Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت122 معجزه اذان برای هماهنگی و توجيه بچههای لشگر بدر به مقر آنها
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت123
معجزه اذان
ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد.
گفتم: انشاءالله توی بهشت همديگر را ميبينيد! خيلی حالش گرفته شد. اسامی
را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظی كردم و
حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلی برايم جالب بود.
در اســفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بســياری از نيروها به مرخصی
رفتند. يك روز داخل وسايلم كاغذی را كه اسير عراقی يا همان بسيجی لشکر
بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچههای بدر .از يكی از مسئولين لشکر
سراغ گردانی را گرفتم كه روی كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين
گردان منحل شده. گفتم: ميخواهم بچههايش را ببينم.
فرمانــده ادامه داد: گردانی كه حرفش را ميزنی به همراه فرمانده لشــکر،
جلوی يكی از پاتكهای ســنگين عراق در شــلمچه مقاومت كردند. تلفات
سنگينی را هم از عراقيها گرفتند ولی عقبنشينی نكردند.
بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسی از آن گردان زنده برنگشت!
گفتم: اين هجده نفر جزء اســرای عراقی بودند. اسامی آنها اينجاست، من
آمده بودم كه آنها را ببينم.
جلو آمد. اسامی را از من گرفت و به شخص ديگری داد. چند دقيقه بعد آن
شخص برگشت و گفت: همه اين افراد جزء شهدا هستند!
ديگر هيچ حرفی نداشــتم. همينطور نشســته بودم و فكر ميكردم. با خودم
گفتم: ابراهيم با يك اذان چه كرد! يك تپه آزاد شد، يك عمليات پيروز شد،
ّ از قعر جهنم به بهشت رفتند.
هجده نفر هم مثل حر
بعد به ياد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم: انشاءالله در بهشت همديگر را ميبينيد.
بیاختيار اشك از چشمانم جاری شد. بعد خداحافظی كردم وآمدم بيرون.
من شك نداشتم ابراهيم ميدانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به
لرزه درآورد. وآنهايی را كه هنوز ايمان در قلبشان باقی مانده هدايت كند!
راوی: حسین الله کرم
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism