eitaa logo
Anti_liberal🚩
10.8هزار دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
18.8هزار ویدیو
89 فایل
✨️پیشنهادات و انتقادات: @Jahadi68✨️ ✨ادمین تبادل و تبلیغات : @Sagvand_al ✨ 🛑کانالی برای سوزش برعندازان😂 🛑تحلیل جالب از اتفاقات روز دنیا👌 🛑دفاع منطقی از ایدئولوژی انقلاب🇮🇷 🛑متناسبترین واکنش به رویدادهای روز دنیا🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
Anti_liberal🚩
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| #پارت49 نوحه خوانی و سينه زنی، خستگی چند هفته ای بچه
- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - - ✨♥️|| صورت او را كه غرق عرق بود، ميديد و لرزش دستهايش را و فشاری كه بـه اعصـابش وارد ميشد، حس ميكرد. با همه اينها چند كيلومتر مانده بـه اروميـه، هليكـوپتر،كنترلش را از دست داد و به درختی خورد و سقوط كرد. هاشمی چشم كه باز كرد، هليكوپتر را ديد كه با سر به زمين افتاده و در هم فـرورفته است. خودش از پنجره به بيرون پرت شده بود. هـوش و حـواس درسـت وحسابی نداشت. نميتوانست بفهمد چه شده و كجا هستند. از ديدن خودش روی زمين و هليكوپتر كه درهم فرو رفته بود، تعجب كرد. چند دقيقه ای كـه گذشـت،توانست بفهمد كه چه شده است. تازه يادش آمد كـه داشـتند بـه طـرف اروميـه ميرفتند، به ياد شليك های پی در پی ضد انقلاب افتاد و حادثـه ای كـه برايشـان پيش آمد. ناگهان به ياد محمد افتاد. خواست برخيزد و دنبالش بگردد امـا سـرش گيج رفت و روی زمين افتاد. كمی صبر كرد، بعد روی دو دست نيم خيـز شـد ودرونِ هليكوپتر را نگاه كـرد. محمـد و خلبـان گيـر افتـاده بودنـد. حـالا ديگـرميتوانست بفهمد كه بايد كاری كند و آنها را نجات دهد. دوباره خواست بلند شود. روی دو زانو نشست و چهار دست و پا جلو رفت، امـا كوفتگی پاها و كمرش آن قدر زياد بود كه نتوانست جلوتر برود. در همين لحظـه سر و صدايی به گوشش رسيد. در حالت نيمخيز به جلـو نگـاه كـرد. چنـد نفـرروستايی به طرف آنها ميدويدند. آنها كه سقوط هليكوپتر را ديده بودند، داشـتند برای كمك می آمدند. هاشمی داد كشيد: «كمك كنيد! زودتر! تو را خدا، زودتر!» وقتی روستاييان به نزديكی هليكوپتر رسيدند، با تعجب و حيرت به هليكوپتری كه سرش روی زمين و دمش در هوا معلق بود و به تنه درخت گير كرده بـود، خيـره شدند. هاشمی كه دل توی دلش نبود، با التماس گفت: «چرا ايستاده ايد، كمكشـان كنيد. دو نفر داخل هليكوپتر هستند». 🍃 🖤 زندگینامه شهید محمد بروجردی♥️
Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت49 کردستان: تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مســ
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• کردستان: با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلی چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها شليک کرد. بطريهای مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلی ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفی کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيستی. اين نجاستها چيه که ميفروشی، مگه خدا تو قرآن نميگه:{1 } اين کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد. جوان سرش را به عالمت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد. ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صدای گلوله‌ها‌ی ژ3 سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم. باالخره به مقر سپاه سنندج رسيديم. جلوی تمام ديوارهای ســپاه، گونی‌های پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامی بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزی از ساختمان پيدا نبود. هــر چــه در زديم بيفايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در ميگفتند: شهر دست ضد انقالبه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم: ما آمديم به شما کمک کنيم. الاقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟! يکي از بچه‌های ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمی که برويد به فرودگاه ميرسيد. نيروهای انقلابی آنجا مستقر هستند. ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقالب بود. -------------------------- 1 -اشاره به آيه 90 مائده راوی: مهدی فریدوند زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism