من، فدای تو و چشمت که دلیلِ غزل است
شهد میبارد از آن لب که به طعم عسل است
تو که خود بی خبری، من به تو میگویم که:
توی این شهر فقط حُسنِ تو ضربالمثل است
جنگ هفتاد و دو ملت که شده ورد زبان
چشم تو عامل این هجمهی بینالملل است
روزه و حج و زیارت همگی مستحباند
منتها عشق تو واجب که نه؟ خیرالعمل است
كُن مع شخص يقول لنُصلح هذا لا أستطيع
أن أفقِدُك.
«با کسی باش که بگه:
باید درستش کنیم، من نمیتونم از دستت بدم...»
#عربی_نوشت
خدا میخواست در چشمان من زیباترین باشی
شرابی در نگاهت ریخت تا گیراترین باشی
تو را شاعر، تو را عاشق پدید آورد و قسمت بود
که در شمسیترین منظومه، مولاناترین باشی