حس خوب اول ← همین که وارد مسجد شدم! وقتی چشمم افتاد به کاشیها و لوسترهای قشنگ مسجد:) حالمخوب.
حس خوب دوم ← گنجشکهای جمکران!
داخل مسجد جمکران پر از گنجشکه که بالاسر معتکف ها پرواز میکنن و خیلی قشنگ و دوستداشتنیان:)))
حس خوب سوم ← یهنفر خیلی اتفاقی عکس پسزمینه گوشیم رو دید و گفت از عکس های پدرانه سهتاپه؟ شماهم بینهایتی هستید؟
و پسزمینه گوشیم باعث شد با یاسمن عزیزم آشنا بشم و همون روز اول دوست پیدا کنم:›
یاسمن خیلی دختر دوستداشتنی و مهربونی بود و دائما به فکرم بود🫂
این خانومی ازم کوچیکتره ولی واقعا بیشتر از سنش میفهمه و حرفای قشنگی میزنه!
خدا برای خانوادهش حفظش کنه و انشاءالله حاجت روا بشه🤍
˖ درختِ بیستساله𐇲 ˖
حس خوب سوم ← یهنفر خیلی اتفاقی عکس پسزمینه گوشیم رو دید و گفت از عکس های پدرانه سهتاپه؟ شماهم بی
- این کیک و چایی اونشب خیلی چسبید:)🤍
حس خوب چهارم ←من آرزوم بود که یهدفعه هم که شده نماز صبح رو بتونم در یک مکان مقدس به جماعت بخونم که الحمدلله در این اعتکاف یکبار که هیچ، سهبار به آرزوم رسیدم:) الحمدلله.
حس خوب پنجم ←بغل دستیهام (صداشون میکردم همسایه) خیلی آدمای مهربون و دوستداشتنیای بودن!🤌🏻
خداحفظشون کنه.
حس خوب هفتم ← عصر کمی خسته بودم، دراز کشیدم و چشم روی هم گذاشتم و چند لحظه بعد احساس کردم کسی روی من پارچهای کشید ، از خواب پریدم دیدم یکی چادر نمازش رو روی من کشیده:)
فهمیدم یکی از خانم هایی که با فاصله دور از من و عقب تر از من نشسته بوده ، دیده من خوابم و چیزی روی خودم نکشیدم و چون هوا سرد بود فکر کرده ممکنه یخ کنم و به همین خاطر اومد چادر نمازش رو دولا کرده بود و کشیده بود روی من :)
من آدم گرمایی هستم و با سرما مشکلی ندارم، پتو مسافرتی هم برده بودم ولی رو خودم نکشیدم؛ اما اینکه این خانوم با این که هیچ منو نمیشناخت و آشنایی نداشتیم ، به فکرم بود و حواسش بهم بود و هوامو داشت ، خیلیییییی برام دلنشین بود:) الحمدلله.