#فلسفه_روانشناسی
وقتی به آنچه در تملک ما نیست مینگریم، ممکن است به آسانی این فکر به ذهن ما خطور کند که (چه میشد، اگر این مال من بود؟) و احساس محرومیت میکنیم.
اما بهتر است به جای این بیاندیشیم که (اگر آنچه دارم، از آن من نبود چه میشد؟)
منظور این است که گاهی سعی کنیم به آنچه داریم، آنگونه بنگریم که گویی آن را از دست دادهایم، حال هرچه باشد. ثروت، سلامت، دوستان، فرد محبوب، زن، فرزند، اسب یا سگ. زیرا غالباً پس از آنکه چیزی را از دست دادیم قدر آن را میدانیم. اگر به همهی آنچه داریم طوری بنگریم که توصیه کردم، اولاً از داشتن آنها بیش از پیش خرسند میگردیم و ثانیآ سعی میکنیم به هر نحو که ممکن باشد مانع از دست دادن آن شویم، یعنی ثروت را به مخاطره نیاندازیم، دوستان را خشمگین نکنیم، همسر خویش را به وسوسه نیاندازیم که وفای خود را از دست بدهد، مراقب سلامت کودکانمان باشیم و جز اینها.
📕#در_باب_حکمت_زندگی
✍️#آرتور_شوپنهاور
#فلسفه_روانشناسی #سعادت
انسان معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه؛ به طوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد. به بیان دیگر، میتوان گفت که مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود است. درست به همین علت، آرزوها و هوسهای او مدام تغییر میکنند. همهٔ لذتها را از جهان بیرون میجوید. او به شخص رنجوری میماند که به جای اتکا به سرچشمهٔ نیروهای حیاتی خود، از آش و دارو انتظار سلامت دارد!
نابغه، به هستی و ماهیت چیزها به طور تام و مطلق میپردازد و میکوشد درک عمیق خود را از آن به شیوهٔ خاص خود به زبان شعر، هنر یا فلسفه بیان کند. از این حیث میتوان گفت که مرکز ثقل او در خود اوست. فقدان هرچیز را با داشتنِ خود جبران میکند. این امر، عنصری منزویکننده به شخصیت آنان میدهد زیرا در وجود دیگران به هیچ وجه همتای خود را نمیبینند و به علت اینکه نامتجانس بودنِ خود را با همه احساس میکنند، به تدریج در میان دیگران بیگانه میشوند و وقتی به انسانها فکر میکنند، ضمیر فاعلیِ «آنها» به ذهنشان میآید، نه ضمیر فاعلیِ «ما».
📕#درباب_حکمت_زندگی
✍️#آرتور_شوپنهاور