#شبهه53
اولین گلوله ای که از عراق به سوی ایران شلیک شد زندگی بسیاری را به دو نیم کرد. مبنای تاریخ زندگی شد به قبل و بعد از آن شلیک. زمان متوقف شد به سال صفر. زندگی در تعلیق ماند، میان خداحافظی پسری از مادرش، میان آژیرهای قرمز و سفید، میان ترس بچگی و پناهگاه، میان جدا شدن پدری از فرزندانش، میان ریخته شدن ابهت مرگ جوان.
جنگ ایران و عراق دو هزار 888 روز طول کشید. در این جنگ طبق برآوردهای اولیه بیش از یک هزار میلیارد دلار به ایران خسارت زده شد. سازمان ملل میزان خسارت وارده به ایران را حدود ۲۰۰ میلیارد دلار برآورد کرده است. عراق با این رقم خسارت موافقت نکرد و در نهایت با کارشناسیهای انجام شده میزان نهایی خسارت وارده به ایران ۹۷ میلیارد دلار تعیین شد.
حدود پنج میلیون نفر در طول جنگ در آن شرکت داشتند و 450 هزار نفر از دو طرف کشته شدند که سهم ایران از این رقم 233 هزار و 591 شهید است و تعداد جانبازان ۶۷۲ هزار نفر و 42 هزار اسیر. آمارها بی حس اند . اما رد درد را باید دنبال کرد. همه این ارقام را باید در خانواده هایی ضرب کنید که یک روزی با زنگ در خبری را شنیدند که تا ابد سیاه پوش شدند. باید در تعداد فرزندانی ضرب کنید که صبح در خیال کودکانه رفتند مدرسه و ظهر که برگشتند خانه سیاهپوش پدر بود. باید در جوان 19 ساله ای ضرب کنید که 19 سال روی دو پا ایستاد و زندگی کرد و حال 32 سال است که صدای پا ندارد. رد پای او صدای قچ قچ چرخ های ویلچیر است. این رقم را در تعداد روزهای مادری ضرب کنید که از خانه بیرون نرفت تا شاید تلفن خانه زنگی بخورد و خبر از پسر گمشده اش بدهد. ارقام بی رحم اند. آمار دل ندارند. اما همه رقم های این آمار، درد دارند.
صدای خمپاره قطع نمی شود. شب که سر را بر بالش می گذارد، خمپاره ها شروع میکنند به شلیک. هنوز کسی از آن دور دست صدایش می کند. خش خش بی سیم توی گوش اش میپیچد. گردباد دوباره می پیچد. دیگر هیچ صدایی را نمی شنود. نه صدای التماس های همسرش را، نه گریه های دختران جوانش. باید فرمانده دستور بدهد که آتش کافیست اما فرمانده خونین در گوشه ای افتاده. جنگ برای رحیم در کربلای پنج متوقف شده. بارها پرسیده است چرا عملیات تمام نمی شود؟ شاید تمام شده اما صدای خش خش بی سیم نمی گذارد فرمان آتش بس را بشنود. صبح فردا گلوله ها که تمام می شود بدن بی رمق رحیم مانده است و صورت بی رنگ همسر. رحیم برای همیشه شرمنده چشمان دخترش ماند.
موج انفجار رحیم را از کربلای پنج بلند کرده و نشانده به اینجا که نام آسایشگاه را یدک می کشد. اینجا همه جمعند فقط کاش صدای خمپاره ها دمی ساکت می شد.
باورت می شود هنوز شهید می آورند؟ 27 سال پس از آتش بس. هنوز هر از چند گاهی پاره های استخوانی را به نیش می کشند و می آورند به شهرها تا یادآوری کنند جنگی بوده و هنوز سفره آن پهن است. مراسم می گیرند. شعار می دهند. مصادره می کنند. به اسم تشییع شهدای گمنام اهداف سیاسی و جناحی را پیش می برند. چه کسی مظلوم تر از صاحب همان استخوان هایی که جنگید. نه صاحبی و مدعی دارد و نه صدایی که شنیده شود. پس تا سفره پهن است طرفه می گیرند از این خوان گسترده.
آتش بس که پذیرفته شد. صاحبان اصلی جنگ به شهر برگشتند. گیج میان زندگی شهری و روزگار جبهه. طلبکار نبودند. معامله شان بین خود و خدا بود. شدند ساکتان جنگ. برگشتند به خانه. عده ای اما که جنگ هم برایشان پشت جبهه بود، شهر برایشان عجیب بود. دیدند زندگی در نبود آنان جریان نه چندان طبیعی ولی ادامه داشته است. جبران مافات باید می کردند. تنها سفره پهن همان جنگ بود. برای همین است که 27 سال پس از جنگ نمی گذارند این زخم کهنه التیام یابد. جنگ را باید زنده نگه دارند تا بتوانند در مجلس بر سر هم فریاد بکشند، تا بتوانند همچنان بودجه بگیرند، تا بتوانند به نام تشییع شهید گمنام و غواص دست بسته پلاکارد ورود زنان به استادیوم ممنوع است، را بگیرند.
حال کاسبان جنگ بودجه های کلان می گیرند و برای آن که جنگ را به تصویر بکشند اخراجی ها می سازند. این سفره تا زمانی که کاسبان جنگ و دلواپسان دروغین در صحنه سیاسی این کشور حضور دارند گسترده است. همچنان شهید گمنام می آورند اما شهیدان زنده باید برای گرفتن نسخه داروهای شان آواره خیابان ها شوند. آنان به دنبال دارو هستند در حالی که درصدهای جانبازی شان کم می شود.
کاش گاهی صدای خس خس سینه آن جانباز شیمیایی که روزی ماسک از چهره برداشت تا همرزمش از گاز مصون بماند، در گوش آنان که میلیاردی از بنیاد شهید اختلاس کردند می پیچید. اما جای نگرانی نیست دلواپسان در صحنه حاضرند تا ارزش ها! لگدکوب نشوند.
از جنگ گفتن پایانی ندارد. جای زخم پس از 34 سال بعد از آن شلیک مانده است. زندگی ادامه دارد اما برخی تکه ای از وجودشان را جایی میان همان دشت های خوزستان و کوههای کردستان جا گذاشتند برای همیشه
انتی شبهه
https://eitaa.com/Antishobheh