eitaa logo
راه حسین (ع)
628 دنبال‌کننده
62.2هزار عکس
34.1هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✏داستان312✏ روزى مالك اشتر از بازار كوفه مى گذشت . در حاليكه عمامه و پيراهنى از كرباس بر تن داشت . مردى بازارى بر در دكانش نشسته بود و عنوان اهانت ، زباله اى (كلوخ ) به طرف او پرتاب كرد. مالك اشتر بدون اينكه به كردار زشت بازارى توجهى بكند و از خود واكنش ‍ نشان دهد، راه خود را پيش گرفت و رفت . مالك مقدارى دور شده بود. يكى از رفقاى مرد بازارى كه مالك را مى شناخت به او گفت : - آيا اين مرد را كه به او توهين كردى شناختى ؟ مرد بازارى گفت : نه ! نشناختم . مگر اين شخص كه بود؟ دوست بازارى پاسخ داد: - او مالك اشتر از صحابه معروف اميرالمؤ منين بود. همين كه بازارى فهميد شخص اهانت شده فرمانده و وزير جنگ سپاه على عليه السلام است ، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالك اشتر دويد تا از او عذرخواهى كند. مالك را ديد كه وارد مسجد شد و به نماز ايستاد. پس از آنكه نماز تمام شد خود را به پاى مالك انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسيد. مالك اشتر گفت : چرا چنين مى كنى ؟ بازارى گفت : از كار زشتى كه نسبت به تو انجام دادم معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم . اميدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصيرم بگذرى . مالك اشتر گفت : هرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر اينكه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم كه تو را به راه راست هدايت نمايد. 📚داستانهای بحارالانوار جلد 2 @hadisdastan