Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت123 معجزه اذان ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت124
چفيه
اواخر سال ۱۳۶۰بود. ابراهيم در مرخصی به سر ميبرد.
آخر شــب بود كه آمد خانه، كمی صحبت كرديم. بعد ديدم توی جيبش
يك دسته بزرگ اسكناس قرار دارد!
گفتم: راستی داداش، اينهمه پول از كجا ميياری!؟ من چند بار تا حالا ديدم
كه به مردم كمك ميكنی، برای هيئت خرج ميكنی، الان هم كه اين همه
پول تو جيب شماست!
بعد به شوخی گفتم: راستش رو بگو، گنج پيدا كردی!؟
ابراهيــم خنديد وگفت: نه بابا، رفقا اينها را به من ميدهند، خودشــان هم
ميگويند در چه راهی خرج كنم.
فردای آنــروز با ابراهيم رفتيم بازار، از چند دالان و بازارچه رد شــديم. به
مغازه مورد نظر رسيديم.
مغازه تقريبًا بزرگی بود. پيرمرد صاحب فروشگاه و شاگردانش يك يك با
ابراهيم دست و روبوسی كردند، معلوم بود كاملا ابراهيم را ميشناسند.
بعد از كمی صحبتهای معمول، ابراهيم گفت: حاجی، من انشــاءالله فردا
عازم گيلان غرب هستم.
پيرمرد هم گفت: ابرام جون، برای بچهها چيزی احتياج داريد؟
ابراهيم كاغذی را از جيبــش بيرون آورد. به پيرمرد داد وگفت: به جز اين.....
راوی:عباس هادی
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism