام برسه خونہ ، بۍ برو برگرد بابا خودش خفم میڪنہ خدا لعنتت ڪنه عرشیا ♥️|@Amir_Hossein13|♥️