🌷گرم صحبت های زنانه خود بودیم که سیّد مجتبی وارد آشپزخانه شد
به خیال اینکه سر وقت یخچال می رود خیلی به او توجهی نکردیم و مثل خودرویی که تازه گرم شده باشد تخت گاز می راندیم.
اما سیدمجتبی کفگیر را برداشت و دور سر چرخاند انگار که مگس کش در دستش باشد مرتب تکرار می کرد: «کیش کیش»
در آن سرما خبری از مگس نبود
پرسیدم:«چه کار می کنی داداش؟»
خیلی جدی گفت:«مگر نمی بینی این جا پر شده است از مگسِ غیبت؟
دارم آنها را دور می کنم
نکند شیطان به شما آسیبی برساند»
🌷ما که حالا زده بودیم روی ترمز ، محو نگاه او شدیم
سید مجتبی کفگیر را روی زمین گذاشت و خیلی مؤدب به مادرم گفت: «ببین مادرم! وقتی از کسی ناراحت هستی یا دلخوری، اول یک صلوات برایش بفرست که ثواب به دست آوری و بعد یک صلوات برای خودت بفرست که از شیطان دور شوی و آرامش بگیری
"شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی"
✍روای: خواهر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Ammar_noghtezan
#شهیدانه
زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش
نوشته بود..
[..او میبیند..]
با این کار میخواست هیچوقت
خدا را فراموش نکند..
#شهیده_زینب_کمایی
°•| 🌱
@Ammar_noghtezan
هویــزه
یعنی : ڪربلا
یعنی : بدنهای ارباًاربا
یعنی : استخوانهای شکسته
یعنی : خلوتِ دل های نینوایی
یعنی : بغض های در گلو مانده
هویـزه یعنــی :
علم الهـدی و یاران عاشورایـی😔
@Ammar_noghtezan
#وصایای_شهدا
آخرين سفارشم اين است که از ماديات دوری کنيد و به معنويات بپيونديد و قدر امام را داشته باشيد.
اين راهی که شهدا میروند راهی است که امام حسين علیه السلام رفته است.
اين شهدا همه ياران امام حسين علیه السلام هستند.
شهادت برای من واقعاً آرزويی است که هم اکنون نصيبم شد.
راهی که من انتخاب کرده و دنبال کردم تا به شهادت رسيدم راهی است که از امام حسين علیه السلام و ديگر شهدا آموخته بودم.
شهيد بهرام ارجمندی🌷
ولادت: ۱۳۴۵/۵/۱ ، روستای تل ريزی عاليوند شهرستان ممسنی
شهادت: ۱۳۶۳/۱۱/۴
✨✨🦋🥀🕊🥀🦋✨✨
@Ammar_noghtezan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) توسط حاج قاسم سلیمانی
◾️انتشار به مناسبت شهادت حضرت زینب کبری(س)
✨ شبتون_شهدایی ✨
@Ammar_noghtezan
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پاره گریبان بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلا گردان شدن بود
یکسال و نیم آتش گرفتن مال من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
#السلام_علیک_یا_زینب_کبری_س
#سلام
روزتون زینبی
@Ammar_noghtezan
🌺
🌹 #شهیدانه 🕊🕊
❤️ دل من تنگ همین یک لبخند...
و تو در خنده ی مستانه ی خود می گذری
نوش جانت اما
گاه گاهی به دل خسته ی ما هم نظری...💔
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌹
#جانباز #فتنه ۸۸ توسط داعش داخلی
#شهید #مدافع_حرم توسط داعش خارجی
@Ammar_noghtezan
#یا_زینب (س)
#شهادت
تازه فهمیدم گِلم از خاک پاے زینب است
اشک هاے دیده ام از اشک هاے زینب است
روے سنگ قبر من،اےن جمله را انشاء ڪنید
عاقبت این جان ناقابل فداے زینب است 🏴
🖤🥀🖤🥀
@Ammar_noghtezan
دنیا و آخرت همه مدیون زینبیم
ما را صدای ناله او بیقرار کرد
#عزاداری
#جمع_رزمندگان
#حرم_حضرت_زینب_س
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
🌸همسرشهید
به رختخوابها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينهاش كشيده بود، دراز كرده بود و دانههاي تسبيحش تند تند روي هم ميافتاد. منتظر ماشين بود؛ دير كرده بود.مهدي دور و برش ميپلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي ميكرد، ولي آن روز بازيش را گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً محل نميگذاشت.
هميشه وقتي ميآمد مثل پروانه دور ما ميچرخيد، ولي اينبار انگار آمده بود كه برود. خودش ميگفت «روزي كه من مسئلهي محبت شما را با خودم حل كنم، آن روز، روز رفتن من است.»
عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بيعاطفهاي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.»
صورتش را برگردانده بود و تكان نميخورد. برگشتم توي صورتش. از اشك خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،با حوصله بست.
مهدي را روي دستش نشاند و همينطور كه از پلهها پايين ميرفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپلتر ميشي. فكر نميكني مادرت چهطور ميخواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش.
چند دقيقهاي ميشد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخكوبم كرد. نميخواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اونقدر نماز ميخونم و دعا ميكنم كه دوباره برگردي.»
خاطره
شهیدابراهیم همت
🌸🌱🌸🌱🍁🌱🌸🌱🌸
@Ammar_noghtezan