eitaa logo
ذاکرین آل الله
244 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
272 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸 ✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند. وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند. 👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند : پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت : 📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》 ♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سخت‏گیرى كن! 📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》 ♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى‏ گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى‏ آوردند. 📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ : يَا أَخِي! قَدْ طَالَ‏ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》 ♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت : اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد. 📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ! فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ : يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》 ♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد. در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت : اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى ‏شناسى؟!! زندانبان جواب داد : 📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》 ♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است! پسر گفت : 📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》 ♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى ‏شناسى؟ زندانبان در جواب گفت : 📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》 ♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مى‌كنند! پسر گفت : 📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》 ♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟ زندانبان جواب داد : 📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》 ♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است! در آخر پسر گفت : 📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》 ♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى‌ گيرى! 📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》 ♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت : جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)! اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مى‌خواهيد برويد. [زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]شب كه فرا رسید، زندانبان آمدو همراه خود دو قرص نان جو و كوزه ای آب آورد و راه را به
آنان نشان داد و گفت : 📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》 ♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد. پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا این‌که در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود. پس به او گفتند : 📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا! أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》 ♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت. پیرزن گفت : 📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》 ♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟ من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم. آنان گفتند : 📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》 ♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم. پيرزن گفت : 📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》 ♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اين‌جا ببيند و بكشد. آن دو گفتند : 📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》 ♦️ما فقط‍‌ يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت. پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند. هنگامی که پاره‌اى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود. داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت : 📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》 ♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مى‌گيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم. پيرزن گفت : 📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》 ♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد. داماد گفت : 📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》 ♦️می بینم که تو از آنها حمايت مى‌كنى‌؟ گویی از اين ماجرا خبر دارى‌؟ بايد تو را نزد امير ببرم. پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مى‌خواهد؟! داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید. نيمه‌ شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛ 📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》 ♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید. در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت : 📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》 ♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد. در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى‌؟ داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟ آن دو گفتند : 📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》 ♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟ وی گفت : آرى! آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟! وی گفت : بلى! پس آن دو گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》 ♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.داماد پيرزن گفت : 📋《مِنَ اَلْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَىاَلْمَوْتِ وَقَعْتُمَا اَلْحَمْدُ لِلّ
َهِ اَلَّذِي أَظْفَرَنِي بِكُمَا》 ♦️از دام مرگ گريخته‌ايد و به دام مرگ درآمده‌ايد! خدا را سپاس كه شما را به چنگ من انداخت. آنگاه برخاست و دستان آنها را بست و آنان تمام شب را در اسارت به سر بردند. صبح که شد، وی به غلام سياهى كه (فليح) نام داشت فرمان داد كه كودكان را لب رود فرات برده و گردن آنان را بزند و سرشان را نزد وی بياورد تا نزد ابن زياد برده و دو هزار درهم جايزه بگيرد. پس غلام سياه شمشير به دست، آنان را جلو انداخت. پس آنگاه كه از خانه فاصله گرفتند، يكى از برادران به او گفت : اى غلام سياه! تو چقدر شبيه بلال حبشى، مؤذن پيامبر اکرم(ص) هستى. غلام سياه گفت : مولاى من فرمان قتل شما را داده است، شما چه‌ كسى هستيد؟ كودكان گفتند : ما از خاندان پيامبر تو حضرت محمد(ص) هستيم، که از بيم كشته شدن از زندان ابن زیاد فرار كرديم و آن پيرزن به ما پناه داد و اكنون ارباب تو قصد قتل ما را دارد. غلام سياه در این هنگام، خود را به پاى آنان انداخت و پای آنها را بوسه زد و گفت : 📋《يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى(ص)! وَاَللَّهِ لاَ يَكُونُ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمِي فِي اَلْقِيَامَةِ》 ♦️اى خاندان محمد مصطفى(ص)! نمى‌ خواهم پيامبر خدا(ص) در روز قيامت دشمنم باشد. سپس شمشیر را به زمین انداخت و خود را به رود فرات انداخت. در این هنگام صداى اربابش آمد که فریاد می زد : از دستورم سر باز زدى‌؟! غلام سياه جواب داد : من مطيع تو هستم تا هنگامى كه مطيع خداوند باشى، آنگاه كه تو معصيت خدا مى‌كنى، در دنيا و آخرت از تو روى‌ گردانم. سپس مرد فاسق، به پسر خود دستور داد تا کار ناتمام غلامش را تمام کند، که او نیز خودداری نمود و ناچار خود او دست به کار شد و شمشير را برداشت و كودكان را نیز با خود به نزدیک فرات همراه ساخت. 📋《فَلَمَّا صَارَ إِلَى شَاطِئِ اَلْفُرَاتِ سَلَّ اَلسَّيْفَ مِنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ اَلْغُلاَمَانِ إِلَى اَلسَّيْفِ مَسْلُولاً اِغْرَوْرَقَتْ أَعْيُنُهُمَا وَ قَالاَ لَهُ : يَا شَيْخُ! اِنْطَلِقْ بِنَا إِلَى اَلسُّوقِ وَ اِسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لاَ تُرِدْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ غَداً》 ♦️پس هنگامی که وی به لب فرات رسید، شمشیر از غلاف کشید. هنگامی که چشم طفلان مسلم(ع) به تيغ تيز او افتاد، گريه كردند و به او گفتند : اى شيخ! ما را در بازار بردگان ببر و به سخنان ما گوش بده و در آنجا ما را بفروش! چرا مى‌خواهى پيامبر اکرم(ص) در روز رستاخيز دشمن تو باشد؟ وی گفت : 📋《لاَ! وَلَكِنْ أَقْتُلُكُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِكُمَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَيْنِ》 ♦️نه! من شما را خواهم کشت و مى‌خواهم براى بردن سرتان نزد ابن زياد پاداش دوهزار درهم بگيرم. آنان گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟》 ♦️آيا به خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) نمى‌انديشى‌؟ وی گفت : شما هيچ ارتباطى با پيامبر(ص) نداريد. آنان گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! فَائْتِ بِنَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ حَتَّى يَحْكُمَ فِينَا بِأَمْرِهِ》 ♦️ای شیخ! پس ما را نزد ابن زياد ببر تا او درباره ما حکم کند. وی گفت : 📋《مَا بِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِلاَّ اَلتَّقَرُّبُ إِلَيْهِ بِدَمِكُمَا》 ♦️من مى‌خواهم با خون شما نزد امير مقرب شوم! آنان گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا؟》 ♦️اى شيخ! به خردسالى ما رحم نمى‌كنی؟ وی گفت : 📋《مَا جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمَا فِي قَلْبِي مِنَ اَلرَّحْمَةِ شَيْئاً》 ♦️خداوند در قلب من مهر و محبت نگذاشته است. در این هنگام طفلان مسلم گفتند : پس مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم. وی گفت : اگر اين كار براى شما حاصلى دارد، هرچقدر كه مى‌خواهيد،عبادت كنيد. آنگاه آنان چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان دوختند و ندا برآوردند و گفتند : 📋《يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ! يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ! اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ بِالْحَقِّ》 ♦️ای احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى كن! سپس مرد فاسق به هر دو طفل حمله کرد و ابتدا گردن برادر بزرگ و سپس گردن برادر کوچک را از تن جدا کرد و سر آنها را در توبره گذاشت و سپس بدنهای بى سر آنان را در فرات انداخت. سپس سرهاى طفلان مسلم را نزد عبيدالله بن زياد برد. ابن زیاد با عصاى خيزران به دست، روى تخت نشسته بود و وقتى چشمان او به سرهاى بريده افتاد، از جای خود برخاست و سپس نشست و گفت : 📋《اَلْوَيْلُ لَكَ! أَيْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا؟》 ♦️واى بر تو! آنان را در كجا يافتى‌؟ وی گفت : پيرزنى از خويشان من ميزبان آنان شده بود. عبيدالله بن زیاد گفت : حق ميزبانى را رعايت نكردى‌ شیخ؟ وی گفت : نه، ای امیر!سپس عبیدالله به او گفت : کودکان به تو چه گفتند؟ وی گفت : آنان تقاضا كردند که آنها ر
ا به بازار برده‌ فروشان ببرم و پيامبر(ص) را در روز قيامت دشمن خويش نسازم! عبيدالله گفت : تو در پاسخ چه گفتى‌؟ وی گفت : من به آنان گفتم شما را به قتل مى‌رسانم و با بردن سرهاتان نزد امير دو هزار درهم جايزه گيرم. عبيدالله گفت : آنان ديگر چه بر زبان آوردند؟ وی گفت : آن دو طفل گفتند : ما را پيش عبيدالله بن زياد ببر و بگذار او درباره ما فرمان دهد. عبيدالله پرسيد : تو چه پاسخى دادى‌؟ وی گفت : من نیز گفتم كه مى‌خواهم با قتل شما دو تن به امير نزديكتر شوم. عبيدالله گفت : چرا آنان را نزد من نياوردى كه دو چندان پاداش بدهم‌؟ وی گفت : دلم جز ريختن خون آنان به منظور تقرب راه نداد. عبيدالله پرسيد : آنان ديگر با تو چه گفت‌ وگويى داشتند؟ وی گفت که آن دو طفل گفتند : اى شيخ! خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) را فراموش نكن. عبيدالله پرسيد : تو در جواب چه گفتى‌؟ وی گفت که به آنها گفتم : اصلا شما با پيامبر(ص) خويشاوند نيستيد. عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر به تو چه گفتند؟وی گفت : از من خواستند كه به خردسالى‌ شان رحم كنم. عبيدالله گفت : تو هم هيچ رحم نكردى؟ وی گفت : نه! به آنان گفتم كه خدا در قلب من مهر و مروت نگذاشته است. عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر چه شنيدى‌؟ شيخ گفت : از من خواستند تا مهلت دهم چند ركعت نماز بخوانند. و من گفتم : اگر براى شما سودمند است، هر چه‌ قدر دوست داريد، نماز بخوانيد. عبيدالله گفت : آنان بعد از نمازشان چه بر زبان آوردند؟ وی گفت : يتيمان رو به آسمان چنين گفتند : يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى فرما! عبيدالله گفت : خداوند بين تو و آنان به حق داورى خواهد كرد. آنگاه عبیدالله بن زیاد فرياد برآورد : كيست که اين فاسق را به سزای عملش برساند؟ مردى از اهالى شام بلند شد و گفت : من حاضرم! عبيدالله گفت : 📋《فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي قَتَلَ فِيهِ اَلْغُلاَمَيْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لاَ تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ》 ♦️او را به همان‌جايى ببر كه اين كودكان را به قتل رسانده و آنگاه گردن او را بزن و خونش را روى خون آنان بريز و بى درنگ سرش را نزد من بياور و آن مرد شامى نیز چنين كرد. او سر شيخ فاسق را نزد عبيدالله آورد، سپس سرش را بر نيزه نشاندند، در حالی که كودكان شهر با تير و سنگ آن را نشانه مى‌گرفتند و مى‌گفتند : 📋《هَذَا قَاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)》 ♦️اين قاتل ذريّه رسول خدا(ص) است.(۱) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : این مزار لاله های مسلم است این دو غنچه روی ماه مسلم است این دو طفلان کودکان مسلمند این دو گل آرام جان مسلمند این دو طفل بی گناه نازنین جسمشان شد غرق خون در این زمین دست گلچین این دو را چیده است این دو کودک خونشان جوشیده است رو چو اندر دشت صحرا کرده اند وقت آخر یاد بابا کرده اند آن دو را بردند سوی قتلگاه هر دو کشتند بی جرم و گناه هر دو قربانی جانان گشته اند با لبان تشنه قربان گشته اند 👤علی انسانی 📚منبع : ۱)امالی شیخ صدوق، ص۸۳
🔹🔷《السَّلَامُ عَلَى جُونِ بْنِ حُوَیِِ》🔷🔹 ✅در بین یاران امام حسین(ع)، نام یک غلام سیاه چهره ای به چشم می خورد، که به جهانیان ثابت کرد که معرفت حجّت خدا به صورت نیکو نیست بلکه به سیرت و طینت پاک است! او ابتدا غلام ابوذر غفاری بود که بعد از رحلت ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیرالمؤمنین(ع) و بعد از شهادت ایشان، به خدمت امام حسن(ع) و سپس در خدمت امام حسین(ع) در آمد و همراه آن حضرت(ع) از مدینه به مکّه و از مکه به کربلا آمد و در کربلا حضور یافت.(۱) جون اسلحه‌ شناس بود و در تعمیر و آماده‌سازی سلاح، مهارت بسیاری داشت. امام سجاد(ع) می‌فرماید : شبی که فردای آن، پدرم کشته شد، من در بستر بودم و عمه‌ام زینب(س) از من پرستاری می‌کرد و پدرم در خیمه اسلحه نشسته بود. 📋《یُعَالِجُ سَیْفَهُ وَ یُصْلِحُهُ》 ♦️جون مشغول تعمیر و آماده‌سازی سلاح بود.(۲) هنگامی که جنگ، در روز عاشورا شدّت گرفت او خدمت امام حسین(ع) آمد و برای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست. حضرت(ع) فرمود : 📋《اَنْتَ فِی اذْن مِنّی! فَاِنَّما تَبِعْتَنا طَلَباً لِلْعافِیَهِ فَلا تَبْتُلْ بِطَریقِنا》 ♦️تو از طرف من اجازه رفتن داری در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز. جَون خود را به قدم های مبارک امام حسین(ع) انداخت و بوسید و گفت : 📋《یَابْنَ رَسُولِ الله(ص)! اَنَا فِی الرَّخاءِ اَلْحَسُ قِصاعَکُمْ وَفِی الشِّدَّهِ اخْذُلُکُمْ؟ وَ اللهِ اِنَّ ریحِی لَمُنْتِنٌ وَ اِنَّ حَسَبی لَلَئیمٌ وَ اِنَّ لَوْنِی لاََسْوَدٌ فَتَنَفَّسْ عَلَیَّ بِالْجَنَّهِ لَیَطیبَ ریحِی وَ یَشْرُفَ حَسَبِی وَ یَبْیَضَّ لَوْنی لا وَ اللهِ لا اُفارِقُکُمْ حَتّى یَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُّ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِکُمْ》 ♦️ای پسر رسول خدا(ص)! هنگامی که شما در راحتی و آسایش بودید من کاسه لیس شما بودم، حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟ آقای من! بوی من بد است و شرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است. یا ابا عبدالله(ع)! لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من! از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد.(۳) جون می گفت و گریه می کرد به حدّی که امام حسین(ع) نیز گریستند و اجازه دادند. با آنکه جون پیرمردی شده بود، ولی بچّه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی و طلب حلالیّت آمد، که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هر یک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد و مانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد. او جنگ نمایانی کرد، تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد، امام حسین(ع) سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشید و فرمود : 📋《اَللّهُمَّ بَیِّضْ وَجْهَهُ، وطَیِّبْ ریحَهُ، وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَْبْرارِ، وَعَرِّفْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُحَمَّد(ص) وَ آلِ مُحَمَّد(ص)》 ♦️خدایا! رویش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشور کن و با محمد(ص) و آل محمد(ص) آشنا ساز.(۴) از برکت دعای حضرت(ع) روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جُوْن، غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند، در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطّر بود و سپس او را دفن کردند. علامه مجلسی(ره) روایتی را از امام باقر(ع) که به نقل از امام سجاد(ع) نقل میکند که : 📋《أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يَحْضُرُونَ الْمَعْرَكَةَ وَ يَدْفِنُونَ الْقَتْلَى فَوَجَدُوا جَوْناً بَعْدَ عَشْرَةِ أَيَّامٍ يَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْكِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ》 ♦️هنگامى كه گروهى در ميدان جنگ آمدند تا اجساد شهيدان آل محمّد را دفن نمايند جسد اين غلام يعنى جون را بعد از ده روز در حالى يافتند كه بوى مشك از آن مي وزيد.(۵) نام او در زیارت ناحیه مقدسه این چنین آمده است : 📋《اَلسَّلَامُ عَلَی جَوْنٍ مَوْلَی أَبِی‌ذَرٍّ الْغِفَارِی(ره)》(۶) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : ای اشک اول و نفَس آخرم حسین، ای سایه ی کرامت تو بر سرم حسین، من باورم شده که فدای تو می شوم، باور مکن که بگذرم از باورم حسین، تا بزم روضه های محرم مرا ببر، در من بِدَم که آتش خاکسترم حسین، دارد زبانه می کشد این روضه از دلم، گودال، تَلّ، عطش، دل زینب، حرم، حسین! 👤خدایار 📚منابع : ۱)رجال شیخ طوسی، ص۹۹ ۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۹۴ ۳)اللهوف سید بن طاووس، ص۱۰۸ ۴)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۵، ص۲۳ ۵)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۵، ص۲۴ ۶)المزار الکبیر ابن مشهدی، ص۵۰۴
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا اَبَاعَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنَآئِكَ》🔶🔸 ✅در بین شهدای کربلا، غلامی است با نژاد ترکی که در مورد اسم او در مقاتل اختلاف است و برخی او را (اسلم) آوردند(۱) و برخی او را (واضح) ثبت کرده اند.(۲) خوارزمی درباره او می نویسد : 📋《[هُوَ] قَارِئٌ لِلْقُرْآنِ، عَارِفٌ بِالْعَرَبِیَّهِ، وَ هُوَ مِنْ مَوَالِی الْحُسَیْنِ(ع)》 ♦️او قاری قرآن و آشنا به عربی و از غلامان امام حسین (ع) بود.(۳) اسلم در روز عاشورا از امام حسین(ع) اذن گرفت و رهسپار میدان نبرد شد. مقتل می نویسد : 📋《ثُمَّ خَرَجَ غُلَامٌ تُرْکِیٌّ مُبَارِزٌ، فَجَعَلَ یُقاتِلُ فَقَتَلَ جَمَاعَةً فَتَحَاوَشُوهُ فَصَرَعُوهُ، فَجَاءَهُ الْحُسَیْنُ(ع) وَ بَکَى》 ♦️سپس غلامی ترکی به میدان نبرد پا گذاشت و به نبرد پرداخت و گروهی را کشت.(۴) او در حالى كه می جنگید، اين گونه رجز مى خواند : 📋《اَلْبَحْرُ مِنْ ضَرْبِي وَطَعْنِي يَصْطَلِي، وَالْجَوُّ مِنْ سَهْمِي وَ نَبْلي يَمْتَلِي، إذا حُسامِي في يَميني يَنْجَلِي، يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَجَّلِي》 ♦️از ضربت شمشير و نيزه ام دريا شعله ور مى شود و فضا از نيزه ها و تيرهايم پُر مى گردد. هنگامى كه شمشيرم در دست راستم به گردش درآيد، قلب حسود پاره مى شود.(۵) سرانجام، اسلم را از هر طرف محاصره کردند و به او یورش بردند و او از شدت جراحات بر زمین افتاد. امام حسین(ع) به بالین او آمد و گریست. سپس؛ 📋《وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ》 ♦️حضرت(ع) صورت مبارک خود را بر صورت غلام گذاشت. 📋《فَفَتَحَ عَیْنَیْهِ وَ رَآهُ فَتَبَسَّمَ》 ♦️اسلم چشم خود را گشود و امام(ع) را دید. اسلم كه از اين همه محبت به وجد آمده بود، شادمان شد و فرياد زد : 📋《مَنْ مِثْلِي وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّي》 ♦️كيست همانند من كه پسر رسول خدا(ص) صورتش را بر صورتم قرار داده باشد؟ 📋《ثُمَّ صَارَ إِلَى رَبِّهِ》 ♦️سپس اسلم به درجه رفيع شهادت نايل آمد.(۶) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند این راه عشق، پیچ و خمش فرق می‌کند اینجا گدا همیشه طلبکار می‌شود اینجا که آمدی کرمش فرق می‌کند شاعر شدم برای سرودن برایشان این خانواده، محتشمش فرق می‌کند صد مرده زنده می‌شود از ذکر یا حسین عیسای خانواده دمش فرق می‌کند از نوع ویژگی دعا زیر قبه‌اش معلوم می‌شود حرمش فرق می‌کند تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش حتی سیاهی علمش فرق می‌کند با پای نیزه روی زمین راه می‌رود خورشید کاروان، قدمش فرق می‌کند من از «حسینُ منّی» پیغمبر خدا فهمیده‌ام حسین همه‌اش فرق می‌کند 👤زمانیان 📚منابع : ۱)تنقیح المقال مامقانی، ج۹، ص۳۲۶ ۲)إبصار العین سماوی، ص۱۴۴- ۱۴۵ ۳_۴)مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج۲، ص۲۴ ۵)بحار الانوار مجلسی، ج۴۵، ص۳۰ ۶)إبصار العین سماوی، ص۵۴
🔹🔷《السَّلَامُ عَلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِیِّ》🔷🔹 ✅یکی از یاران امام حسین(ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید، سعید بن عبدالله حنفی است. او از چهره های سرشناس نهضت عاشورا و از دعوت کنندگان امام(ع) به کوفه بود که به هنگام ورود جناب مسلم(ع) به کوفه، مردم را برای بیعت با مسلم بسیج کرد. او نیز همانند زهیر در شب عاشورا حماسه سرود و به هنگام اجازه امام حسین(ع) برای انصراف و بازگشت چنین گفت : 📋《لَا نُخَلِّیکَ حَتَّى یَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَیْبَهَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِیکَ وَ اللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرَى وَ یُفْعَلُ ذَلِکَ بِی سَبْعِینَ مَرَّهً مَا فَارَقْتُکَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِی دُونَکَ وَ کَیْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِکَ وَ إِنَّمَا هِیَ مَوْتَهٌ أَوْ قَتْلَهٌ وَاحِدَهٌ ثُمَّ هِیَ الْکَرَامَهُ الَّتِی لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً》 ♦️تو را وا نمی‌گذاریم تا خداوند بداند که در نبود رسول خدا(ص) با دفاع از تو حرمت او را نگه داشتیم. به خدا اگر بدانم که کشته می‌شوم، سپس زنده می‌گردم، سپس سوزانده می‌شوم و خاکسترم را بر باد می‌دهند و هفتاد بار با من چنین می‌کنند، از تو جدا نمی‌شوم تا در راه تو کشته شوم، و چرا نه، که جز یک بار کشته شدن نیست و بعد از آن کرامت بی‌انتهاست.(۱) در روز عاشورا وقتی هنگام نماز شد، حضرت(ع) برای اقامه ی نماز خوف برای در امان ماندن از تیرهای دشمن، به ناچار، به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله فرمود که در حین اقامه ی نماز، جلوتر از همه بایستند و دیگران هم پشت آنان برای اقامه نماز قرار بگیرند. سعید به عنوان سپر مقابل حضرت(ع) قرار گرفت. 📋《وَ يَقِيهِ السَهَامَ بِنَفسِهِ》 ♦️او به تنهایی تمام تیر ها را می گرفت.(۲) و در نقلی دیگر آمده است : 📋《کَانَ لَا یَأْتِی إِلَى الْحُسَیْن(ع) سَهْمٌ إِلَّا اتَّقَاهُ بِیَدِهِ وَ لَا سَیْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ فَلَمْ یَکُنْ یَصِلُ إِلَى الْحُسَیْنِ(ع) سُوءٌ حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ》 ♦️تیری به سمت امام حسین(ع) پرتاب نمی شد مگر اینکه با دست آن را مهار می کرد و شمشیری به سمت امام حسین(ع) نشانه نمی رفت مگر اینکه با خون قلب سعید در تماس بود. پس به این ترتیب تا اتمام نماز، اجازه نداد که تیری به امام(ع) اصابت کند، تا اینکه خود به جراحات شدیدی مبتلا شد و از شدت جراحت از حرکت باز ایستاد. سپس زمانی که نماز به پایان رسید، سعید به زمین افتاد و گفت : 📋《يَابنَ رَسُوُلِ اللهِ(ص)! أَ وَفَيتُ؟》 ♦️ای فرزند رسول خدا(ص)! آیا به عهد خود وفا کردم؟(۳) 📋《فَاَستَعبَرَ الحُسَينُ(ع) بَاكِيَاً》 ♦️قطرات اشک در حالی که امام(ع) گریست در چهره ی مبارک ظاهر شد.(۴) و فرمود : 📋《نَعَمْ! [رَحِمَكَ اللهُ] أَنْتَ أَمَامِی فِی الْجَنَّةِ! فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) عَنِّی السَّلَامَ!》 ♦️آری، وفا کردی! خدا تو را رحمت کند! تو در بهشت پیش روی من هستی!(۵) نقل شده که؛ 📋《فَوَجَدَ بِه ثَلاَثَةَ عَشَرَ سَهمَاً سِوَى مَا بِه مِن ضَربِ السُّيُوفِ وَ طَعنِ الرِّمَاحِ》 ♦️سعید هنگام شهادت، به جز زخم‌های شمشیر و نیزه، سیزده تیر بر بدنش بود.(۶) طبری چنین می نویسد : در روز عاشورا، امام حسین(ع) و یارانش نماز خوف را به جماعت برپا کردند. 📋《فَاستَقدَمَ الحَنَفِيُّ أَمَامَه، فَاستَهدَفَ لَهُم يَرمُونَهُ بِالنَّبلِ يَمِينَاً وَ شِمَالَاً َقائِمَاً بَينَ يَدَيهِ، فَمَا زَالَ يَرمِى حَتَّى سَقَطَ》 ♦️پس سعید بن عبدالله حنفی مقابل حضرت ایستاد و باران تیرها را از چپ و راست به جان خرید تا به حضرت(ع) اصابت نکند، همچنان بارانی از تیر پرتاپ می شد، که سعید افتاد و نقش بر زمین شد.(۷) در زیارت ناحیه مقدسه به سعید این گونه سلام داده شده است : 📋《السَّلَامُ عَلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِیّ! فَقَدْ لَقِیتَ حِمَامَکَ وَ وَاسَیْتَ إِمَامَکَ وَ لَقِیتَ مِنَ اللَّهِ الْکَرَامَهَ فِی دَارِ الْمُقَامَهِ حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُمْ فِی الْمُسْتَشْهَدِینَ وَ رَزَقَنَا مُرَافَقَتَکُمْ فِی أَعلَى عِلِّیِّینَ》 ♦️سلام بر سعد بن عبدالله حنفی! ای کسی جان باختی و از امام خود دفاع کردی و در قرارگاه ابدی به کرامت خدایی دست یافتی! خدا ما را در زمره‌ی شما شهیدان محشور کند و در ملکوت اعلا همراهتان سازد.(۸) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : بُوَد ذکر تو چون دعای مجیر امیری حسین و نعم الامیر 👤مقیمی 📚منابع : ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۷۰ ۲)المجالس الفاخرة علامه شرف الدين، ص۳۴۱ ۳)اللهوف ابن طاووس، ص۱۰۸ ۴)المجالس الفاخرة علامه شرف الدين، ص۳۴۱ ۵)اللهوف ابن طاووس، ص۱۰۸ ۶)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۵، ص۲۱ ۷)تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳۶ ۸)بحارالانوار مجلسی، ج۴۵، ص۷۰
🌹 ✍شاعر:علی انسانی 💫💫💫💫💫💫💫 امر نُبی است بهر نَبی، میر مسلمین روز عظیم و عزّت خیرالوَراست این آورده چار یار و خود این یار راستین یعنی گواه عاشق صادق در آستین هستی شده است چشم که بیند مباهله کامل‌ترین رسیده و آورده تکمله شاعر نیامده است که دیوان نشان دهد ساحر نبوده است که ثُعبان نشان دهد آمد به خارزار، گلستان نشان دهد با مصحفش تکامل انسان نشان دهد زین مرد اُسوه، حق به یقین خوب‌تر نداشت محبوب‌تر نداشت و مجذوب‌تر نداشت مردی رسد که چشم فضیلت به راه اوست لبریز از فروغ هدایت نگاه اوست یوسف در آرزوی فتادن به چاه اوست خود حق‌‌پناه و خیل رسل در پناه اوست شاید مسیح چهره بساید به درگهش آید یکی ولی همه هستی به همرهش می‌آید آن‌که منطق و برهان بیاورد بهر کویر سوخته، باران بیاورد امن و امان بیاورد، ایمان بیاورد برتر ز هر چه معجزه، قرآن بیاورد در عزم جزم «کَالجَبَلِ الرّاسِخ» آمده دینش به هر چه دین، پس از این ناسخ آمده این پنج تن، تجسّم باور به داورند عالم تمام پیکره، این پنج تن سرند این پنج هر یکی به جهانی برابرند گفتم برابرند! غلط بود، برترند شوی و دو پور مادر سادات آمدند خم‌خانه‌های پیر خرابات آمدند این آینه که در دل او جز صفا نبود یک لحظه از عطوفت و رحمت جدا نبود این عبد، بنده‌ی احدی جز خدا نبود دستور اگر نبود، به نفرین رضا نبود قلب نبی است منزل آیات مُنزِله آورده روشنی به چراغ مباهله بوحارثا! برو ز مسیحا سؤال کن تورات را ببین و ز موسی سؤال کن معنای لفظ «اَنفُسَنا» را سؤال کن این کیست در کنار نبی؟ ها! سؤال کن او حیدر است و نفسِ نفیسِ نبی، علی است وین دو مبین به غیر یکی، ور نه اَحوَلی است اُسقُف ز صحنه لرزه به جانش فتاده بود هستی به پا، به گفتن آمین ستاده بود لب را اگر رسول به نفرین گشاده بود خاک مسیحیان همه بر باد داده بود نفرین ولی نکرد و بر این راز پرده به روح دعاست احمد و نفرین نکرده به باطل که نور و جلوه‌ی حق دید، رنگ باخت آمد یقین به معرکه، تردید رنگ باخت فانوس‌واره در بر خورشید رنگ باخت تثلیث در برابر توحید رنگ باخت اسلام دین برتر و آیین سرمد است خُلق عظیم و ختم رسولان محمّد است امروز روز احمد و تثبیت مرتضاست در دست مِهرِ دست خدا، دست مجتباست وآن نازدانه‌ای که در آغوش مصطفی است باشد حسین فاطمه، سلطان قلب‌هاست وآن بانویی که چرخ به تعظیم او خم است خیرالنّسای عالم و بانوی مریم است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ✍شاعر:محمود تاری(یاسر) 💫💫💫💫💫💫💫 بر احمد و بر قلب صبورش صلوات بر حیدر و بر نسل غیورش صلوات بر واقعه ی مباهله باد درود بر اهل کسا و پنج نورش صلوات ----------- می وزید از هر کران خورشید روی پنج تن ناگهان پیچید در دل عطر و بوی پنج تن احمد و حیدر ، بتول و یاس های فاطمه چشم هستی بود آنجا رو بسوی پنج تن آمده پیغمبر و همراه او چار آفتاب داشتند آنجا نصاری گفتگوی پنج تن این طرف آل پیمبر در کسای غرق نور روبرو در بیم و در وحشت عدوی پنج تن چهره ی نجرانیان در ظلمت و در تیرگی غرق در نور خدا روی نکوی پنج تن یا محمد ، یا علی ، یا فاطمه گفتیم ما یا حسن ، با یا حسین آمد سبوی پنج تن مست جام اهل بیتیم از ازل ما تا ابد بوده ایم از ابتدا در جستجوی پنج تن هیچ می دانی بود «یاسر» در این میعادگاه چشمه ی آب بقا ، آب وضوی پنج‌تن .
به‌مناسبت روز (٢۴ ذی‌الحجه) ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیساست لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم، علی روح محمد باشد یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام ✍ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5981333234942740001.mp3
1.03M
مباهله عید سعید آل طاهاست مباهله نشانِ برتری مولاست مباهله فخر تشیّع به دو دنیاست سُرور دلهاست نوای اهل عرش اعلیٰ ای مظهرِ حیّ تعالیٰ علی علی یا علی مولا علی علی یا علی مولا... خَمسهٔ طیّبه به اذن حیّ داور شدند ‌جلوهٔ حقیقتی مطهّر وَ اهل نَجران شده اند پای تا سر مَغلوب و مُضطَر صورتشان ماهِ منیر است دل به ولایشان اسیر است مباهله مثل غدیر است یا رب به حقّ پنج تن بر ما عطا کن ما را مقیم کوی لطف اولیا کن ما را محبّ اهل بیت مصطفیٰ کن حاجتروا کن با قلب زار و مبتلایی مثل شهیدان خدایی ما را نما کرببلایی حسین حسین عزیز زهرا...
4_5780504756069874524.mp3
1.22M
🌹 🌹 🌙🌙🌙🌙ا🌙🌙🌙🌙 آل کَسا را ببینید عشق و صفا را ببینید به چهرهءآل طوبی نور خُدا را ببینید روی طومار نسل کوثر مُهر تائید حیِّ داور خورد و عالم همه فهمیدند بهترین نسلِ ، نسل حیدر پیامِ ربّ عادله مباهله مباهله حقیقت اهل دِله مباهله مباهله علی علی علی علی 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 شکوه این روز تابان آمده در متن قرآن آیهء شصت و یکم شد به سوره ء آل عمران از فلک زمزمه می آید نغمه و همهمه می آید از همین نسل پاک احمد مهدیِ فاطمه می آید رمز خدا را شامله مباهله مباهله دشمن اهل باطله مباهله مباهله بیت نبی بیت نور است نسل علی نسل نور است هر که ندید این حقیقت دلش سیاه است و کور است روزیِ مردم از این خوان است برکتِ وادی امکان است هر کسی شد گدای این در روز محشر خودش سلطان است کتاب عشقه کامله مباهله مباهله یَمِ بدون ساحله مباهله مباهله شاعر:کربلایی مجتبی صمدی شهاب
4_5787190581335690418.mp3
2.01M
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 با شور تولّیٰ بخوان نور و تبارک عیدِ مباهله شده بادا مبارک جانم علی جانم علی جانم علی جان... بیست و چهارِ ذی الحَجّه عید اسلام است که برای ما مسلمین قَدرش گمنام است جانم علی جانم علی جانم علی جان... مباهله یعنی نورِ حق منجلی بود نَفس و جانِ خَتم رُسُل مولا علی بود جانم علی جانم علی جانم علی جان... گرچه مدح و مَنقَبَتِ او بی حساب است مباهله فضیلتِ ابوتراب است جانم علی جانم علی جانم علی جان... مباهله در مسیر و راهِ غدیر است یعنی که ای اهل عالَم علی امیر است جانم علی جانم علی جانم علی جان...
4_5787190581335690415.mp3
694.6K
🌹 🌹 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 در همه ارض و سما شادی و هلهله شده جشن مدح علی و عید مباهله شده ترانهٔ عشق و وفا یا حیدر زمزمهٔ عرش خدا یا حیدر نَفس و وجودِ مصطفی یا حیدر نور دو چشمانِ زهرا یا حیدر یا علی مولا حیدر...مولا مولا یا مرتضیٰ حِیرت نَجرانیان از هِیبت آل عبا بُوَد از مشیّت و اراده و لطف خدا عید خوشِ اهل یقین مبارک عزّت و اقتدارِ دین مبارک شور و سُرورِ بی قرین مبارک مباهله بر مسلمین مبارک یا علی مولا حیدر...مولا مولا یا مرتضیٰ به تولّای علی همیشه دل می بازیم ما به عشق علی و آل علی می نازیم دست من و دامان تو یا حیدر چشم من و احسان تو یا حیدر جرم من و غفران تو یا حیدر هستی من قربان تو یا حیدر یا علی مولا حیدر...مولا مولا یا مرتضیٰ
خویشتن سید حمیدرضا برقعی.mp3
8.63M
🌺شعرخوانی زیبای مناسبت روز مباهله 🌹بیست وچهارم ذی الحجه،روز مباهله است
سرود؛ قیامتی دیگر.mp3
1.35M
سرود مباهله انگار از آسمان ندا می‌آید جبریل ز عرش کبریا می‌آید این کیست که باشکوه‌تر از او نیست؟ از دور پیمبر خدا می‌آید یک سو علی است آن‌کسی که جان پیغمبر بود یک سو زهراست آن‌کسی که وصف او کوثر بود یک سمت حسن، یک سمت حسین انگار به پا قیامتی دیگر بود «صلِّ علی محمد وآل محمد» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این مجد و شکوه را جهان کِی دیده‌ست؟ دور سرشان مُلک و مَلَک گردیده‌ست لب باز کنند اگر به نفرین آن‌ها طومار زمین و آسمان پیچیده‌ست یک دعایشان لرزانده تمامی نجران را در نگاهشان دیدند صلابت ایمان را با دیدۀ خود، دیدند همه حقانیت پیمبر و قرآن را «صلِّ علی محمد وآل محمد»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
166.7K
. 🌷🌿⚘🌸🍀🌳 در همه ارض و سما شادی و هلهله شده جشن مدح علی و عید مباهله شده ترانهٔ عشق و وفا یا حیدر زمزمهٔ عرش خدا یا حیدر نَفس و وجودِ مصطفی یا حیدر نور دو چشمانِ زهرا یا حیدر یا علی مولا یاحیدر...مولا مولا یا مرتضیٰ حِیرت نَجرانیان از هِیبت آل عبا بُوَد از مشیّت و اراده و لطف خدا عید خوشِ اهل یقین مبارک عزّت و اقتدارِ دین مبارک شور و سُرورِ بی قرین مبارک مباهله بر مسلمین مبارک یا علی مولا یاحیدر...مولا مولا یا مرتضیٰ به تولّای علی همیشه دل می بازیم ما به عشق علی و آل علی می نازیم دست من و دامان تو یا حیدر چشم من و احسان تو یا حیدر جرم من و غفران تو یا حیدر هستی من قربان تو یا حیدر یا علی مولا یاحیدر ....مولا مولا یا مرتضیٰ
146.4K
. با شور تولّیٰ بخوان نور و تبارک عیدِ مباهله شده بادا مبارک جانم علی جانم علی جانم علی جان... بیست و چهارِ ذی الحَجّه عید اسلام است  که برای ما مسلمین قَدرش گمنام است جانم علی جانم علی جانم علی جان... مباهله یعنی نورِ حق منجلی بود نَفس و جانِ خَتم رُسُل مولا علی بود جانم علی جانم علی جانم علی جان... گرچه مدح و مَنقَبَتِ او بی حساب است مباهله فضیلتِ ابوتراب است جانم علی جانم علی جانم علی جان... مباهله در مسیر و راهِ غدیر است یعنی که ای اهل عالَم علی امیر است جانم علی جانم علی جانم علی جان...
166.5K
. 🎤 چارده نور؛ هم‌چنان دریاست  چارده نور؛ محورش زهراست  وَ بِکُم یُمسِکُ السَّما یعنی:  آسمان روی شانه‌ی آن‌هاست  مثلِ خورشید تابناک شدند  دینِ اسلام را ملاک شدند  آمده: اِنَّما یُریدُ الله از پلیدی و رجس پاک شدند  وصلِ آن‌ها وصالِ پیغمبر  رسمِ آن‌ها مثالِ پیغمبر  نیست اجرِ رسالت طه  جز محبت به آلِ پیغمبر  به کناری گذار فاصله را  پاره کن برگه‌های باطله را  دل به دریای اهلِ بیت بزن  گوش کن آیه‌ی مباهله را  عصمتِ محض؛ از بدی دورند  خارج از درک؛ رازِ مستورند  منکرانِ حقیقتِ آن‌ها  وسطِ روز منکر نورند  راهِ اصلاح را نمی‌دانیم  رستن از چاه را نمی‌دانیم  بی‌توسل به اهلِ بیتِ رسول  راه و بی‌راه را نمی‌دانیم ✍عادل حسین قربان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
194.7K
. بهر مباهله‌ست همه آماده میشدند جمع کثیرشان چقدر ساده‌میشدند از سوز تشنگی به لب باده‌میشدند دلبر ندیده عاشق دلداده میشدند جلوه نموده شمس و قمر با کواکبش مرکب شد آسمان و زمین بهر راکبش نجران به حیرت آمده مات جلالشان عیسی تمام دیده و محو جمالشان بیخود زخویش‌گشته‌ودرخط‌وخالشان این سیر رشد بوده که بیحد کمالشان آیینه‌ی خدا چو محمد به کف گرفت خرسندبوده فاطمه دل را هدف گرفت   زهرا میان خیل کسا محور آمده زهرا به عرش و ارض و سما محور آمده زهرا به هل‌اتای خدا محور آمده زهراست آنکه در همه جا محور آمده نجران به یمن فاطمه تسلیم دین شدند عیسی ندیده عاشق حبل‌المتین شدند پیغام این مباهله حد ولایت است نابود هرکسی که به رد ولایت است آیات بینات همه خَّدِ ولایت است دشمن اگر که منکر و سد ولایت است حق حافظ ولای علی تا به‌محشر است این بهترین حمایت حق بهرحیدر است ✍مرتضی محمودپور خَدّ= رخ..صورت