Anti_liberal🚩
︎ •✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت63 شروع جنگ: از داخل شهر صدای انفجار گلولههای توپ و خمپاره
︎
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت64
شروع جنگ:
قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوری با آنها حرف
زدند كه خيلی از آنها غيرتی شدند.
آخرصحبت ها گفتند: هرکی مَرده و غيرت داره و نميخواد دست اين بعثیها به ناموسش برسه بامابیاد
سخنان آنها باعث شد كه تقريبًا همه سربازها حركت كردند.
قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي.
چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبی را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند
و شروع به شليك کردند.
با شــليك چند گلوله توپ، تانكهای عراقی عقب رفتند و پشــت مواضع
مستقر شدند. بچههای ما خيلی روحيه گرفتند.
غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانهای را به عنوان مقر انتخاب كرد كه
به ســنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعای
توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد
دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوی درب همان خانه منفجر شــد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه
صدای انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
وارد اتاق شديم. چيزی كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه
دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به
آرزويش رسيد!
محمد بروجردی با شــنيدن اين خبر خيلی ناراحت شد. آن شب كنار پيكر
قاسم، دعاي توسل را خوانديم.
فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهی كرديم.
راوی: تقی مسگرها
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism