این عکس زیباست؟
قاب بندی اصولی دارد؟
سوژه خوبی هست؟
چینش اجزای درون تصویر هماهنگ و قرینه و... هست؟
بهتر نبود قاب عکس درست بالای کتیبه سبز رنگ به دیوار زده میشد؟ البته اینجوری نسبت به مهتابی هم نا میزون میشود!
کاش این «یا قمربنیهاشم» حد اقل کمی سمت چپ تر بود. هم مماس با قاب میشد هم کلید پریز ها را میپوشاند.
اما میدانید داستان چیست؟
چشم های کم سو مادربزرگ این اجازه را نمیدهد که کلید ها دم دست نباشد و پنهان شود.
شوق لحظه نصب این کتیبه توسط یکی از نوه های دبستانی هم مانع میشود تا ذهن پیرزن به سمت قرینه و تناسب ها برود.
فدای آن نگاه های خیره به علامت دست سقا که شاید ساعت ها مشغولیت مادربزرگ در تنهایی اش بوده است.
چند صلوات برای صاحب آن دو عکس سه در چهار فرستاده باشد خوب است؟ همان لبخند های نوه ها گوشه تابلوی صلوات...!
و اما داستان ما !
از وقتی مقوله #هنر و #زیبایی را آکادمیک کردیم تا بتوانیم رشته در دانشگاه داشته باشیم و به دانشجویان مدرک فارغالتحصیلی بدهیم، خودمان را در مسیری اجتناب نا پذیر انداخته ایم.
ترم دانشگاه، واحد برای پاس شدن میخواهد و اساتید هم برای تدریس شان محتاج کتاب های درسی هستند.
کتاب هم فصل اول و دوم و دهم دارد.
نتیجه؟
هنر آموزشی میشود تا قابل تدریس باشد.
هنر در ضابطه ها، اسلوب ها، مکاتب و تقسیم بندی ها محصور و زندانی میشود و با اصرار تمام، در فصل های مختلف گنجانده میشود.
اما چقدر هنر، آموزش پذیر هست؟
ترکیب «هنر آموزشی» کمی پارادوکسیکال نیست؟
چرا انقدر تمام عکس هایی که اخیرا می بینیم شبیه هم هستند؟
وَه که چقدر الگو های تکرار شونده در متن ها و عکس ها و قهرمان های داستان هایمان پیدا میشود!
و اما در مقابل #آموزش هنر، چه گزینه ای داریم؟
پ.ن: حالا بیایید پیرامون #تربیت_هنرمند و #زیست_هنری ساعت ها سر و کله بزنیم!
پ.ن: آنچه هست، زیباست نه آن تقلید های زورکی از قاعده ها..!
____
@amir_talabeh