تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خنده.ات، مویت، شکارم کردهای🥴
در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کردهای🤒
رأس ساعت میرسی، میبینمت، رد میشوی...
کم محلی میکنی، بی اعتبارم کردهای😩
من مهندس بودهام دلدادگی شأنم نبود
تازگیها گل فروشی تازهکارم کردهای🤓
در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بودهام
خوب کردی آمدی... مجنون تبارم کردهای😬
در ولا الضالین حمدم خدشه.ای وارد نبود
وایِ من، محتاج یک رکعت شمارم کردهای🤕
حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ بر لب گذاشته و نه کلاه کج بر سر!
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین می داند چیست...
اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود. اما جلوی بچهها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد...
حبیب آقا عشق را معنا میکرد
نمایش نمیداد...
#شروین_راوی
🖇💌