❣﷽❣
🔘 #حرکت_کاروان_از_مدینه
🔘 #حاج_منصور_ارضی
🔘 #روضه حرکت کاروان امام حسین(ع) از مدینه و شروع قیام سیدالشهدا(ع)
جدايی از مدينه باورم شد
حرم غمخانۀ صاحب حرم شد
همه حجاج زهرا بار بستند
به اين رفتن دل عالم شكستند
به ناقه مادری و شير خواری
شود آمادۀ اُشْتُر سواری
تمام مشك ها پُر آب باشد
كمی آرام ، اصغر خواب باشد
كناری باغبان سرگرم لاله
كند بابا كُشی نازِ سه ساله
كناري نجمه مست روی قاسم
زند شانه سر گيسوی قاسم
تماشا مي كند با قلب شيدا
قد و بالای اكبر ، اُمِّ ليلا
ولی يك سو همه تصوير اين شب
شده وقتِ پريشانی زينب
سر او بر سر دوش حسين است
پناه او در آغوش حسين است
شده ذكر لبش با چشم گريان
عزيزم بی تو می ميرم حسين جان
تمام آرزوهايم تو هستی
منم مجنون و ليلايم تو هستی
همه شب روی سجاده نشينم
الهی ای حسين داغت نبينم
تمامی امانت های مادر
ميان بسته پيچيدم برادر
جواب سيد الشهدا :
دلم را آب كردی گريه كم كن
مرا بی تاب كردی گريه كم كن
شده وقت سفر ای نور ديده
نشين بالای محمل ای رشيده
محارم دور محمل بي قرارت
ابوفاضل بود چشم انتظارت
يل ام البنين زانو گرفته
علی اكبر به پای ناقه رفته
به روی معجر تو حرز بستم
خودم تا آخرش پای تو هستم
همه رفتند اما غرق احساس
پيامی آمد از مادر به عباس
زمان حرفهای آخرين شد
وصيت خوانی ام البنين شد
صدا زد می روی ای نور عينم
ولی جان تو و جانِ حسينم
برو اما بدان شير نبردی
مبادا بی حسينم باز گردی
بيا تا خوب من رويت ببوسم
بلندی های ابرويت ببوسم
به خلوت بوسه هايم درس دارد
حيا كردم ، حسين مادر ندارد
🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣﷽❣
✨ #حرکت_کاروان_از_مدینه #سینه_زنی
✨ #سبک همه جا کربلا
(حرکت امام حسین ع از مدینه به کربلا)
نیمه شب حسین،حجت کبریا
از مدینه روان،سوی ام القری
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
خواست گیرد ولید،بیعتی از حسین
از برای یزید،دشمن بی حیا
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
دست بیعت نداد،با ولید آن امام
قصد هجرت نمود،زاده ی مرتضی
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
رفت نزد رسول،گفت با جد خود
از مدینه روم،چون که خواهد خدا
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
کرد با مادر و،با برادر وداع
دیده گریان شد از،قبر آن ها جدا
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
وارد مکه شد،حرم امن حق
لیک ایمن نبود،از گروه دغا
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
خواست تا نشکند،کعبه را احترام
زین جهت شد حسین،عازم کربلا
✨یا حسین یا حسین،یا حسین یا حسین
(#حسین_مقدم)
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_6024126609747872881.mp3
87.1K
❣﷽❣
🔳 #حرکت_کاروان_از_مدینه
🔳 #زمزمه #سینه_زنی #پیشنهادم
در دل حسینی ها _آتشی ز آه افتاد
فاطمه پریشان شد _ کاروان به راه افتاد
🔳ای حرم خداحافظ _مادرم خداحافظ
آغاز غم و درد _ ذریه زهرا شد
کاروان ثارالله _ آواره صحرا شد
🔳ای حرم خداحافظ _ مادرم خداحافظ
با حسین خود زینب _ نیت سفر دارد
یک لحظه زروی او _ چشم بر نمی دارد
🔳ای حرم خداحافظ _ مادرم خداحافظ
.
دختران پیغبر _ از حرم کجا رفتند
نیمه شب چرا _ نیمه شب چرا رفتند
🔳ای حرم خداحافظ _ مادرم خداحافظ
این قافله بعد از این _ زار و خونجگر گردند
با رقیه رفتند و _ بی رقیه برگردند
🔳ای حرم خداحافظ _ مادرم خداحافظ
زبان حال حضرت زهرا
میروی برو زینب _ دست حق تو را همراه
وعده و قرار ما _ در میان قتلگاه
◼️دخترم خداحافظ ....
(#قاسم_نعمتی)
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
339.4K
#مناجات_امام_زمان_عج
#کربلایی_محسن_اخوان 🎤
#عصرجمعه
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
یاابن زهرا
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
منم مجنون صحرا بی قرارم یاابن زهرا
بیا مولا بیا طاقت ندارم یاابن زهرا
چرا از دیده ها آقا نهانی یاابن زهرا
سیه گردیده اکنون روزگارم یاابن زهرا
حبیب منی طبیب منی
بیا دورت بگردم ۲
🕊🕊🕊🕊
فدایت مهدی زهرا شوم من یاابن الزهرا
زمستانم بیا با تو بهارم یاابن الزهرا
بیا دورت بگردم من الهی یاابن الزهرا
ببین اشک من واین حال زارم یاابن الزهرا
حبیب منی طبیب منی
بیا دورت بگردم ۲
🕊🕊🕊🕊
سفر رفتی کجا ای ماه عالم یاابن الزهرا
شده روزم سیه در شام تارم یاابن الزهرا
الهی شام هجرانت سر آید یاابن الزهرا
ببینم روی ماهت را قرارم یاابن الزهرا
حبیب منی طبیب منی
بیا دورت بگردم۲
🕊🕊🕊🕊
به دنبالت کجا گردم کجایی یاابن الزهرا
منم مجنون صحرا بی قرارم یاابن الزهرا
بیقرار اصفهانی
اجرای سبک:مداح اهلبیت علیهمالسلام
#کربلایی_محسن_اخوان 🎤
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
حذف هشتک نام کانال ممنوع ❌
حضرت مسلم بن عقیل1
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علیک با اباعبدالله، السلام علیک یابن رسولالله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین، السلام علیک یابن فاطمة الزهراء و رحمة الله و برکاته.
یکی از بزرگان شهدای حادثه کربلا، سفیر بزرگوار حضرت اباعبداللهالحسین، حضرت مسلم بن عقیل است. بعد از آنکه نامههای زیادی به سیدالشهدا رسید که ای حسین زودتر بیا که اینجا صد هزار شمشیرزن آماده است که در رکاب تو به جنگ با معاویه برود،مسلم با دستور امام حسین حرکت کرد. بعضی منابع تعداد افرادی که برای امامحسین نامه نوشتند را 18هزار (1) و بعضی 12هزار (2) ذکر کردهاند که برای امام نامه نوشتند.
امام مسلم را به سمت کوفهفرستادند. مسلم بن عقیل روز 5 شوال سال 60 وارد کوفه شد. روز شهادت مسلم روز نهم ذیالحجةالحرام سال شصت قمری است. بنابراین فاصله بین ورود مسلم به کوفه و شهادت ایشان 64 روز هست، یعنی ایشان 64 روز در کوفه سکونت و اقامت داشتهاند.به تصریح بعضی مورخین وبراساس منابع تاریخی، حضرت مسلم بیش از یک ماه از این 64 روز را یعنی دقیقاً 37 روز تمام، مردم را دعوت میکرد. به چهچیزی؟! برای بیعت با امام حسین. 37 روز تمام مردم را دعوت میکرد و بعد از 37 روز حضورشان در کوفه برای اباعبداللهنامه نوشتند. این مطلب را هم بعضی نقل کردهاند که دوازده هزار نفر با مسلمبیعت کردند و بعضی گفتهاند 18 هزار نفر با مسلم بیعت کردند. ابناعصم در «الفتوح» میگوید 25 هزار نفر با مسلم بیعت کردند. ابننما حلیّ در «مثیرالاحزان» میگوید چهل هزار نفر با مسلم بیعت کردند.
اینگونه که بعضی تصور میکنندنیست که حضرت مسلم در همان روزهای اول تا رفت و مردم بیعت کردند، او هم حرف مردم را باور کرد. نه! بیش از یک ماه طول کشید تا خیالش از مردم راحت شود که آنها دروغ نمیگویند و در ادعایشان صادق هستند و پای آن ایستادهاند. جمعیت زیادی اصرار میکردند که به حسین بگو بیاید و تعداد زیادی بیعت کردند. مسلم بن عقیل 27 روز قبل از شهادتشان به امام حسین نامه نوشته که شما تشریف بیاورید، این جا مردم آماده هستند. خود مردم هم اعلام کردند که آقا صد هزار شمشیرزن این جا منتظر تو هستند، ای حسین تأخیر نکن، زودتر بیا که مردم آمادهاند.
بعد از آن که ابنزیاد آمد و جاسوسی در محدوده فعالیت مسلم قرار داد و فهمید که مسلم در خانه هانیبنعروه است به بهانهای میخواست سراغ هانیبرود، به اینعنوان که از یکی از همرزمان هانی به نام شریککه به منزل هانی آمده بود و آنجا مریض شده بود،عیادت کند(شریک، از اهالی بصره و از اصحاب حضرت امیر بود و در صفین و جملدر رکاب حضرت امیر حضور جدی داشت.)
ابنزیاد قصد کرد به بهانه عیادت از شریک برود و ببیندآنجا چه خبر است. اولین اتفاقی که افتاد این است که شریک به حضرت مسلم پیشنهاد کرد که وقتی ابنزیاد به اینجامیآید شما ابنزیاد را ترور کن، ناگهان به او حمله کن و او را بکش تا خیال همه راحت شود. اگر او را بکشی مردم از شرّ ابنزیاد راحت میشوند و قیام تو هم بر حکومت و حاکمیتفائق میآید. مسلم رضایت نداد و فرمود که پیغمبر میفرماید: ایمان، مانع کشتن غافلگیرانه است، ایمان اجازه نمیدهد که شما کسی را ترور کنی. تقوا و ایمان اجازه نمیدهد غافلگیرانه کسی را بکشی ولو ابنزیاد باشد، من این کار را انجام نمیدهم. علاوه بر اینکه ظاهراً هانی هم خیلی راضی نبود که این اتفاق در خانه او بیفتد. البته ابنزیاد آمد و خیلی عادی عیادت کرد و خارج شد، سه روز بعد هم شریک از دنیا رفت و ابنزیاد هم بر او نماز خواند.
این یک بخشی از مقدمات مرثیه حضرت مسلم است که در «تاریخ یعقوبی» و هم چنین در «مقتل جامع سید الشهداء» نقل گردیده است.
خداوند متعال روز به روز همه ما را نسبت به وظایفمان آشناتر بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1- ارشاد، شیخ مفید رحمه الله علیه ،ج 2، ص 41
2- تاریخطبری، ج 5، ص 347
مسلم بن عقیل3
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسولالله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین و ابن سید الوصیین و رحمةالله و برکاته.
تنهایی حضرت مسلم
یکی از بخشهای مرثیه جانسوز حضرت مسلم بن عقیل تنهایی ایشان بعد از پراکندهشدن مردم کوفه است.
مسلم تنهایی در کوچهها راه میرفت تا به درب خانه طوعه(همسر أُسید حضرمی) که کنیزی آزاد شده بود رسید. طوعه فرزندی به نام بلال دارد که جوان عیاشی است. بلال با رفقا و دوستانش بیرون رفته و دیر کرده، مادرش آمده جلوی در ایستاده و منتظر فرزندش هست که برگردد. مسلم خسته، مسلم تشنه، جلو آمد و به این بانو سلام کرد و فرمود: ای زن! آیا مقداری آب داری به من بدهی تا سیراب شوم. این خانم بزرگوار رفت و آب آورد. سپس به داخل خانه رفت، وقتی بعد از مدّتی برگشت دید این مرد غریب، کنار خانه نشسته و حرکت نمیکند. گفت: ای بنده خدا! مگر آب نخوردی، آب را خوردی؟ فرمود: بله. گفت: خب برو سمت زن و بچهات، برو سراغ زندگیات، به سمت خانوادهات برو. مسلم سکوت کرد. زن دوباره تکرار کرد امّا دید این مرد غریبه حرکت نمیکند. گفت سبحانالله! ای بنده خدا بلند شو برو، نشستن تو در اینجا صحیح نیست، چرا جلوی درِ خانه من نشستی؟! من یک زن هستم، چرا جلوی درِ خانه من نشستی؟ من راضی نیستم اینجا بنشینی. مسلم گفت: ای زن! من در این شهر خانوادهای ندارم، من در این شهر فامیلی ندارم، قوم و خویشی ندارم. ممکن است که یک خیری به من برسانی، یک کار خوبی انجام بدهی، به من خدمتی کنی؟! شاید بعداً جبران کنم. گفت: چه کار کنم؟ فرمود: من جا میخواهم، من مسلم بن عقیل هستم، نماینده حسین، فرستاده حسین. 64 روز است که به شهر شما آمدهام، دو ماه است آمدهام تا برای حسین، یار و یاور جمع کنم، حسین مرا فرستاده تا برایش بیعت بگیرم، امّا این مردم به من دروغ گفتند، مرا فریب دادند، مرا از منزل و خانهام آواره کردند. طوعه گفت: تو مسلم بن عقیل هستی؟! فرمود: بله، من مسلم بن عقیل هستم. طوعه عرض کرد: وارد خانه شو، بر دیده منّت، منزل من جای توست، جای نماینده حسین. اتاقی را خلوت کرد و مسلم را در آن اتاق جا داد و از او پذیرایی کرد. برای او چراغ برد، برای مسلم غذا برد امّا مسلم غذا نخورد. بعد از مدّتی، بلال پسر این زن آمد، متوجه شد که مادرش مرتّب به یکی از اتاقها رفت و آمد میکند. گویا مادرش نمیخواهد بلال متوجه شود که کسی در خانه است. مادر میداند که بلال از طرفداران دشمن است، از طرفداران ابنزیاد است. بلال دید مادرش مرتب به یک اتاقی رفت و آمد میکند، لذا مشکوک شد. گاهی هم گریه میکند. گفت: مادر این رفت و آمد تو به آن اتاق مشکوک است. چه شده؟ بعد از اینکه زیاد اصرار کرد، مادرش قسمش داد و گفت قسم بخور که به کسی نگویی. این خبر را به عنوان سرّ، امانت نگه داری و او هم قسم خورد. مادرش گفت: پسرم مسلم بن عقیل اینجا هست. نماینده امام حسین در این اتاق است. پسر چیزی نگفت و رفت خوابید.
امّا از آن طرف ابنزیاد تصور میکرد که آرامش شب برای این است که مردم در مسجد پنهان شدند، تصور میکرد که مسلم یار و یاور زیاد دارد، مردم رفتند در مسجد پنهان شدند و منتظر هستند که ابنزیاد بیاید تا او را بکشند. مأموری به داخل مسجد فرستاد، تفحص کردند، گشتند دیدند کسی نیست. فهمید که مسلم تنها مانده و مردم مسلم را رها کردند، فلذا از آن جایی که ابنزیاد اعلام کرده بود هر کسی مسلم را تحویل بدهد جایزه دارد، پسر طوعه راه افتاد. پسر طوعه سراغ یکی از رفقایش که پدرش در مجلس ابنزیاد حضور داشت، رفت. به رفیقش که نوجوانی بود گفت برو بگو که من میدانم مسلم کجاست. وقتی ابنزیاد فهمید، شصت نفر و به نقلی هفتاد نفر و به نقل دیگری صد نفر را اعزام کرد. به کجا اعزام کرد!؟ به خانه طوعه تا مسلم بن عقیل را دستگیر کنند. اینجا بود که مسلم قیام شخصی و تنهایی خودش را آغاز کرد.
خدای متعالی معرفت ما به مقامات ملکوتی اولیاءش را بیشتر بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1 - ارشاد، مرحوم شیخ مفید، ج 2، ص 54 . تاریخ الامم،طبری، ج 5، ص 37.
مسلم بن عقیل4
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسولالله، السلام علیک یابن فاطمة الزهراء و رحمة الله و برکاته.
محاصره حضرت مسلم
یکی از گوشههای مرثیه حضرت مسلم بن عقیل، محاصره حضرت مسلم توسط لشکر ابنزیاد و دستگیری ایشان است که در منابع معتبر ذکر شده است.
بعد از آن که پسر طوعه به واسطه رفیقش خبر داد که مسلم کجا حضور دارد، ابنزیاد لشکری صد نفره به سراغ مسلم فرستاد. مسلم صدای سم اسبها و هیاهوی مردان را شنید، دعاهایی که مشغول بود و زمزمه میکرد را تمام کرد. اسبش را زین کرد، لباس رزم پوشید، عمامه بر سر مبارک قرار داد و شمشیر به دست گرفت. دشمن، خانه طوعه را سنگباران کرد، دستههای نی را آتش زده به درون خانه انداختند، مسلم تبسّمی کرد و خطاب به خودش گفت: ای نفس خارج شو به سوی مرگی که هیچ چارهای از آن نیست. رو به طوعه کرد و فرمود: تو آنگونه که شایسته و سزاوار بود و انتظار میرفت خدمت کردی، به من احسان کردی امیدوارم مورد شفاعت رسول خدا قرار بگیری. خداوند به تو جزای خیر دهد. مسلم فرمود: طوعه درب خانهات را باز کن. طوعه در را باز کرد، مسلم مثل شیر از خانه طوعه بیرون آمد و شروع به جنگیدن کرد. آنها را از خانه طوعه بیرون کرد، تعدادی را به هلاکت رساند. عدهای بالای پشت بام خانه رفتند، آتش و سنگ بر سر مسلم میریختند ولی حریف نمیشدند. محمد بن اشعثلعنةاللهعلیه تقاضای نیروی کمکی کرد و از ابنزیاد خواست نیرو بفرستد. ابنزیاد گفت اگر تو را به جنگ آن مردی که از مسلم قویتر و نیرومندتر است میفرستادم چه کار میکردی؟! اگر تو را به جنگ حسین میفرستادم چه کار میکردی!؟ تو با صد نفر نیرو رفتی حریف مسلم نمیشوی، با حسین میخواهی چه بکنی!؟ ابناشعث گفت نمیدانی مرا به سمت و مقابله کسی فرستادی که شیری نیرومند است، دلاوری باهمت است، مگر میشود حریف بشوی. تا اینکه محمدبناشعث رو به مسلم کرد و صدا زد: ای مسلم تو در امانی، خودت را بیخود به کشتن نده. مسلم فرمود من نیاز به امان حیلهگران ندارم و شروع کرد این شعر را خواندن:
«أَقْسَمْتُ لَا أُقْتَلُ إِلَّا حُرّاً و إِن رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراً»
من قسم خوردم که جز آزاده کشته نشوم. اگرچه مرگ را یک چیز ناپسندی میشمارم امّا قسم خوردم که با آزادگی و با آزاد مردی کشته شوم.
مسلم جنگید و جنگید تا مجروح و ناتوان شد. فرمود: چه شده که مرا سنگباران میکنید؟! انگار دارید کافر را سنگباران میکنید. مگر من کافرم؟! من از خاندان پیامبران نیکو هستم. امّا باز بر او حمله کردند، او هم حمله میکرد و به جای اوّلش برمیگشت. بر در خانهای تکیه زد، دوباره محمد بن اشعث گفت تو در امانی، حفظ جانت بر گردن من است. باز مسلم حمله کرد و دشمن عقبنشینی کرد، تا این که عرضه داشت خدایا تشنگی بر من غالب شده، خدایا تشنهام، سیرابم کن. امّا کسی جرأت آب دادن به مسلم را نداشت. دستهجمعی به مسلم حمله کردند، شخصی بر لب بالای مسلم ضربهای زد و مسلم هم به گردن او ضربه زد و او هلاک شد. شخص دیگری ضربهای از پشت به مسلم زد، مسلم بر زمین افتاد و جمعیت به روی او ریختند و مسلم را اسیر کردند.
این هم بخش مرثیه محاصره و دستگیری حضرت مسلم.
پروردگار عالم معرفت ما به مقامات ملکوتی اولیاءش بیشتر بفرماید
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1- لهوف، جناب سید بن طاووس، ص 120. ابناعصم در الفتوح، ابن اعصم، ج 5، ص 55.
مسلم بن عقیل5
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته.
گریه مسلم بر مظلومیت خاندان پیامبر
یکی از بخشهای مرثیه جانسوز حضرت مسلم بن عقیل، گریهای است که حضرت مسلم بعد از دستگیری کردند. اشکی که بعد از دستگیری ریختند و تقاضای پیغامی که از ابنزیاد داشتند.
وقتی مسلم را دستگیر کردند، مسلم فرمود که میدانم امانی در کار نیست. شما گفتید در امان هستی امّا امانی در کار نیست. کلمه استرجاع بر زبان جاری کردند و فرمودند: «إنا لله و إنا الیه راجعون». مسلم شروع به گریه کردن نمود. عمرو بن عبیدالله بن عباس سُلمی رو به مسلم خطاب کرد: ای مسلم! هر کسی که دنبال ریاست و حکومت باشد این بلاها را هم دارد، تو دنبال ریاست بودی و به این بلاها گرفتار شدی. این دیگر گریه ندارد، نباید گریه کنی. مسلم فرمود: به خدا قسم برای خودم گریه نمیکنم، حتّی به قدر یک چشم بر هم زدن هم ناراحت مردن نیستم. گریه من برای خاندان و نزدیکانم است که به سوی من میآیند. من برای حسین و اهلبیتش گریه میکنم. رو به محمد بن اشعث کرده و فرمود: تو توان دفاع از امان خودت را نداری، تو به من گفتی در امانی امّا نمیتوانی از امانت دفاع کنی. آیا میتوانی یک کار خیری برای من انجام بدهی؟! پیکی را از طرف من نزد حسین بفرست، میدانم امروز و فردا است که حسین به کوفه برسد. کسی را بفرست برای حسین پیام ببرد و بگوید: مسلم اسیر دست دشمن است، شما هم با خانواده و خاندان و اهلبیتت برگرد. وعده مردم کوفه تو را فریب ندهد. اینها همان مردمی هستند که پدرت امیرالمؤمنین از دست آنها آرزوی مرگ داشت، اینها فریبکار هستند، اینها دروغگو هستند. محمد بن اشعث هم گفت به خدا قسم پیام تو را خواهم رساند. به امیر کوفه هم میگویم درامان هستی.
شخصی را با نامهای فرستاد که به امام حسین پیغام بدهد. در منزل زباله امام را ملاقات کرد و نامه را تحویل داد که مسلم در آن نامه نوشته بود که ای حسین به کوفه نیا.
این هم بخشی از مرثیه حضرت مسلم است.
حضور مسلم بن عقیل در دارالعماره کوفه
امّا بخش دیگر از مرثیه حضرت مسلم، حضور مسلم در دارالعماره و تشنگی ایشان است.
بعد از دستگیری مسلم، خواستند ایشان را وارد دارالعماره کنند. کنار درِ دارالعماره کوزه آب خنکی بود، مسلم هم تشنه بود. فرمود مرا از این آب سیراب کنید. مسلم بن عمرو باهلیلعنهالله گفت: مسلم میدانی این آب چقدر گوارا است، به خدا قسم قطرهای از آن نخواهی چشید تا از آب جوشان دوزخ بچشی. مسلم فریاد زد: «ثکلتک امّک» خدا مرگت بدهد، مادرت به عزایت بنشیند، مادرت داغت را ببیند، تو به آب جوشان دوزخ سزاوارتری. مسلم بر زمین نشست و به دیوار تکیه زد. کوزه آب و ظرف آوردند. آب را نزدیک دهانش آورد، ظرف پر از خون شد. آب را ریختند و دوباره پر کردند، آمد بنوشد آب پر از خون شد. باز آب را ریخت و ظرف را پر از آب کردند. بار سوم آمد بنوشد دندان حضرت مسلم در این آب افتاد و خون، آب را فرا گرفت. مسلم عرضه داشت: «الحمدلله لو کان لی من الرزق المقسوم شَرَبتُه» حمد میکنم خدایی را که اگر این آب رزق من بود، هر آینه آن را مینوشیدم. فلذا مسلم بن عقیل با لب تشنه و عطشان در دارالعماره کوفه، مظلومانه و غریبانه به شهادت رسید.
خدای متعال معرفت ما به مقامات ملکوتی اولیاءش را بیشتر بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
مسلم بن عقیل6
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسولالله، یابن امیرالمؤمنین، یابن فاطمة الزهراء و رحمةالله و برکاته.
وصیت حضرت مسلم
یکی از بخشهای مرثیه حضرت مسلم بن عقیل، وصیتهای مسلم قبل از شهادت است. بعضی منابع موثق تاریخی به وصیتهای حضرت مسلم اشاره و تصریح کردهاند.
وقتی مسلم وارد دارالعماره و قصر شد به ابنزیاد سلام نکرد. یکی گفت: به امیر سلام نمیکنی؟! فرمود: ابنزیاد امیر من نیست. ابنزیاد گفت: چه سلام کنی، چه سلام نکنی کشته میشوی، من تو را میکشم. فرمود: پس وصیت کنم؟! عمر بن سعد چون از قریش بود، لذا مسلم او را صدا زد و فرمود: بین من و تو خویشاوندی هست. در بین عرب، کسانی که از یک قبیله هستند را با یکدیگر خویشاوند میدانند، همدیگر را قوم و خویش خودشان میدانند. چون هر دو از قریش بودند قبایل خویشاوند محسوب میشدند. گفت من وصیت سرّی و پنهانی دارم. عمر سعد گفت: نه، من حاضر نیستم وصیتهای تو را بشنوم. ابنزیاد ملعون رو به عمر سعد کرد و گفت: عمر! امتناع نکن، برو وصیتهای مسلم را بشنو. مسلم هم سه وصیت به ابنسعد کرد. کس دیگری آن جا نیست و مجبور است به عمر سعد وصیت کند. گفت وصیت اولم این است: هفتصد درهم قرض کردم و مدیون هستم، این را شما پرداخت کن و از آن محصول کشاورزی و غلاتی که در مدینه دارم طلب خودت را پس بگیر. دوم؛ اینکه بدن مرا بعد از شهادت دفن کن. سوم اینکه تقاضا میکنم کسی را پیش حسین بفرست تا به او بگوید: حسینجان کوفه نیا و از وسط راه برگرد.
عمر سعد وصیتهای مسلم را برای عبیدالله تعریف کرد. عبیدالله گفت: اگر حسین با ما کاری نداشته باشد ما کاری با او نداریم.
این بخش وصیتهای حضرت مسلم.
شهادت حضرت مسلم
امّا بعد از وصیت کردن، مرثیه شهادت حضرت مسلم است. ابنزیاد با مسلم بن عقیل بحث کردند. ابنزیاد، در مقابل استدلالات مسلم اهانت میکرد. صدا زد: مسلم خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم. مسلم فرمود: تازگی ندارد، قبل از تو بدتر از تو بهتر از مرا کشته است. عبیدالله هم با عصبانیت گفت: ای تفرقهانداز. مسلم صدا زد: من در اطاعت حسین بن علی فرزند فاطمه بنت رسولالله هستم، ما از معاویه و فرزندش و آلزیاد به خلافت سزاوارتریم. ابنزیاد شروع به دشنام دادن کردف هم به حضرت مسلم و هم به امام حسین، هم به جناب عقیل و از همه مهمتر به امیرالمؤمنین جسارت کرد. مسلم دیگر با ابنزیاد حرفی نزد. ابنزیاد دستور داد مسلم را بالای قصر دارالعماره ببرید، گردنش را بزنید، بعد از انداختن سر از بالای قصر به پایین، بدنش را هم از بالای دارالعماره به پایین بیندازید. شخصی او را بالای قصر برد در حالی که مسلم تکبیر میگفت، استغفار میکرد، بر ملائکه و انبیاء درود میفرستاد، و در حالی که عدهای بیرون قصر تماشا میکردند این فرد، گردن مسلم را زد. بعد از سر بریدن مسلم، بدن مسلم را از بالای دارالعماره پایین انداخت. ابنزیاد ملعون بعد از شهادت مسلم، هانی بن عروه را هم کشت و به شهادت رساند. دستور داد بدنهای بیسر این دو نفر را از پا به ریسمان ببندید و در کوچه و بازار کوفه به زمین بکشانید. بدن این دو شهید مظلوم و بزرگوار را به زمین کشاندند و سپس در نزدیک دارالعماره واژگونه به دار زدند. فلذا معروف است که اولین مسلوب بنیهاشم جناب مسلم بن عقیل است.
خداوند متعال محبت ما، محبت جوانهای ما را به اولیاء خودش بیشتر بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1- انساب الاشراف، بلاذری، ج 3، ص 379. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 63 و 74. مقتل جامع سیدالشهداء، آقای پیشوایی، ج 1، ص 557.
مسلم بن عقیل7
بسمالله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسولالله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین، السلام علیک یابن فاطمة الزهراء و رحمة الله و برکاته.
رسیدن خبر شهادت مسلم به حضرت اباعبدالله
یکی از بخشهای مرثیه حضرت مسلم، رسیدن خبر شهادت حضرت مسلم به کاروان امام حسین است. خبر شهادت حضرت مسلم، چگونه به کاروان حسینی رسید؟!
این مطلب را مرحوم شیخ مفید اینگونه مینویسند:
عبداللهبنسُلیم و مدریبنمشمعّل اسدی، در منزل زرود با یک مردی از قبیله خودشان گفتگویی کردند. این دو نفر در منزل ثعلبیه به کاروان امام حسین رسیدند. اینها میگویند: وقتی ما به ثعلبیه رسیدیم خدمت حضرت رفتیم. بعد از سلام و احوالپرسی عرض کردیم: خبری داریم، میخواهیم این خبر را خدمت شما بگوییم، آیا مخفیانه بگوییم یا آشکارا بگوییم. حضرت نگاهی به اصحاب کردند و فرمودند: لازم نیست مطلبی از اینها مخفی باشد. گفتیم: آیا آن سواری که غروب دیروز از مقابلتان عبور کرد را دیدید؟ حضرت فرمود: آری، میخواستم از او مطلبی بپرسم. گفتند: ما پرسیدیم، او هم قبیلهای ما بود، آدم راستگویی بود، آدمی دارای عقل و فضل بود. گفت: از کوفه بیرون نیامدم مگر این که دیدم مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته بودند، حتّی دیدم ریسمان به پایشان بسته بودند و بدن مبارکشان را در بازار کوفه میکشیدند. حضرت تا شنید فرمودند: «إنا لله و إنا الیه راجعون». چند بار فرمود: رحمت خدا بر آنان باد، رحمت خدا بر آنان باد، رحمت خدا بر آنان باد. شما را قسم میدهم برگردید. به حضرت گفتند: آقا برگردید. حضرت فرمود: بعد از آنها زندگی خیری ندارد.
این هم یک بخشی از بخشهای مرثیه حضرت مسلم.
اطلاع دادن پیامبر از شهادت مسلم
آخرین نکتهای که پیرامون شهادت حضرت مسلم لازم است متذکر بشویم روایتی است که مرحوم شیخ صدوق در کتاب نفیس الامالی نقل فرمودهاند که:
پیغمبر خدا از شهادت مسلم خبر داده است. امیرالمؤمنین از پیامبر پرسید آیا عقیل را دوست دارید؟ پیغمبر فرمود به خدا قسم او را دوست دارم به دو جهت: یک؛ به خاطر خوبی خودش، عقیل خوب است، دوست داشتنی است، من دوستش دارم. دو؛ به خاطر پدرش ابوطالب. چون پدرش ابوطالب عقیل را خیلی دوست داشت و عمویم ابوطالب هم برای من عزیز است، فلذا من هم پسرش عقیل را خیلی دوست دارم. بعد حضرت به این جمله تصریح کردند، فرمودند: یا علی! میدانم روزی فرزندانش به خاطر عشقی که به فرزندان تو دارند در راه یاری آنها کشته میشوند. پیغمبر خبر داد که بچههای عقیل در راه حسین و بچههای امیرالمؤمنین کشته میشوند و همه مؤمنان بر آنها گریان میشوند، اهل ایمان بر آنها گریه میکنند، ملائکه بر آنها درود میفرستند و من به درگاه خدا شکایت میکنم از ظلمهایی که به عترتم میرسد.
البته ابنابیالحدید معتزلی نقل میکند که پیغمبر فرمود: من عقیل را به دو جهت دوست دارم: یکی به خاطر خویشاوندی که با من دارد و یکی هم به خاطر علاقهای که عمویم به عقیل دارد .
اینها بخشهایی بود از مرثیه حضرت مسلم سلام الله علیه نماینده و سفیر اباعبدالله در کوفه و شهادت مظلومانهشان در کوفه.
پروردگار عالم در دنیا و آخرت دستان ما را دامان پربرکت اولیاءش جدا نفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1- الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص75. تاریخ طبری، ج 5، ص 397.
2 - الامالی، مرحوم شیخ صدوق، ص 128. بحارالانوار، مرحوم مجلسی، ج 22، ص 288 .
3- شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص
تنهایی و غربت مسلم بن عقیل در کوفه و پناه بردن او به خانه زنی به نام طوعه
منابع:
تاريخ طبري/ ج 5 ص 371
الإرشاد شیخ مفید/ ج 2 ص 54.
لَمّا رَأى [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسى ولَيسَ مَعَهُ إلّا اولئِكَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ كِندَةَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَيسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا يُحِسُّ أحَدا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ، ولا يَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ، ولا يُواسيهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضى عَلى وَجهِهِ يَتَلَدَّدُ في أزِقَّةِ الكوفَةِ، لا يَدري أينَ يَذهَبُ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَني جَبَلَةَ مِن كِندَةَ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ...فَسَلَّمَ عَلَيهَا ابنُ عَقيلٍ، فَرَدَّت عَلَيهِ. فَقالَ لَها: يا أمَةَ اللّهِ اسقيني ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلى، قالَت: فَاذهَب إلى أهلِكَ! فَسَكَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِكَ، فَسَكَتَ. ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ للّهِ، سُبحانَ اللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلى أهلِكَ عافاكَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي، ولا احِلُّهُ لَكَ. فَقامَ فَقالَ: يا أمَةَ اللّهِ، ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ، فَهَل لَكِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّي مُكافِئُكِ بِهِ بَعدَ اليَومِ؟ فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ وما ذاكَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني. قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم.
قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَيتا في دارِها غَيرَ البَيتِ الَّذي تَكونُ فيهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَيهِ العَشاءَ...
ترجمه: مسلم، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، ديگر كسى با او نبود. توجّه كرد. ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانهاى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند. همان گونه سرگردان در كوچههاى كوفه مىگشت و نمىدانست كجا مىرود، تا به خانههاى بنى جَبَله (از قبيله كِنْده) رسيد. رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود. آن زن، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّهدار شده بود، او را آزاد كرده بود. آن گاه اسَيدِ حضرمى، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مىكشيد. پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن، جواب داد. مسلم به زن گفت: بنده خدا! به من، قدرى آب بده. زن رفت و برايش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟ مسلم گفت: چرا. زن گفت: پس نزد خانوادهات باز گرد. مسلم، سكوت كرد. زن، دو مرتبه حرفهايش را تكرار كرد. باز مسلم، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه! اى بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانوادهات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمىدارم. مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا! من در اين شهر، خانه و خانوادهاى ندارم. آيا مىخواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم. زن گفت: اى بنده خدا! جريان چيست؟ گفت: من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. زن گفت: تو مسلم هستى؟ گفت: آرى. زن گفت: داخل خانه شو. و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد
تاريخ طبري: ج 5 ص 350؛ لهوف، سید بن طاووس: ص 120
كانَ ابنُها [أيِ ابنُ طَوعَةَ] مَولىً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَمّا عَلِمَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] الغُلامُ، انطَلَقَ إلى مُحَمَّدٍ فَأَخبَرَهُ، فَانطَلَقَ مُحَمَّدٌ إلى عُبَيدِ اللّهِ فَأَخبَرَه
پسر طوعه، از ياران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وى گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبيد اللّه رفت و به وى خبر داد.
شورش به خانه طوعه و سنگباران کردن وآتش زدن خانه
مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي: ج 1 ص 208
أمَرَ ابنُ زِيادٍ خَليفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزوِميَّ أن يَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ رَجُلٍ مِن صَناديدِ أصحابِهِ، فَرَكِبَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى وافَى الدّارَ الّتي فيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ و أصواتَ الرِّجالِ، فَعَلِمَ أنَّهُ قَد اتِيَ، فَبادَرَ مُسرِعا إلى فَرَسِهِ، فَأَسرَجَهُ و ألجَمَهُ وصَبَّ عَلَيهِ دِرعَهُ، وَاعتَجَرَ بِعِمامَتِهِ وتَقَلَّدَ سَيفَهُ، وَالقَومُ يَرمونَ الدّار