6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از تاریخچه شکل گیری جشنواره فیلم کن چه میدانید ؟
ببینید تا بهتونید بهتر تحلیل کنید که چطوری سینما برای غرب کاربرد یک سلاح کُشنده رو داره
『 🌱 @Amir_Hossein13 🌱』
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونستید فرانسوی ها یه قاتل زنجیره ای داشتن که پلیس بوده و 35 سال دنبالش بودن و در آخر هم مجبور میشن از تمام پلیسها ازمایش DNA بگیرن تا پیداش کنن
ولی هیچکس نمیاد این موضوعات رو فیلم کنه توی فرانسه....
『 🌱 @Amir_Hossein13 🌱』
هدایت شده از [ لبیکــیامهــدـــے]
سلام رفقا✋🏿
به مناسبت میلاد با سعادت حضرت معصومه (س) و روز دختر
فردا 50 پرداخت ایتا داریم😍
همراهمون باشید.🌸
[لبیکیامهدی]
🦋@LabbaikYM🦋
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
-
گویند بھ گوش هم در افلاك و زمین
حق حضرت زهرای دگر آورده (:
ـ عیدکممبروك 🌸 .
*بسمربمهدی*
عدد اسم ابجد حضرت فاطمه معصومه (س)
۳۱۲هست کسی چه میدونه شاید اون یکی ما باشیم👀
بیاین صلوات هدیه کنیم بهشون
شاید ۱+۳۱۲
شاید ظهور✨
شاید حاجترواییمون🌱
خدا رو چه دیدی🤷🏻♂️
بیاین صلوات هدیه کنیم
چیزی که از دست ندادیم
ایشونکریمهاهلبیت علیهسلامهستن🥰
بیشک بیجواب نمیذارن هدیهای رو ک به در خونشون بفرستیم✋🏿
بسمالله بگید رفقا🙂
آیدیجهتثبتصلوات:
@Ya_shahid_A_Daneshgar🎀
سلام علیکم رفقا✨
امیدوارم حالتون خوب باشه🌱
ان شاءالله از فردا فعالیت شروع میشه🌿
لطفا لف ندید 🖐🏻🚶🏿♂
🔹 #او_را ... (۸۷)
کم کم هوا داشت روشن میشد !
اما هنوز داشتم میخوندم .
اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم ، کم بود !!
آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم
چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم
شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم
برنامه ریزی هایی که به هم میخورد
و خلاصه تلخی دنیا ...
این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه ، شنیده بودم !
همون واقعیتی که اگر بپذیری ، افسرده نمیشی !!
ناخودآگاه مغزم شروع به مقایسه کرد !
مقایسه ی این حرفها با حرفهای مرجان !
قبول رنج ، تلاش ، رسیدن به لذت و آرامش دائمی ؛
فرار از رنج ، قبول پوچی ، رسیدن به لذت و آرامش چند ساعته !!
حرفهای هردوشون منطقی به نظر میومد
اما حرف مرجان حالم رو بد میکرد !
یاد روزایی افتادم که همه جوره میخواستم از منطقی که مرجان به کار برده بود ، فرار کنم
و آخرش با حقارت تسلیم شدم و زندگیم از قبل هم تلختر شد !!
نفسمو دادم بیرون
میارزید یه بارم حرف های اون رو که خودش غرق تو آرامش بود ، قبول کنم
حداقل یه مدت امتحانی !
خودکارم رو برداشتم و آخر صفحه نوشتم : قبول!!
نور خورشید خودش رو از لابه لای پرده ، به اتاقم رسوند
خواب کم کم داشت میومد سراغم .
دم ظهر بود که چشمام رو باز کردم
از گرسنگی شکمم رو گرفتم و رفتم بیرون .
از بوی قشنگی که تو خونه پیچیده بود فهمیدم که شهناز خانوم اومده !
هروقت که میومد لااقل سه چهار مدل غذای سنتی درست میکرد و میذاشت تو یخچال
شهناز خانوم تنها کسی بود که بابا بهش اعتماد داشت و اجازه میداد برای تمیز کردن خونه بیاد .
بعد از خوردن سوپ خوشمزه ای که بوش خونه رو برداشته بود ، به اتاقم برگشتم .
سه شنبه بود
دلم میخواست یک بار دیگه هم به اون جلسه برم.
فضای دلنشینی داشت ...
البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو بشنوم !
چند ساعتی وقت داشتم . نشستم پشت میز و دفترچه رو باز کردم
♥️|@Amir_Hossein13|♥️