•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت176 ✨عملیات زین العابدین(علیه السلام) ما از داخل يك شيار باريك با شيب كم به سمت نوك تپه حركت كرديم. در بالای تپه ســنگرهای عراقی كاملاً مشــخص بود. من وظيفه داشــتم به محض رسيدن آنها را بزنم. يك لحظه به اطراف نگاه كردم. در دامنه تپه در هر دو طرف ســنگرهايی به ســمت نوك تپه كشيده شده بود. عراقيها كاملاً ميدانستند ما از اين شيار عبور ميكنيم! آب دهانم را فرو دادم، طوری راه ميرفتم كه هيچ صدايی بلند نشود. بقيه هم مثل من بودند. نفس در سينه ها حبس شده بود! هنوز به نوك تپه نرسيده بوديم که يكدفعه منوری شليك شد. بالای سر ما روشن شــد! بعد هم از سه طرف آتش وگلوله روی ما ريختند. همه چسبيده بوديم به زمين. درست در تيررس دشمن بوديم. هر لحظه نارنجك، يا گلولهای به سمت ما می آمد. صدای ناله بچه های مجروح بلند شد و... درآن تاريكی هيچ كاری نميتوانستيم انجام دهيم. دوست داشتم زمين باز ميشد و مرا در خودش مخفی ميكرد. مرگ را به چشم خودم ميديدم. در همين حال شخصی سينه خيز جلو می آمد و پای مرا گرفت! سرم را كمی از روی زمين بلند كردم و به عقب نگاه كردم. باورم نميشد. چهره ای كه ميديدم، صورت نورانی ابراهيم بود. يكدفعــه گفت: تويی؟! بعد آرپی جــی را از من گرفت و جلو رفت. بعد با فرياد الله اکبر آرپی جی را شليک کرد. سنگر مقابل كه بيشترين تیراندازی را ميكرد منهدم شد. ابراهيم از جا بلند شد و فرياد زد: شيعه های اميرالمؤمنين بلند شيد، دست مولا پشت سر ماست. بچه ها همه روحيه گرفتند. من هم داد زدم؛ الله اكبر، بقيه هم از جا بلند شــدند. همه شليك ميكردند. تقريباً همه عراقی ها فرار كردند. چند لحظه بعد ديدم ابراهيم نوك تپه ايستاده! كار تصرف تپه مهم عراقی ها خيلی ســريع انجام شــد. تعدادی از نیروهای اسير شدند. بقيه بچه ها به حركت خودشان ادامه دادند. من هم با فرمانده جلو رفتيم. در بين راه به من گفت: بيخود نيست كه همه دوست دارند در عمليات با ابراهيم باشند. عجب شجاعتی داره! نيمه های شب دوباره ابراهيم را ديدم. گفت: عنايت مولا رو ديدی؟! فقط يه الله كبر احتياج بود تا دشمن فرار كنه! 🌿راوی:جواد مجلسی زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism