هدایت شده از کانونتخصصیحامیانامربهمعروفونهیازمنکر🌱
#عاشقانه_شهدایی
سالن عروسی ما؛ سلف سرویس دانشگاه بود.
وقتی که سر کلاس درس این را برای بچهها تعریف میکنم، میبینم که بچهها اصلاً در مخیلهشان نمیگنجد.
وقتی که ازدواج کردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم.
دکتر گفت میخواهی خانه بگیرم؟
گفتم نه؛ خوابگاه خوب است.
با لباس عروس از پلههای خوابگاه بالا رفتم.
یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم.
آقای دکتر صالحی استاد ما بود.
ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند.
یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم.
با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم.
بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هستهای صحبت کردیم.
- - - -
در آن سوئیت یک صندلی نداشتیم که پشت میز کامپیوتر بنشینیم.
کامپیوتر را روی میز کوچکی که قدیمها زیر چرخ خیاطی میگذاشتند، گذاشته بودیم.
پسر دکتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دکتر به او گفته بود اگر میایی، یک صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یک دانه صندلی دارم
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری🌷
#الگوهای_زندگی 🌷
#ساده_زیستی🌱