🔹 #او_را ... (۶۲)
بالـاخره با صداے فریادۍڪه داشت هرلحظہ نزدیڪتر میشد
منو ول ڪردن و با سرعت برق فرار ڪردن !!
همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیہ ڪه ماشین سیصد میلیونے زیر پاش بود !
همون دانشجوے پزشڪے
و همون دختر پولدار مغرورۍڪه هیچڪسےجرأت نداشت مزاحمم بشہ
- دخترم اذیتت ڪردن؟؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش ڪردم !
نمیتونستم جلوے گریمو بگیرم ...
مرد با همون لہجہ ے ترڪے ادامه داد
- آخہ اینجا چیڪار میڪنے باباجان !!
قیافتم ڪه آشنا نیست
فڪرنڪنم ماݪ این محـݪ باشے !!
سرمو انداختم پایین و بہ گریہ هام ادامہ دادم
- ببینمت !
دختر خوب !
نڪنہ از خونہ فرار ڪردۍ ؟؟!!
آخہ اگر من نمیرسیدم ڪه ...
لـا الہ الـا اللّه ...
جووناۍ این زمونہ گرگ شدن باباجان !
خطر داره یہ دختر تنہا اونم تو این جاے خلوت ... !
ترسیدۍ حتماً؟؟
بشین برم برات یہ آب میوه اۍ چیزے بیارم
رنگ بہ روت نمونده !!
- نہ ...
خواهش میڪنم نرید
من میترسم ...
نشست ڪنارم
- ببین بابا جان !
این ڪار ڪه تو ڪردۍ اصݪـاً درست نیست !
حتما خانوادت الـان دارن دنبالت میگردن !
نگرانتن !
این بیرون خطرناڪه دخترم !
یہ دختر تنہا نمیتونہ تو این تہرون درندشت ڪه همہ جور آدمے توش هست اینجورۍتو پارڪا سرگردون بمونہ !
شمارشون رو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت ..
فقط گریہ میڪردم !
- لـا الہ الـا اللّه ...
دخترجون اینجورے ڪه نمیشہ !
اگر نگے مجبور میشم زنگ بزنم پلیس !
حداقـݪ اونا بدنت دست خانوادت !
سرمو آوردم بالـا و با ترس نگاهش ڪردم
- نہ ... خواهش میڪنم شما دیگہ اذیتم نڪن
- خب الـان میخواۍ چیڪارڪنے؟
میبینے ڪه آدما چقدر ...
شبو میخواۍڪجا بمونے؟؟
- یہ ڪاریش میڪنم دیگہ !!
یہ جایۍ میرم !
همونجورۍڪه دیشب ...
دیشب !!!
یاد دیشب افتادم !
یاد اون جاے امن !
یاد اون آرامش ...
یاد اون ڪه خودش بیرون خوابید اما من تو خونش ...
دوباره سرمو انداختم پایین !
نہ !
من از آخوندا متنفرم
بمیرمم دیگہ نمیرم پیشش !
- دیشب چے؟؟
باباجان من باید برم !
اگر نمیخواے بہ ڪسے زنگ بزنم ، نمیزنم
اما امشبو باید وسط یہ عده گرگ سر ڪنے !!
بلند شد ..
با وحشت نگاهش ڪردم
- نہ ... نرید
- زنگ میزنے؟؟
- اره میزنم .
گوشیتونو بدین...
و از جیبم شماره ے اون رو دراوردم !!!!
شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.
امّا رفت رو آهنگ پیشواز !
"منو رها نڪن
ببین ڪه من تنہاے تنہام !
منو رها نڪن
بجز تو ، من چیزے نمیخوام !
منو رها نڪن آقا ...
منو رها نڪن آقا ...
منو رها نڪن ..."
نوحہ گذاشتہ بود رو آهنگ پیشوازش
یہ لحظہ از زنگ زدنم پشیمون شدم !
خواستم قطع ڪنم ڪه صداش تو گوشے پیچید...
- بلہ بفرمایید
زبونم بند اومد !
- بفرمایید؟؟
اݪـو؟؟
- ا...ا....لـ...لـــو
- الـو؟؟
- سـ...سلـ...لـام ...
- خانووووم!!
شمایـے ؟؟؟؟
ڪجایۍآخہ شما ؟؟
از صبح دارم دنبالتون میگردم !!
زدم زیر گریہ
- نمیدونم ڪجام
خواهش میڪنم بیاید
مگہ نمیگفتید میخواید ڪمڪم ڪنید
بیاید ..
- باشہ باشہ
فقط بگید ڪجا بیام؟؟
- نمیدونم
پیرمردو نگاه ڪردم
اسم پارڪ و خیابون رو گفت
و منم بہ اون گفتم !
- همونجا باشید تا ده دقیقہ دیگہ پیشتونم!
گوشے رو دادم بہ پیرمرد و تشڪرڪردم
- ده دقیقہ دیگہ میرسہ
میشہ بمونید تا بیاد؟!
سرشو بہ نشونہ تایید تڪون داد و رفت و رو نیمڪت پشت سرم نشست.
بہ ڪارے ڪہ ڪرده بودم فڪرڪردم !
من چہ ڪمڪے از اون خواستم ؟
اصلـاً اون میخواد براے من چیڪار ڪنه؟؟
اَه ... اونم یہ آخوند
هرچےڪه بود حداقـݪ مثل بقیہ پسرا بہم دست درازے نڪرده بود
و دیشب رو آروم تو خونش سرڪرده بودم !
صداۍ گریم قطع شده بود و فقط آروم اشڪ میریختم.
با دیدن سایه اۍڪه افتاد جلوم ، سرمو بلند ڪردم.
خودش بود !
اون بود !
- سلـام !
- سلـام. خوبید؟؟
پیرمرد مرد با صدایۍڪه شنید از نیمڪت بلند شد و اومد سمت ما
اون با دیدن پیرمرد شڪه شد !
پیرمرد هم با دیدن اون ، چشماش گرد شد !
با دهن باز یہ نگاه بہ من انداخت و یہ نگاه بہ اون و با تعجب فقط یہ ڪلمه گفت:
- حاج آقا !!
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
🔹#او_را ... (۶۳)
حالت چہره ے اون یہ جورۍشده بود !
فڪرڪنم باعث آبروریزیش شده بودم
محترمانہ دستشو برد بہ طرف پیرمرد
- سلـام آقاۍڪریمے !
پیرمرد سرشو تڪون داد و به اون دست داد !
- سلـام حاج آقا ...!!
رو به من گفت
- دخترم من دیگہ میرم.
خداحافظ ...
خداحافظ حاجے ...!
و در حالیڪه سرشو تڪون میداد و نچ نچ میڪرد ، سریعاً از ما دور شد
با چشماے پر از سواݪ بہ اون نگاه ڪردم !
سرش پایین بود
بعد چند لحظہ ڪتےڪه تو دستش بود
گرفت سمتم
- هوا سرده . بپوشید زود بریم ...
با شرمندگے سرمو انداختم پایین
- فڪرڪنم خیلے براتون بد شد
با دست چپش ، پیشونیشو ماساژ داد و ڪݪـافه لبخند زد !
- نہ ...
نمیدونم ...
بالـاخره ڪاریہ ڪه شده !
اینو بگیرید بپوشید ، سرده
کت رو از دستش گرفتم ،
با همون لبخند روۍ لبش ، آسمونو نگاه ڪرد و زیر لب یہ چیزے گفت ڪه نشنیدم !
بعد سرشو تڪون داد
و گفت "بریم"
هنوزم حالم بد بود
اتفاق چند دقیقہ پیش،حسابۍ بہ همم ریختہ بود !
تصور اینڪه اگہ اون پیرمرد نمیرسید ...
اگہ صدامو نمیشنید ...
یا حتےٰ اگہ "اون" نبود...
اون !!
حتےٰ اسمش رو هم نمیدونستم !
ڪتشو دور خودم پیچیده بودم امّا هنوز سردم بود !
هوا ڪم ڪم داشت تاریڪ میشد
حتےٰ فڪر بہ این ڪه قرار بود شبو تنہا اینجا بگذرونم ،
تنمو میلرزوند
ماشینو روشن ڪرد و
بعد حدود پنج دقیقہ ، نگہ داشت.
صداۍ اذان از مسجدڪنار خیابون بہ گوش میرسید ...
- میشہ ده دقیقہ ، یہ ربع اینجا باشید تا من برم و بیام ؟؟
سرمو انداختم پایین !
- ببخشید ڪه بازم مزاحمتون شدم
- نہ خواهش میڪنم ...
اینطور نیست !!
- برید بہ ڪارتون برسید !
نگران من نباشید !
- ببخشید ...
اگر واجب نبود ، تنہاتون نمیذاشتم !
سرمو تڪون دادم و لبخند محوے زدم ...
با آرامش از ماشین پیاده شد
و سرشو از پنجره آورد تو
- لطفا درها رو از داخـݪ قفـݪ ڪنید ڪه خیاݪ منم راحت باشہ،
شیشہ رو هم بدین بالـا
زود میام !
درهاروقفـݪ ڪردم و شیشہ رو دادم بالـا
سرمو بہ سمت پنجره برگردوندم و دیدم ڪه رفت توۍ مسجد ...
ضعف و گرسنگے بہ دلم چنگ مینداخت !
ڪݪـافہ بودم از اینڪه دستم بہ جایۍ نمیرسہ
نه گوشے
نه ڪیف پول
نه ماشین
نه لباسام ...
دستم از همہ چے ڪوتاه شده بود !
چقدر سخت بود اینجورے زندگی ڪردن !
امشبم باید میرفتم خونہ ے اون ؟؟
نه
پس خودش چے !
هیچوقت تا بحاݪ مزاحم ڪسے نشده بودم ...
حس اینڪه بخوام سربارش باشم اعصابمو خورد میڪرد !
بہ غرورم بر میخورد ...
بہ سرم زد تا نیومده برم !
اما فقط در حد فڪر باقے موند !!
آرامشےڪه تو این ماشین و اون خونہ بود
دست و پامو براۍ رفتن شُل میڪرد !
بعدم ڪجا میتونستم برم ؟؟
مگہ صبح نرفتم ؟؟
چیشد !؟
دباره خودم بہ دست و پاش افتادم ڪه بیاد ڪمڪم !
با صداۍ تقہ اۍ ڪه بہ شیشه ماشین خورد ، از ترس پریدم !
اینقدر غرق فڪر بودم ڪه ندیدم از مسجد اومده بود بیرون !
دستشو بہ نشونہ معذرت خواهے گذاشت رو سینش و پایینو نگاه ڪرد !
تازه فہمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشتہ !!!
چقدر این آدم عجیب غریب بود !
درو براش باز ڪردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم ...
- خواهش میڪنم ، شما ببخشید ڪه ترسوندمتون !!
- نہ...! تقصیر خودمہ ڪه همش تو فڪر و خیاݪ سیر میڪنم!
ماشین رو روشن ڪرد و یڪم با سرعت خیابونو دور زد .
احتمالـا میخواست قبل اینڪه آشناۍ دیگہ اۍ منو ڪنارش ببینہ از مسجد دور شہ !!
- چہ فڪر و خیالے ؟
- بلہ ؟؟
- ببخشید ... خواستم بدونم چہ چیزایۍ ذهنتونو اینقدر مشغول ڪرده !
سرمو بہ شیشہ تڪیہ دادم و بہ خیابون چشم دوختم ...
- فڪر بدبختیام !
- ببینید ...
من دوست دارم ڪمڪتون ڪنم !
براۍ این لـازمہ ڪه بدونم چہ اتفاقے براۍ شما افتاده !
- ممنون
ولے نمیتونید ڪمڪے ڪنید ...
هیچڪس نمیتونہ ڪمڪم ڪنه
جز مرگ !!
- واقعا اینطور فڪر میڪنید ؟!
- اره ...
یا چیزے شبیہ مرگ ...
مثݪ یہ خواب طولـانے !
یا شایدم فراموشے !
- واسہ همین دست بہ خودڪشے زدین ؟!
سرمو بہ نشونہ تایید ، تڪون آرومے دادم و یہ قطره اشڪ از گوشہ ے چشمم سر خورد ...!
- میشہ ...
میشہ بپرسم اون زخم ...
یعنے ... صورتتون چے شده !؟
اونم خودتون ...؟
چشمام پر از اشڪ شد و دستم رفت سمت صورتم ...
دستم ڪه بہ زخم یادگارے عرشیا میخورد ، قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت
در حالیڪه سعے داشتم جلوے اشڪامو بگیرم
و سرمو بالـا بردم !
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
_
ظـلـم یـعـنـۍ
بـرا؎ شـھـیـد شـدن آفـریـده
شـده ایـم، ولے مۍمیریـم !🚶🏿♂
•
خیلۍوقتمون رونمیگیره رفقا..🌷
╔♡❀✨•••❀•••✨❀♡╗
@Amir_Hossein13
╚♡❀✨•••❀•••✨❀♡╝
•ا﷽ا•
#انس_با_قرآن🍃
+تلاوتقرآنهمراهباترجمه 🌱📖
+صفحه ‹ 53 ›
[سوره آل عمران، آیات 23 تا 29🌸]
♥︎|@Amir_Hossein13|♥️
سلـام بر شنوندهٔ دردها..(:
«صاحبمون حضرت بقیة الله الاعظم»
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
صبح یعنے ...
تپشِ قلبِ زمان ،
درهوسِ دیدنِ تــو
ڪہ بیایی و زمین،
گلشنِ اسرار شود
سلـام آرزویِ زمین و زمان🙂🌿
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم هایـےڪه خیلےچیزھاازشون یادگرفتیم..😎✌️
♥️|@Amir_Hossein13|♥️