eitaa logo
انصارالمهدی
1.2هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
18هزار ویدیو
40 فایل
"الا ان خیرالجهاد فی اخرالزمان" اگاه باشید که بهترین جهاد در اخرالزمان است 🇮🇷گروه رسانه ای انصارالمهدی ارتباط با مدیر کانال و تبلیغات 👇 @tab_ansar🆔️
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ بازی زندگی 🔻 ساعت‌ها به کندی می‌گذشت و الیزابت با اضطراب به ساعت خیره شده بود. انگلستان باخته بود و او می‌دانست که شب سختی در پیش دارد. آمارها را بارها خوانده بود. وقتی تیم ملی انگلیس می‌باخت، آمار خشونت خانگی در انگلستان به طرز وحشتناکی اوج می‌گرفت. ۳۸ درصد افزایش! یعنی تقریباً دو برابر شدن این خشونت‌ها در یک شب. 🔺 صدای کلید در قفل پیچید و قلبش از جا کنده شد. نگاه خشمگین همسرش به او دوخته شد. «باز هم باختی!» صدای خشن مرد خانه را پر کرد. الیزابت چیزی نگفت، می‌دانست حرف زدن فایده‌ای ندارد. 🔻 آن شب، الیزابت دوباره طعم تلخ خشونت را چشید. شب‌هایی که قرار بود شیرین باشند، با کابوس‌هایی وحشتناک همراه می‌شد. او تنها نبود. هزاران زن دیگر در انگلستان، هر بار که تیم ملی می‌باخت، همین کابوس را تجربه می‌کردند. فوتبال، این بازی زیبا، برای آنها به یک کابوس تبدیل شده بود. 🔺 صبح، وقتی آفتاب به اتاق تابید، الیزابت با چشمان پف کرده از گریه به اطراف نگاه کرد. کبودی‌های روی صورتش، گواهی بر شب وحشتناکی بود که پشت سر گذاشته بود. اما او تسلیم نمی‌شد... 📚 ======================= ⚠️ این داستان، الهام‌گرفته از آمارهای پژوهشی است که می‌توانید در اینجا مشاهده کنید. 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @‌soada_ir
عاشقانه یک جنین با مادرش 🔻آرامش لانه امنم به تدریج جای خود را به نگرانی داد. کلماتی مبهم و نگران‌کننده‌ای را از مکالمات مادر و پدر می‌شنیدم. «ناخواسته»، «اشتباه»، «مشکل»؛ این کلمات در ذهنم اکو می‌شدند و ترس عجیبی را در دلم ایجاد می‌کردند.🥺 🔺در ابتدا، این صداها را نادیده می‌گرفتم. دنیای من، دنیای عشق و آرامش بود و نمی‌خواستم به این صداهای ناهنجار توجه کنم. اما با گذشت زمان، این صداها بلندتر و واضح‌تر شدند. من متوجه می‌شدم که چیزی درست نیست.😥 مادرم دیگر آن آرامش سابق را نداشت. صدایش لرزان شده بود و گاهی اوقات می‌شنیدم که گریه می‌کند.😪 🔻نوازش‌های مادرم دیگر آنقدرها آرام‌بخش نبودند.🙍‍♀انگار که او هم درگیر یک نبرد درونی بود. من سعی می‌کردم با حرکاتم به او آرامش بدهم، اما فایده‌ای نداشت.😔 🔺یک روز، مادرم با صدایی لرزان به شکم من دست کشید و گفت: «تو ناخواسته بودی». قلبم از این جمله فشرده شد.💔 من نمی‌دانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است، اما می‌فهمیدم که چیزی اشتباه است. 🔻من به مادرم نیاز داشتم. به نوازش‌هایش، به صدای آرامش‌بخشش. اما او خودش به آرامش نیاز داشت.🥺 من در این تاریکی مطلق، تنها بودم و از آینده می‌ترسیدم...😞 ادامه دارد... 📚 💠
⭕️ عاشقانه یک جنین با مادرش قسمت آخر: درد مشترک 🔻دردی جانکاه به سراغم آمد، دردی که از عمق وجودم می‌آمد و تا اعماق روحم نفوذ می‌کرد. انگار که دنیایم در حال ترکیدن بود.🥺 صدای گریه‌های مادر را می‌شنیدم، صدایی که قلبم را می‌شکست. من بیشتر از خودم نگران او بودم. نگران این بودم که مبادا این درد، به او آسیب برساند.😰 🔺در آن لحظات تاریک، به چشمانش خیره شدم. چشمانی که زمانی پر از عشق و امید بودند، حالا غرق در غم و اندوه شده بودند. دلم می‌خواست به او بگویم که همه چیز خوب می‌شود، که این درد زودگذر است. اما می‌دانستم که این حرف‌ها، دروغ محض است.😞 🔻من به او نیاز داشتم. به نوازش‌های گرمش، به صدای آرام‌بخشش. می‌خواستم به او بگویم که چقدر دوستش دارم، که حضورش در زندگی‌ام، بزرگترین نعمت من بوده است. اما کلمات در گلویم حبس شده بودند.😓 🔺در آخرین لحظات، سعی کردم با تمام وجودم، به او عشق بورزم. می‌خواستم که این عشق، آخرین چیزی باشد که احساس می‌کند. من نمی‌خواستم او را با این درد تنها بگذارم. اما انبر درحال تکه‌تکه کردن بدنم بود.😫 🔻در آن تاریکی مطلق، به این فکر می‌کردم که چرا باید مادرم مرا قطعه قطعه کند؟ من که او را از خودم بیشتر دوست داشتم!💔 من که هنوز هم نگرانم که نکند به او آسیبی برسد! 🔺در آن لحظات، من فهمیدم که عشق، قوی‌تر از هر دردی است. عشقی که من به مادرم داشتم، و عشقی که او به من داشت. عشقی که در تاریکی مطلق، همچنان می‌درخشید.🤱 🔻در آغوش تاریکی، با دردی زیاد به خواب ابدی فرو رفتم. با این امید که روزی دوباره او را ببینم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم.❤️‍🔥 پایان 📚 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @‌soada_ir
⭕️ سکوت مرگبار کوچه 🔻از پشت ویترین کوچک مغازه‌ام، همه چیز را دیدم. کوچه‌ی ساکت و آرام همیشگی، ناگهان به صحنه‌ای هولناک تبدیل شده بود. زنی با موهای پریشان و چشمانی وحشت‌زده، تلاش می‌کرد از دست مردی بگریزد که با مشت‌های گره کرده و چهره‌ای خشمگین، تعقیبش می‌کرد. آن مرد، شوهرش بود. 🔺صدای فریادهای زن، سکوت کوچه را شکست. من مات و مبهوت به صحنه‌ی مقابل نگاه می‌کردم. قلبم به طرز وحشتناکی می‌تپید. تلفن را برداشتم و با پلیس لندن تماس گرفتم، اما انگار زمان در آن لحظه متوقف شده بود. هر ثانیه که می‌گذشت، وحشت بیشتری به دلم می‌نشست. 🔻دیر شده بود. زن بی‌جان روی زمین افتاده بود و مردی که مرتکب این جنایت شده بود، با خونسردی کنار دیوار ایستاده بود. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. 🔺این اتفاق، تنها یکی از هزاران مورد مشابه در غرب است همان جایی که بیش از هر جای دیگری شعار برابری و حقوق زنان را سر می‌دهند. 🔻در سال‌های اخیر در بریتانیا، به طور میانگین هر سه روز یک زن توسط یک مرد کشته شده است! این آمار تکان‌دهنده، نشان می‌دهد که علی‌رغم تمام شعارها، خشونت علیه زنان همچنان به عنوان یک معضل جدی در جوامع غربی وجود دارد. 🔺در سال ۲۰۲۴ به تنهایی، ۸۰ زن در بریتانیا به دست مردان کشته شدند. این آمار هولناک، زنگ خطری جدی برای تمام بشریت است. ما باید بپرسیم که چرا با وجود پیشرفت‌های ظاهری در تکنولوژی، خشونت علیه زنان همچنان به عنوان یک اپیدمی جهانی گسترده شده است. 🔻از آن روز به بعد، نگاهم به دنیا تغییر کرد. دیگر نمی‌توانستم به سادگی از کنار این موضوع بگذرم. 📚 ======================= ⚠️ این داستان، الهام‌گرفته از آمارهای پژوهشی است که می‌توانید در اینجا مشاهده کنید... 💠 اندیشکده راهبردی سعداء 🆔 @‌soada_ir