eitaa logo
📚 فصیح‌ یار
1.1هزار دنبال‌کننده
179 عکس
169 ویدیو
3 فایل
با ما تا فتح قله‌ی زبان عربی، همراه باشید ارتباط با ما: @FatemeMohebbi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣️📚 ۹ اُنظُروا، الصِّينِيُّونَ أَصبَحوا خَطرِينَ يَوماً بَعدَ يَومٍ فِي مَسأَلَةِ الزِّراعَةِ. ببینید، چینی‌ها روز به روز در موضوع کشاورزی خطرناک‌تر می‌شوند. 🌱 هَؤُلَاءِ النّاسُ يَضَعُونَ مَحَاصِيلَ الأَرُزِّ فِي البِرَكِ بِاِستِخدَامِ طَبَقٍ مَطّاطِيٍّ. این افراد محصولات برنج را در برکه‌ها با استفاده از یک ظرف لاستیکی قرار می‌دهند. 🥢 وَيَترُكُونَ الأَسمَاكَ فِي هَذِهِ المِيَاهِ حَتَّى تَنمُوَ هَذِهِ الأَسمَاكُ عَن طَرِيقِ أَكلِ اليَرَقَاتِ فِي الأَرُزِّ. و ماهی‌ها را در این آب‌ها رها می‌کنند تا این ماهی‌ها با خوردن لاروها در برنج رشد کنند. 🐟 ثُمَّ يُبَاعُ هَذِهِ الأَسمَاكُ وَيُحصَدُ الأَرُزُّ حَتَّى يَكسِبَ هَؤُلَاءِ النّاسُ آلَافَ الدُّولَارَاتِ. سپس این ماهی‌ها فروخته می‌شوند و برنج برداشت می‌شود تا این افراد هزاران دلار کسب کنند. 💵 عَن طَرِيقِ القِيَامِ بِالزِّراعَةِ المُزَدَوِجَةِ فِي وَقتٍ وَاحِدٍ دُونَ أَيِّ تَكلُفَةٍ. از طریق انجام کشاورزی دوگانه به صورت همزمان و بدون هیچ هزینه‌ای. 🚜 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣️📚 ۱۰ يُسْتَخْدَمُ شَعْبُ إيرَانَ هذِهِ التَّقْنِيَّةَ لِبِنَاءِ المَنَازِلِ وَالحُصُونِ بِسُهُولَةٍ 🏠 مردم ایران از این تکنیک برای ساخت خانه‌ها و قلعه‌ها به‌راحتی استفاده می‌کنند. حَيْثُ يَأْخُذُونَ أَوَّلاً مَادَّةَ البُولِيثِينِ الطَّوِيلَةَ المُملُوءَةَ بِالتُّرْبَةِ 🧱 ابتدا ماده‌ی پلی‌اتیلن بلند پر شده با خاک را برمی‌دارند. ثُمَّ يُتَمُّ طَيُّهَا مِنَ الأَسْفَلِ إِلَى الأَعْلَى وَاسْتِخْدَامُهَا كَعَمُودٍ 🔄 سپس آن را از پایین به بالا تا کرده و به‌عنوان ستون استفاده می‌کنند. وَبَعْدَ ذَلِكَ يُتَمُّ ضَرْبُهَا بِشَيْءٍ مَا لِسَاعَاتٍ 🕰️ و بعد از آن، آن را با وسیله‌ای برای چند ساعت می‌کوبند. لِيُتَمَّ ضَبْطُهَا مِمَّا يَجْعَلُ بِنَاءَ المَنْزِلِ أَسْرَعَ 🏗️ تا محکم شود، که ساخت خانه را سریع‌تر می‌کند. وَفِي نَفْسِ الوَقْتِ قَوِيًّا جِدًّا 💪 و در عین حال بسیار محکم است. 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣️📚 ۱۱ 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
🗣️📚 ۱۱ كَانَ هُنَاكَ جَزَّارٌ يَقْطَعُ اللَّحْمَ، فَدَخَلَ جِسْمٌ غَرِيبٌ فِي عَيْنِهِ، فَرَكَضَ مُتَأَلِّمًا إِلَى جَارِهِ الحَلَّاقِ الَّذِي كَانَ حِينَئِذٍ بِمَثَابَةِ طَبِيبِ الحَيِّ. قصابی در حال بریدن گوشت بود که جسم خارجی‌ای وارد چشمش شد، پس با درد به سمت همسایه‌اش که آرایشگر محله بود و در آن زمان نقش دکتر محله را داشت، دوید. طَمْأَنَهُ الحَلَّاقُ وَأَخْبَرَهُ أَنَّ عَيْنَهُ تَحْتَاجُ إِلَى تَعْقِيمٍ فَقَطْ. آرایشگر او را آرام کرد و به او گفت که فقط نیاز به ضدعفونی کردن چشمش دارد. فِي اليَوْمِ التَّالِي شَعَرَ الجَزَّارُ بِعَوْدَةِ الأَلَمِ إِلَى عَيْنِهِ، فَحَمَلَ بَعْضَ اللَّحْمِ وَذَهَبَ إِلَى الحَلَّاقِ. روز بعد، قصاب احساس کرد که درد به چشمش برگشته است، پس مقداری گوشت برداشت و به سمت آرایشگر رفت. نَظَّفَ الحَلَّاقُ عَيْنَ الجَزَّارِ وَأَخْبَرَهُ أَنَّ عَيْنَهُ سَتَحْتَاجُ إِلَى تَعْقِيمٍ يَوْمِيٍّ. آرایشگر چشم قصاب را تمیز کرد و به او گفت که چشمش به ضدعفونی روزانه نیاز خواهد داشت. مَرَّتِ الأَيَّامُ، وَلَا تَرَى إِلَّا الجَزَّارَ يَوْمِيًّا يَحْمِلُ اللَّحْمَ إِلَى الحَلَّاقِ لِتَنْظِيفِ عَيْنِهِ. روزها گذشت و هر روز قصاب را می‌دیدی که گوشت به سمت آرایشگر می‌برد تا چشمش را تمیز کند. ذَاتَ يَوْمٍ جَاءَ الجَزَّارُ فَوَجَدَ اِبْنَ الحَلَّاقِ يَنُوبُ عَنْهُ، فَطَلَبَ مِنْهُ تَنْظِيفَ عَيْنِهِ. روزی قصاب آمد و دید که پسر آرایشگر به جای پدرش حضور دارد، پس از او خواست چشمش را تمیز کند. وَجَدَ الشَّابُّ فَتَاتًا عَظْمًا فِي عَيْنِ الجَزَّارِ، فَأَخْرَجَهَا وَأَخْبَرَ الجَزَّارَ أَنَّ عَيْنَهُ لَنْ تَحْتَاجَ إِلَى تَعْقِيمٍ بَعْدَ اليَوْمِ. پسر جوان تکه‌ای استخوان در چشم قصاب پیدا کرد، آن را بیرون آورد و به قصاب گفت که از امروز به بعد، چشمش دیگر به ضدعفونی نیاز نخواهد داشت. عَادَ بَعْدَهَا اِبْنُ الحَلَّاقِ إِلَى المَنْزِلِ، فَسَأَلَهُ الحَلَّاقُ أَيْنَ اللَّحْمُ؟ بعد از آن، پسر آرایشگر به خانه برگشت و آرایشگر از او پرسید گوشت کجاست؟ اِسْتَغْرَبَ الشَّابُّ، فَقَالَ الحَلَّاقُ أَلَمْ يَأْتِكَ الجَزَّارُ؟ پسر جوان تعجب کرد. آرایشگر گفت: مگر قصاب پیش تو نیامده است؟ فَرَدَّ الشَّابُّ مُتَبَاهِيًا بَلَى بَلَى وَعَالَجْتُهُ نِهَائِيًّا. پسر با افتخار جواب داد: بله، بله و او را به طور کامل درمان کردم. صَاحَ الأَبُ قَائِلًا أَنَا تَرَكْتُهَا فِي عَيْنِهِ لِنَأْكُلَ اللَّحْمَ يَوْمِيًّا. پدر با صدای بلند گفت: من آن را در چشمش گذاشته بودم تا هر روز گوشت بخوریم. هُنَاكَ مَنْ يُفَضِّلُ أَنْ يَرَاكَ مُتَأَلِّمًا لِضَمَانِ دَوَامِ رَاحَتِهِ. برخی ترجیح می‌دهند تو را در حال رنج دیدن ببینند تا راحتی خودشان تضمین شود. 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣️📚 ۱۲ 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
🗣️📚 ۱۲ دَعَا الأَبُ أَبْنَاءَهُ إِلَى مَائِدَةِ الطَّعَامِ، پدر فرزندانش را به سفره غذا دعوت کرد، ثُمَّ أَحْضَرَ لِكُلٍّ مِّنْهُمْ طَبَقَ حَسَاءٍ مَعَ مِلْعَقَةٍ بِطُولِ مِتْرٍ، سپس برای هر یک از آن‌ها یک کاسه سوپ با یک قاشق به طول یک متر آورد، وَاشْتَرَطَ أَنْ لَا يَحْتَسِيَ أَحَدٌ مِّنْهُمْ بِطَبَقِهِ إِلَّا بِهَذِهِ الْمَلَاعِقِ. و شرط کرد که هیچ‌کدام از آن‌ها نباید جز با این قاشق‌ها از کاسه‌اش چیزی بخورد. هَزَّ الأَبْنَاءُ رُؤُوسَهُمْ بِطَاعَةٍ وَاسْتِغْرَابٍ! فرزندان با اطاعت و تعجب سرهای خود را تکان دادند! --- حَاوَلَ بَعْضُهُمْ مَلْءَ مِلْعَقَتِهِ ذَاتِ الْمِتْرِ، برخی از آن‌ها تلاش کردند قاشق یک‌متری خود را پر کنند، وَكَانَ قَبْلَ أَنْ يُوصِلَ الْحَسَاءَ إِلَى فَمِهِ يُسْكَبُ عَلَى الْأَرْضِ. اما قبل از آنکه سوپ به دهانشان برسد، روی زمین می‌ریخت. فَجْأَةً قَالَ الْوَالِدُ: ناگهان پدر گفت: وَالْآنَ وَبِنَفْسِ الْمَلَاعِقِ، لِيُجَرِّبْ كُلٌّ مِّنْكُمْ أَنْ يُطْعِمَ أَخَاهُ الَّذِي بِجَانِبِهِ. و حالا، با همین قاشق‌ها، هر کدامتان سعی کنید به برادر کناریتان غذا بدهید. --- أَخَذَ كُلٌّ مِّنْهُمْ مِلْعَقَتَهُ وَمَلَأَهَا، هر کدام از آن‌ها قاشق خود را برداشت و پر کرد، ثُمَّ مَدَّهَا لِمَنْ بِجَانِبِهِ، سپس آن را به سمت کسی که کنارش بود دراز کرد، وَبِالفِعْلِ نَجَحَ الْجَمِيعُ بِاحْتِسَاءِ طَبَقِهِ كَامِلًا. و واقعاً همه توانستند کاسه سوپ خود را به‌طور کامل بخورند. --- سَعِدَ الْأَبُ بِالدَّرْسِ الَّذِي عَايَنَهُ الأَبْنَاءُ. پدر از درسی که فرزندانش دیدند خوشحال شد. وَقَفَ وَاتَّكَأَ عَلَى أَكْتَافِهِمْ بِعَطْفٍ وَحَنَانٍ، ایستاد و با مهربانی و محبت بر شانه‌های آن‌ها تکیه داد، ثُمَّ قَالَ: عَلَى مَائِدَةِ الْحَيَاةِ، سپس گفت: بر سر سفره زندگی، مَنْ يُفَكِّرُ أَنْ يُشْبِعَ نَفْسَهُ فَقَطْ سَيَبْقَى جَائِعًا. کسی که تنها به سیر کردن خود فکر کند، گرسنه خواهد ماند. أَمَّا مَنْ يُفَكِّرُ بِأَخِيهِ فَيَكْسَبُ. اما کسی که به برادرش فکر کند، سود خواهد برد. فَالَّذِي يُعْطِي دَائِمًا رَابِحٌ دَائِمًا. زیرا کسی که می‌بخشد، همیشه برنده است، همیشه. 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
🗣️📚 ۱۳ وَصَلَ الصَّبِيُّ إِلَى الْمَكْتَبَةِ لِإِعَادَةِ كِتَابٍ كَان يَقْرَأُهُ. پسر بچه به کتابخانه رسید تا کتابی را که خوانده بود بازگرداند. 📚 فَعَبَسَ مُوَظَّفُ الْمَكْتَبَةِ فِي وَجْهِهِ وَقَالَ لَهُ: لَقَدْ انْتَهَى الدَّوَامُ الآنَ. کارمند کتابخانه در چهره او اخم کرد و گفت: ساعت کاری تمام شده است. 😠 آهْ لَوْ تَعْلَمُ مَنْ أَبِي، لَمَا قُلْتَ لِي هَذَا الْكَلَامَ، قَالَ الصَّبِيُّ. پسر بچه گفت: آه، اگر می‌دانستی پدرم کیست، این حرف را به من نمی‌زدی. 🤨 فَرَدَّ مُوَظَّفُ الْمَكْتَبَةِ: عُدْ غَدًا. کارمند کتابخانه پاسخ داد: فردا بیا. 🕰️ مَرَّتْ بضْعُ دَقَائِقَ وَإِذْ بِالصَّبِيِّ يَعُودُ بِرِفْقَةِ رَجُلٍ بِهَيْئَةٍ مُتَوَاضِعَةٍ رَثَّةٍ وَمَلَامِحَ أَنْهَكَهَا الْعَمَلُ. چند دقیقه گذشت و ناگهان پسر بچه همراه مردی با ظاهر ساده و ژنده و نشانه‌هایی از خستگی کاری بازگشت. 👨‍🔧 فَقَامَ الْمُوَظَّفُ مُسْرِعًا وَصَافَحَ الرَّجُلَ، ثُمَّ أَخَذَ الْكِتَابَ مِنَ الصَّبِيِّ وَقَالَ لَهُ: ادْخُلْ وَاخْتَرْ مَا شِئْتَ مِنْ كُتُبٍ. کارمند فوراً بلند شد، با مرد دست داد، کتاب را از پسر بچه گرفت و به او گفت: داخل برو و هر کتابی که می‌خواهی انتخاب کن. 📖 فَرَدَّ الصَّبِيُّ مُتَفَاخِرًا: قُلْتُ لَكَ، لَا يُمْكِنُكَ أَنْ تَقُولَ لِأَبِي: لَا. پسر بچه با افتخار گفت: به تو گفتم، نمی‌توانی به پدرم "نه" بگویی. 😏 فَابْتَسَمَ الْمُوَظَّفُ وَابْتَعَدَ الصَّبِيُّ. کارمند لبخند زد و پسر بچه دور شد. 😊 هُنَا هَمَسَ الْأَبُ لِلْمُوَظَّفِ: شُكْرًا لِإِحْسَانِكَ، شُكْرًا لِأَنَّكَ لَمْ تُحْرِجْنِي أَمَامَ ابْنِي. پدر آهسته به کارمند گفت: از لطفت متشکرم، متشکرم که مرا جلوی پسرم شرمنده نکردی. 🙏 فَرَدَّ الْمُوَظَّفُ: كَيْفَ لِي أَنْ أَهُزَّ ثِقَتَهُ بِكَ؟ کارمند پاسخ داد: چگونه می‌توانم اعتماد او به تو را خدشه‌دار کنم؟ 🤔 يَنْظُرُ إِلَيْكَ كَبَطَلٍ خَارِقٍ قَادِرٍ عَلَى حَلِّ أَيِّ مُشْكِلَةٍ، او تو را به چشم یک قهرمان خارق‌العاده می‌بیند که قادر به حل هر مشکلی است. 💪 وَأَنْتَ رَغْمَ يَوْمِكَ الشَّاقِّ، رَافَقْتَهُ مِنْ أَجْلِ كِتَابٍ. و تو با وجود روز سختت، او را فقط برای یک کتاب همراهی کردی. 📚 الشکر لَكَ وَلَيْسَ لِي. من باید از تو تشکر کنم، نه تو از من. 🙌 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
🗣️📚 ۱۴ اِشْتَهَرَ رَجُلٌ ثَرِيٌّ بِكَرَمِهِ مَعَ النَّاسِ مِنْ جِهَةٍ، وَبِعَادَةٍ مَكْرُوهَةٍ مِنْ جِهَةٍ أُخْرَى. مرد ثروتمندی به سخاوتش با مردم از یک سو و به عادتی ناپسند از سوی دیگر شهرت داشت. 💰 فَكَانَ إِذَا طَلَبَ مِنْهُ أَحَدُهُمْ دِرْهَمًا، صَاحَ مُتَفَاخِرًا، وَقَالَ لِلطَّالِبِ دِرْهَمٌ وَاحِدٌ؟ هرگاه کسی از او درهمی درخواست می‌کرد، با غرور فریاد می‌زد و به درخواست‌کننده می‌گفت: فقط یک درهم؟ 🤔 هَا أَنَا لَا أُعْطِي دِرْهَمًا، خُذْ هَذِهِ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ. نه، من یک درهم نمی‌دهم؛ این ده درهم را بگیر. 💵 بَلْ وَكَانَ كُلَّمَا رَأَى أَحَدًا مِمَّنْ سَاعَدَهُمْ يُوقِفُهُ أَمَامَ الْعَامَّةِ وَيَسْأَلُهَا هَا هَلْ حَالُكَ أَفْضَلُ بِمَا وَهَبْتُكَ؟ بلکه هرگاه یکی از کسانی را که به او کمک کرده بود می‌دید، او را جلوی مردم می‌ایستاند و از او می‌پرسید: آیا وضعیتت با آنچه به تو بخشیدم بهتر شده است؟ 🗣️ ذَاتَ يَوْمٍ قَرَّرَ أَحَدُ الْفُقَرَاءِ تَلْقِينَهُ دَرْسًا لَنْ يَنْسَاهُ. روزی یکی از فقرا تصمیم گرفت درسی به او بدهد که هرگز فراموش نکند. 🎓 لَمَحَ الْفَقِيرُ الثَّرِيَّ يَقْتَرِبُ، فَجَلَسَ عِنْدَ حُفْرَةٍ، غَطَّاهَا بِبَعْضِ الْقَشِّ وَوَضَعَ أَعْلَاهَا كُوبًا فَارِغًا مَفْتُوحًا مِنَ الْأَسْفَلِ. فقیر ثروتمند را دید که نزدیک می‌شود، پس کنار یک گودال نشست، روی آن مقداری کاه ریخت و بالای آن یک لیوان خالی گذاشت که از پایین باز بود. 🕳️ مَرَّ الثَّرِيُّ بِجَانِبِهِ، فَقَالَ الْفَقِيرُ ضَعْ لِي وَلَوْ دِرْهَمًا فِي هَذَا الْكُوبِ، ثروتمند از کنار او گذشت. فقیر گفت: حتی یک درهم هم در این لیوان برای من بگذار. 🙌 فَضَحِكَ الثَّرِيُّ وَرَدَّ كَعَادَتِهِ. دِرْهَمٌ؟ هَا لَا وَاللَّهِ سَأَمْلَأُ كُوبَكَ بِالدَّرَاهِمِ. ثروتمند خندید و مانند همیشه پاسخ داد: درهم؟ نه، به خدا قسم لیوانت را پر از درهم می‌کنم. 😂 بَدَأَ الثَّرِيُّ بِمَلْءِ الْكُوبِ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ، عِشْرُونَ دِرْهَمًا، مِائَةَ دِرْهَمٍ، ثروتمند شروع به پر کردن لیوان کرد؛ ده درهم، بیست درهم، صد درهم، 💸 صُدِمَ الثَّرِيُّ وَقَالَ غَاضِبًا مَا حَالُ هَذَا الْكُوبِ؟ نَفِدَتْ أَمْوَالِي وَلَمْ يَمْتَلِئْ. ثروتمند شوکه شد و با عصبانیت گفت: این لیوان چه وضعی دارد؟ پول‌هایم تمام شد ولی پر نشد. 😡 هُنَا رَفَعَ الْفَقِيرُ الْكُوبَ، كَشَفَ الْحُفْرَةَ، ابْتَسَمَ وَقَالَ الْكُوبُ هُوَ أَجْرُكَ وَثَوَابُكَ وَالْحُفْرَةُ هِيَ تَبَاهِيكَ وَتَفَاخُرُكَ اینجا فقیر لیوان را برداشت، گودال را نشان داد، لبخند زد و گفت: لیوان پاداش و ثواب تو است و گودال خودنمایی و فخرفروشی تو. 😊 مَهْمَا وَضَعْتَ لِمَلْءِ الْكُوبِ سَتَبْتَلِعُهُ الْحُفْرَةُ وَالْآنَ خُذْ أَمْوَالَكَ خُذْهَا وَاذْهَبْ لِطَمْرِ حُفْرَتِكَ. هرچقدر برای پر کردن لیوان بگذاری، گودال آن را خواهد بلعید. حالا پول‌هایت را بردار و برو گودالت را پر کن. 🛠️ 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣️📚 ۱۵ 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e
🗣️📚 ۱۵ يُحكى أَنَّ بَطَّتَيْنِ وَسُلَحْفَاةً كَانُوا يَعِيشُونَ فِي مَجْرَى نَهْرٍ وَافِرِ المَاءِ وَالطَّعَامِ. گفته می‌شود دو اردک و یک لاک‌پشت در مسیر رودخانه‌ای با آب و غذای فراوان زندگی می‌کردند. ذَاتَ يَوْمٍ بَدَأَ مَنْسُوبُ المَاءِ بِالاِنْخِفَاضِ، فَعَلِمُوا أَنَّ جَفَافَ النَّهْرِ اقْتَرَبَ وَتَوَجَّبَ عَلَيْهِمُ البَحْثُ عَنْ نَهْرٍ جَدِيدٍ لِلْعَيْشِ فِيهِ. روزی سطح آب شروع به کاهش کرد، و فهمیدند که خشک شدن رودخانه نزدیک است و باید به دنبال رودخانه‌ای جدید برای زندگی بگردند. قَرَّرَتِ البَطَّتَانِ الطَّيَرَانَ، فَشَكَتِ السُّلَحْفَاةُ عَجْزَهَا عَنْ ذَلِكَ. دو اردک تصمیم به پرواز گرفتند، اما لاک‌پشت از ناتوانی‌اش در انجام این کار شکایت کرد. فَاقْتَرَحَتِ البَطَّتَانِ عَلَى السُّلَحْفَاةِ أَنْ تَعُضَّ عَلَى عُودٍ خَشَبٍ مِنْ مُنْتَصَفِهِ بَيْنَمَا تَحْمِلُهَا البَطَّتَانِ مِنْ طَرَفَيِ العُودِ، وَلَكِنْ بِشَرْطٍ عَلَى السُّلَحْفَاةِ أَنْ تَلْتَزِمَ الصَّمْتَ خِلَالَ الطَّيَرَانِ. اردک‌ها به لاک‌پشت پیشنهاد دادند که وسط یک چوب را گاز بگیرد، در حالی که آن‌ها دو طرف چوب را گرفته و حملش کنند، اما با شرطی که لاک‌پشت در طول پرواز سکوت کند. طَارَتِ البَطَّتَانِ وَالسُّلَحْفَاةُ مَعَهُمَا. اردک‌ها همراه با لاک‌پشت پرواز کردند. لَفَتَ المَشْهَدُ انْتِبَاهَ النَّاسِ، فَنَادَوْا بَعْضَهُمْ وَاجْتَمَعُوا وَبَدَأَتِ السُّخْرِيَةُ مِنَ السُّلَحْفَاةِ المسْكِينَةِ. این صحنه توجه مردم را جلب کرد، آن‌ها یکدیگر را صدا زده و جمع شدند و شروع به مسخره کردن لاک‌پشت بیچاره کردند. هُنَا غَضِبَتِ السُّلَحْفَاةُ وَقَرَّرَتِ الخُرُوجَ عَنْ صَمْتِهَا بِدَعْوَةٍ تُنْزِلُ بِالنَّاسِ أَشَدَّ عِقَابٍ، وَلَكِنْ مَا إِنْ فَتَحَتْ فَمَهَا حَتَّى سَقَطَتْ وَلَقِيَتْ حَتْفَهَا. در اینجا لاک‌پشت عصبانی شد و تصمیم گرفت سکوت خود را بشکند و آن‌ها را به عذابی سخت نفرین کند، اما همین که دهانش را باز کرد، سقوط کرد و جانش را از دست داد. لَوْ تَغَافَلَتْ لَنَجَتْ، فَمَنْ أَعْرَضَ عَنِ التَّغَافُلِ وَقَعَ فِي تَتَبُّعِ الأَخْطَاءِ وَانْغَمَسَ فِي وَحْلِ الصَّغَائِرِ وَغَرِقَ فِي بَحْرِ التَّوَافِهِ. اگر لاک‌پشت چشم‌پوشی می‌کرد، نجات می‌یافت، زیرا هرکس از تغافل روی‌گردان شود، در پیگیری اشتباهات فرو می‌رود، در گل‌ولای مسائل کوچک غرق می‌شود و در دریای بی‌اهمیت‌ها نابود می‌شود. فَلَا ارْتَاحَ وَلَا أَرَاحَ، وَسَكَبَ المِلْحَ عَلَى الجُرْحِ، فَلَا تَدْقِيقُهُ أَنْجَاهُ، وَلَا حِرْصُهُ أَعْطَاهُ. نه خود آسود و نه دیگران را آسوده گذاشت، و نمک بر زخم پاشید، بنابراین نه دقتش او را نجات داد و نه حرصش چیزی به او بخشید. 🖌آمـــوزش «رایگـان» عــربـــی! 😊 🔗📲 https://eitaa.com/joinchat/1429865284C4ce88c132e