eitaa logo
اَنارستــــــون
28.5هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
248 ویدیو
2 فایل
[خدا مرا برای تو انــــــار آفریده است🌱] شروط 👈 @shorutAnarestun تبلیغات 👈 @TarefeAnarestun
مشاهده در ایتا
دانلود
آغوش خود را بازکن، محکم مرا دربر بگیر حَیَّ‌عَلیٰ‌خَیرِالعَمل، یعنی همین آغوش‌ها @Anarestun
آغوشِ تو برای زمستان من بس است من زیرِ بار هیچ بهاری نمی روم... @Anarestun
ما به آغوش تو یکباره چه محتاج شدیم
هدایت شده از ✮ًٍٜ۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜ͜͡✮آرامش✮ًٍٜ۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜ͜͡✮
ببخشید اگ تورو بیشتر از خودت من دوست داشتم:) ببخشید اگه یه آدم میخاست بگذره با تو روزش تا شب:)
ناگفته‌هایم شعر شد امّا بگو تا کی... نامت میان بیت‌هایم نقطه‌چین باشد؟ @Anarestun
نبض شعرم کُند شد وقتی در آن نامت نبود! گر نباشی شعر من، تا انتها غم می شود... @Anarestun
اگه خوبه، اگه بده، اگه کمه، اگه زیادِ، من فقط همینو میخوام : )
داستان برمی‌گرده به چند سال پيش. بابا بزرگ زنده بود اما عاليجناب آلزايمر چنان چيره شده بود كه تقريبا حرف نمی‌زد، كسی را هم نمی‌شناخت. ما رفته بوديم خونه‌ی بابا بزرگ. من كنار بابا بزرگ روی مبل نشسته بودم و داشتم تلويزيون می‌ديدم. بابا بزرگ انگار نه انگار كه من كنارش بودم، تا اين كه خواهر كوچيكه اومد پيشم و گفت: تو كتاب تاريخ‌مون نوشته چرا حكومت پهلوی ساقط شده است؟ بهش گفتم بنويس بی‌كفايتی شاه، مزدوری بيگانگان و نارضايتی مردم. خواهر كوچيكه نوشت و كودكانه رفت. داشتم شبكه‌ها رو بالا پايين می‌كردم كه بابا بزرگ گفت: نه... نشنيده گرفتم. چند سالی می‌شد صدای بابا بزرگ رو نشنيده بودم. گفتم لابد خيالاتی شدم، تا اينكه گفت: نه اينجوری نبود... برگشتم. چشاش همون آبیِ كم‌رنگ مهربون بود. گفت: اينجوری نبود... به خاطر مامان بزرگت انقلاب شد. از همين ميدون شهدا، كنار خونمون. من مامان بزرگتو خيلی می‌خواستم.. خيلی، اما يه پيرمرد پولدار، از اينا كه وصل بود به دربار، شده بود پاپی و سمج، منم هيچ كاری از دستم بر نمی‌اومد. می‌خواست مامان بزرگتو ببره امريكا با خودش. شبی كه قرار بود فرداش بياد خواستگاری مامان بزرگت، رفتم حرم. گفتم خدايا نذار همه زندگيم بره. دقيقا فرداش مشهد شلوغ شد، ريختن مردم. داشت انقلاب می‌شد كه اون يارو پيرمرده فرار كرد رفت؛ مامان بزرگت موند واسه من. @Anarestun
چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی : ) @Anarestun
من دیگر این چشم‌های لعنتی را نمی‌خواهم! هربار در آینه، به جای تو، خودم را نشان می‌دهند! بیا معامله ای بکُنیم...چشم‌هایَم را میدهم به تو؛ خواستی دورِشان بیَنداز...ولی در عوض، چشم‌هایَت را گاهی به من قرض بده... نگاه‌های سرِ صُبحَت در آینه را بدجور خریدارم! @Anarestun