#یاصاحب_الزمان_عج
حال دلم خوب نیست آقا ...
التماس نگاه و دعا
دیگران را بیخیال
شما که می بینی مرا
از درت دست خالی ردم نکن...
یامهدی ادرکنی
@ammar_noghtezan
دراین هیاهو
دلم به اربابی خوش است
که در مرامش نیست
دست خالی ردم کند....
@ammar_noghtezan
🍃🌹با شهدا و اهل بیت🌹🍃
دراین هیاهو دلم به اربابی خوش است که در مرامش نیست دست خالی ردم کند.... @ammar_noghtezan
کاش در این نگاه های پیام هایم
نگاه شما هم باشد مولاجانم ❤️
💚🍃| اے شهید!!!
هواے دلم،
بارانِ نگاهت را مےخواهد..🌧
مےشود بر من ببارے؟..
هواے دلم که پُر شود از بارانِ نگاهت..💔
منم چون `` تُ ``
لایقِ شهادت مےشوم...🕊
#دوست_شهیدم
شهدا گاهے نگاهے...🥀
🌹سَردارِقَلبَم
@Ammar_noghtezan
[← ❄ #تفڪر ⚡🌙→]
[←📣 #تلنگر ♦️📖 →]
←اين بار هم واسه بار آخر گناه ميڪنم و از فردا ...
←امروزم واسه بار آخر گناه ميڪنم و از فردا ...
مواظب " بار آخرهايي " باشيم ڪه
" #بارآخرتمان " را سنگين ميكنند ...
" خطرناڪ ترين " ترفند شيطون ميدوني چيه ؟!
« #تسويف ( عقب انداختن شروع ترڪ گناه ) »
« نگو فــردا ؛ بگو هميــــنحالا »
@ammar_noghtezan
هدایت شده از کانونتخصصیحامیانامربهمعروفونهیازمنکر🌱
#عاشقانه_شهدایی
سالن عروسی ما؛ سلف سرویس دانشگاه بود.
وقتی که سر کلاس درس این را برای بچهها تعریف میکنم، میبینم که بچهها اصلاً در مخیلهشان نمیگنجد.
وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم.
دکتر گفت میخواهی خانه بگیرم؟
گفتم نه؛ خوابگاه خوب است.
با لباس عروس از پلههای خوابگاه بالا رفتم.
یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم.
آقای دکتر صالحی استاد ما بود.
ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند.
یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم.
با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم.
بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هستهای صحبت کردیم.
- - - -
در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم.
کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیمها زیر چرخ خیاطی میگذاشتند، گذاشته بودیم.
پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میایی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری🌷
#الگوهای_زندگی 🌷
#ساده_زیستی🌱