#مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا اجرا شده روز نهم محرم به نفس استاد حاج منصور ارضی •✾
اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً فِي رَقَبَتِي اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
چرا زِ یار در این قلب ها نشانی نیست
برایِ گفتن ناگفته ها زبانی نیست
همیشه صاحبِ خانه نظر به در دارد
فدای بی کسی اش هیچ میهمانی نیست
دگر به خانه ی ما سر نمیزند آقا
فضایِ خانه ی ما حیف آسمانی نیست
برای هرکس و ناکس نفس زدیم اما
نفس کشیدنِ ما صاحب الزمانی نیست
امان زِ فقرِ معارف ، چرا نمیفهمیم!
که در شراکتِ با دست او زیانی نیست
بیا زمان جوانی بدرد او بخوریم
زمانِ پیریِ ما که دگر توانی نیست
به یارِ ما برسانید کربلا بدهد
خدا نکرده نگوید که کاروانی نیست
به کربلا نرسم شرمسارِ زهرایم
به کربلا نرسم برگه ی امانی نیست
تَـعَلُّل در تصمیمگیری
و درنگ و تَاَمُل در نتیجه،
آفتِ #ولایت_مداری است!
#عباس(ع)
وظیفهاش را #جهادی
و #آتش_به_اختیار انجام میداد
#بیعت_و_بصیرت
#مناجات با امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شب تاسوعا محرم به نفس سید رضا نریمانی •✾
«السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه»
دیدهای ده که مگر قامت رعنات ببینم
هر طرف رو نهم، روی دلآرات ببینم
یا که یک دم بنشین ، تا به کنارت بنشینم
یا ز پیشم بگذر ، تا قد و بالات ببینم
من که آن دیده ندارم ، که تو در دیدهام آیی
تو مگر دیده دهی ، تا رخِ زیبات ببینم
هر کجا سینهزنت ، دستِ دعا بالا برد
مادرت با عجله ، دستِ عطا بالا برد
بارها بوسه زد و پیش همه جسم تو را
بر سر دوش ، رسولِ دو سرا بالا برد
ما کجا ظرفیت، عشق تو را داشتهایم
نظر فاطمه، ظرفیت ما بالا برد
از کثافات مرا کَندُ حسینیه کشاند
ذرهای بودم و مهر تو مرا، بالا برد
رو به کعبه نزدم، جز به تمنای خودت
نِرخ توحید مرا، کرببلا بالا برد
کم ندیدیم که بدکارهی بیتقوا را
اشک در روضۀ جان سوز شما بالا برد
گریه کردهست چو اسفند، میان آتش
هرکس از تشنگیات سوخت، صدا بالا برد
حرمله تیر زد و، از کمرت بیرون زد
همهی خون تو را زود خدا، بالا برد
ماندهام مات زمانی که دعا میکردی
این سنان بین دعا نیزه چرا بالا برد
*طیِبُ همه میشناختنش ، میگن از تو بازار در حجره شو بست میومد توی این خیابون ها به سمت خونشون بره همچین که داشت میرفت یهو دید یه آقایی اثاث هاشُ تو کوچه ریختن یه زن و دختری هم روشون و به سمت دیوار کردن انگار خجالت میکشن یه نفر هم داره سرشون داد میزنه .. چقدر گفتم کرایه تون و بدید ندادید اینم اثاث هاتون ، بارونم داره میاد ، طیب اومد جلو گفت چیه چه خبره ؟ گفت کرایه شو نداده چند وقت هم هست بهش میگم گوش نمیکنه .. یکی اومد از خونه بیرون یه وسیله ای رو پرت کرد گفت سید بیا اینم بردار جامونده ، یهو طیب گفت چی ؟؟ سید ، پسر حضرت زهرایی تو ؟ دید این زن و بچه روشون به دیواره ،دست کرد تو جیبش پول درآورد به صحبخونه گفت اینو بگیر بقیه شو بیا در حجره من یه سالشُ بهت میدم ، با پسر حضرت زهرا این کارو کردی ....خودش هم کمک کرد اثاث ها رو برد توی خونه ، تا اومد برگرده این پسر حضرت زهرا دوید دنبالش گفت آقا خدا آبروت و نگه داره ، آبروی من و حفظ کردی خدا به حق مادرم حضرت زهرا هیچ جا آبروت و نبره ...*
↫
مستندفداییان امنیت - روایت شهید محمدجواد عبدالملکی از کردستان شهرستان قهرمان پرور قروه - ۴ مرداد ۱۴۰۲ را در تلوبیون ببینید مجری طرح و کارگردان :سیدجوادمیری
http://www.telewebion.com/episode/0x7c43d8e
نوجوان بود که در صفّین
کَمَرِ #استکبار را شکست!
کُشته شدنِ اِبنِشَعثاء از شـام
و ۷ تن از پسرانش به دست او
حکایت #اقتدار_عباس(ع) بود
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد
ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد
یک عشیره منتظر بودند اما بیشتر...
رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد
خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد
دیدی آخر خواهری بیتاب را بیچاره کرد
هرکه او را دید از دشمن فقط میگفت وای
کوه بود و سینهاش سیلاب را بیچاره کرد
دستهایش بر زمین دستِ مردی بَر کمر
این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد
یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت
یک حرامی نیزهاش را بِینِ پهلو جاگذاشت
- - -
از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید
آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید
خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت
تشنهای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید
کاش میشُد تیر را بیرون نمیآورد او
با خودش تیرِ سهشعبه وای مژگان را کشید
تیرها از پشتِسر بر قامتِ او خوردهاند
پس چرا از سینهاش صد تیرِ سوزان را کشید
با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم...
در میانِ شعلهها شامِ غریبان را کشید
هلهله میآمد و دیدند آقا داد زد
مَشک را از رویِ سینه کَند آقا داد زد
- - -
در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد
زود آمد بر سرش اما سرش را جمع کرد
خوب شد اُمالبَنین هم حال و روزش را ندید
جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد
دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت
سمتِ او زینب دوید و اصغرش را جمع کرد
تا پدر را دید رویش را سکینه زخم کرد
با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد
بسکه سر وا بود میاُفتاد هِی از نیزهها
خواهرش با کُهنه معجر حنجرش را جمع کرد
هیچکس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد
هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد*
در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی از دهانه افسار مرکب آویزان بود.
(حسن لطفی)
مجالس روضه امام حسین (علیهالسلام) مستحب نیست، واجب است!
#آیت_الله_مرتضی_تهرانی
امیر کشورِ دلهاست عباس
به یکتایی قسم یکتاست عباس
اگرچه زادۀ اُم البنین است
ولیکن مادرش زهرا عباس ..
ــــــــــــــــــ
«مشکت صد پاره شده، قلبم آواره شده
رفتی و برادرِ تو بیچاره شده ..»
گلِ وفایِ من، شنو صدای من
زمین و آسمان ببین میلرزد به نالههایِ من
شدم غریبُ قاتلت میخندد به گریههایِ من
آلالهای رنگِ رخ مه پاره شده ..
«مشکت صد پاره شده، قلبم آواره شده
رفتی و برادرِ تو بیچاره شده ..»
بی تو من بی سپرم، بی تو بی بال و پرم
با دیدنِ پیکر تو، خم شد کمرم ..
یلِ دلاورم ، امیر لشگرم
میانِ نالههای تو می آید صدایِ مادرم
صدایِ وامصیبتایِ زینب می آید از حرم
با دیدن پیکرِ تو خم شد کمرم ..
«مشکت صد پاره شده، قلبم آواره شده
رفتی و برادرِ تو بیچاره شده ..»
جان و جانان منی، اما گریان منی
از بس نگران من و طفلان منی
چه شد پناه من، یل سپاه من
کجای آن دمی که آید قاتل به قتلگاه من
کجای آن دمی که آید آتش به خیمهگاه من
رفتی و برادر تو بیچاره شده ..
«مشکت صد پاره شده، قلبم آواره شده
رفتی و برادرِ تو بیچاره شده ..»
بسم الله الرحمن الرحیم
#دودمه_شب_نهم_محرم
مَشک دارد روی دوش و نعره دارد یاعلی
لعن حق بر منکرش
اَشهدُ ان لا امیرالمومنین الا علی
لعن حق بر منکرش
(حسن لطفی ۴۰۲/۰۵/۰۴)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
چکنم ماهِ حرم این قمرِ ریخته را
تا به آغوش کشم برگ و بر ریخته را
دست بر سر بگذارم نگذارم ...ماندم
چکنم این بدنِ مختصرِ ریخته را
دخترم چشم به راه است جوابش با تو
با چه رویی ببرم بال و پرِ ریخته را
خم شدم پیشِ دو دستت ، کمرم راست نشد
آمدم پیش تو دیدم کمرِ ریخته را
دست دارم به کمر ، یا که به سر یا به جگر
که نشد جمع کنم چشم ترِ ریخته را
مادرم هست ولی اُمبنین شکر که نیست
خوب شد نیست ببیند پسرِ ریخته را
اینهمه تیر به یاد حسن انداخت مرا
یادم انداخت لبِ تو جگر ریخته را
یک به یک میکشم از سینه فقط داد نکش
یک به یک تیغه و تیر و تبر ریخته را
تو تکانی بخوری کار به غارت نکشد
جمع کن جانِ حرم بال و پرِ ریخته را
بعدِ ما از دوطرف کاش سرت جمع کنند
که نبندند به سرِ نیزه سرِ ریخته را
(حسن لطفی ۴۰۲/۰۵/۰۴)
#علی_بن_ابی_طالبـــ
به برادرش عَقیل فرمود:
برایم همسری را برگزین
که ثمرۀ آن ،فرزندی شُجاع و برومند
در دفاع از #دین و #کیان_ولایتـ باشد
#نقش_زن
#اباالفضل_العباس
عشقم از قدیم الایامِ اباالفضل
بازو بند دست بابامِ اباالفضل
منه دیوونه از این دنیا با اهلش
چی میخوام وقتی که دنیامِ اباالفضل
آخ چقدر این عاشقانه است
توی کهکشون من یه تک ستاره است
باز چقدر این فوق العاده است
وقتی که دست تو، تو دست رقیه است
وصفت از زبون من محال محضه
نیم نگاهت به همه دنیا می ارزه
یا اباالفضل...
واسم اثباته که رو دستی نداری
بهترین صف شکنی تا باشه دنیا
باید از تو معرفت رو یاد گرفت چون
هستی آقا بهترین داداش دنیا
باز تو میدون شده محشر
رزم استاد و می بینه علی اکبر
مالک اشتر مات و مبهوت
میشه وقتی که میگی انا ابن حیدر
وصف جنگیدن تو محال محضه
نیم نگاهت به همه دنیا می ارزه
یا اباالفضل...
ارتش یک نفره یعنی اباالفضل
داره چه سخاوت و شأنی اباالفضل
نظر شخص منه که داره ایهام
واژه عشقه ولی خب معنی اباالفضل
دیگه مستی شده کامل
رحمت واسعه بر ما شده نازل
آخه مهدی پیشمونه
با ما داره میخونه یا ابوفاضل
دست ما رو ول نکن حتی یه لحظه
نیم نگاهت به همه دنیا می ارزه
یا اباالفضل...
#شهید مصطفی صدرزاده
جوری با اطمینان میگفت تاسوعا پیش عباسم انگار از حضرت عباس دعوتنامه داشت.
گذشت و #تاسوعا رسید..
وقتی شهید شدنش را دیدیم باورمان شد که از #حضرت_عباس(ع) دعوتنامه به آسمان داشت...
تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم
شانه خالی مکن از بار سفر همسفرم
انقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی
شده اعضایِ تو پاشیده شبیه جگرت
به خداوند که غارت زده ام بعد از تو
سرم آماده ی ذبح است فتاده سپرم
آسمان بر سرم آواره شدی میبینی
تکه تکه به زمین ریخته ای ای قمرم
دوش تو جایِ رقیه ست پر از تیر شده
رحم بر چشم تو او کن و چشم ترم
با جوانان بنی هاشم علی را بردم
دست تنها تن پاک تو چگونه ببرم
سفت کردم خواطین گره ی معجر را
همه دلشوره گرفتن ز طرز خبرم
ــــــــــــــــــ
رفتی و بی سر و پاها همگی شیر شدند
فاطمیاتِ حرم بعد تو تحقیر شدند
پای آن پیکر پاشیده ی تو پیر شدند
با عقیله سر یک پوشیه درگیر شدند
ــــــــــــــــــ
دیدی با رفتنت ، چه خاکی شد سرم
دشمن چه بی حیا ، داره میره حرم
اینا از ما یه چیز میخوان
این قوم فتنه خیز میخوان
که بعدِ تو بزارم بگم
اینا از ما کنیز میخوان ..
ــــــــــــــــــ
تا حالا تو دنیا کسی ندیده من گریه کنم
ولی برا غربت تو حالا میخوام زار بزنم
گفتی بودی علمداری کنم ولی نشد ..
برای شش ماهت کاری کنم ولی نشد ..
تو و گریه منو خجالت ، علم رو زمین
همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین
هر کاری کردم آب و ببرم ولی نشد ..
شده به قیمت دست و سرم ولی نشد ..
داره زینب میره اسارت حرم رو ببین
همه رفتن برایِ غارت پیش من بشین
ــــــــــــــــــ
شیر افتاد و هزاران گرگ در دور و برش
هر که آمد نیزه ای میکاشت رویِ پیکرش
کار دنیا را ببین کارش به مشک افتاده است
او که اقیانوس هم زانو زده در محضرش
مشک را تا خیمه ها هر طور میشد رساند
حرمله نگذاشت با تیری که زد بر ساغرش
زینب کبری همان کوه حیا مجبور بود
بعد سقا بیشتر باشد به فکر معجرش
روضه ی علی از کنار خیمه میبینید حسین
در کنار علقمه می پاشد از هم لشکرش
غیرت الله است یعنی میرود بر نیزه ها
تا که باشد چند روزی سایه بان خواهرش
#شب_نهم_محرم
#روضه_حضرت_عباس_علیه_السلام
متن روضه
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
یا ابوالفضل العباس
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد
یاابوالفضل العباس
باب الحوائج... اقا جان....
امشب اومدیم در خونه شما اقای من...
آقا امشب کلیمی ها...
امشب مسیحی ها میان در خونتون...
دست خالی ردشون نمیکنی آقا...
من که یه عمره گدای در خونه شمام....
میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا....
خدا ميدونه ...
اینها همشون عاشق شما هستند...
امشب به عشق ابالفضل اومدند آقا...
به یه امیدی اومدند آقا...
خیلی ها مریض دارند...
گرفتارند...حاجت دارند...
سقای حرم میر و علمدار نیامد
روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد...
ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر...
صدازد آقا جانم...
قَدْ ضَاقَ صَدْرِي
دیگه سینه ام تنگ شده...
دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم...
اجازه میدان بده ...
ابی عبدالله فرمودند.. برادرم...
يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي
تو علمدار منی ...
تو پرچمدار منی ..
عباسم میخای بری برادرت رو تنها بگذاری...
تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم...
این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند...
هنوز خیمه عباس برپاست خوشحال میشند...
فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ
میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم...
صدا زد سمعا و طاعتا مولای...
عباس علمدار مشک و گرفت...
حرکت کرد...
اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده...
هی بچها میگن االعطش العطش...
خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس...
رفت به سمت شریعه ی فرات...
دیدن مشک رو پر از آب کرد ...
دست برد زیر آب...
میخواد آب بنوشه اما...
ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته
یادش اومد از لب تشنه ی حسین...
یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله...
آی عباس تو میخای آب بنوشی...
درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند...
صداشون به ناله بلنده...
هی میگن العطش...
برگشت به سمت خیمه ها...
یه نانجیبی خدا لعنتش کنه...
دست راست حضرت رو قطع کرد...
صدا زد...
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني
بخدا اگه دست راستم رو قطع کنید من از دینم دست برنمیدارم...
یه نانجیبی هم دست چپ آقا رو قطع کرد...
(یارب مکن امید کسی را تو ناامید)
همه ی امید اباالفضل اینه آب رو به خیمه ها برسونه...
ای مشک تو لااقل وفاداری کن
من دست ندارم تو مرا یاری کن
من وعده آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
چهار هزار نفر کمان دار دور آقا رو گرفتند...
هرکسی تیری از کمان رها میکنه...
یک تیر آمد و به مشک اصابت کرد...
آب روی زمین ریخت...
یا زهراا ... همین جا بود که دیگه امید اباالفضل نا امید شد...
آقا جانم ابالفضل ....اینام امشب به یه امیدی اومدن درخونه ی شما آقا...
فَوَقَف متحیرا
متحیر ایستاد...
دیگه دست دربدن نداره...
آب هم نداره...
با چه رویی برگرده به سمت خیمه ها...
در همون حالت تیری آمد و به چشم مبارک....
ای وای... ای وای...
هرچی سر رو حرکت داد این تیر از چشم بیرون نیومد...
سر رو خم کرد...
نانجیب... آنچنان با عمود آهنین بر فرق ابالفضل زد...
صدای ناله اش بلند شد...
(یا اخا ادرک اخاک)
برادر حسین به فریادم برس
یاصاحب الزمان منو ببخشید آقا...
هر کسی از بلندی بر زمین میخوره...
اول کاری که میکنه دستانش را سپر میکنه...
عباس که دست در بدن نداشت...
بمیرم باصورت به زمین افتاد...
تا صدای ابالفضل رو ابی عبدالله شنید...
خودش رو سریع رساند کنار برادر...
خدایا چکار کردن با برادرم...
اومد کنار بدن عباسش نشست...
صدا زد...
گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است
برادرم عباسم پاشو ببین دیگه تنها شدم
نگران حرمم آبرویم در خطر است
آی برادر خوبم...
بلند شو ببین بچه ها بهونه ی آب گرفتند
نه... میگن دیگه آب هم نمیخواهیم...
بگید عموجانمون عباس برگرده...
قامت خم شده را هر که ببیند گوید
برادر ببین دیگه قدم خمیده...
بی علمدار شده دست حسین بر کمر است
نگاه کرد به بدن عباسش...
دید دستهای برادر رو قطع کردن...
تیر به چشم عباسش زدند...
عمود آهنین به فرقش زدند...
بدن رو قطعه قطعه کردند...
طاقت نیاورد...
دستهاش رو گذاشت روی کمر...
صدا زد...
اَلآن اِنْکَسَر ظهری، وَقَلَّتْ حیلتی ، وَشَمَتَ بی عدوّی
الان کمرم رو شکستند...
بلند شو عباسم ببین دشمن داره به من میخنده...
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر ششماهه ی من زنده بود
تا تو رفتی چهره ها نیلی شدند
دستها آماده سیلی شدند
🏴 اشعار #شب_تاسوعا #شب_نهم_محرم
=======================
#حضرت_عباس
رفت از خیمه به دنبالش دل ارباب رفت
رفت از خیمه به دنبالش حرم از تاب رفت
آب باید محضِ پابوسی میآمد خدمتش
کار دنیا را ببین، دریا به سوی آب رفت
ریخت از مشک عمو سوغات اصغر بر زمین
گریه کرد عباس اما حرمله شاداب رفت
حیف که ادرک اخایش به کمانداران رسید
قبل از ارباب این صدا تا دشمن ناباب رفت
محضر چشمش سه شعبه تشنه آمد با شتاب
از میان کاسهی چشمش ولی سیراب رفت
با کُلاخودش به روی آسمان خط میکشید
علقمه! او را چه شد قد رشیدش آب رفت؟
قطعه قطعه شد که کوچکتر شود پیش حسین
آری از نزد بزرگ قوم با آداب رفت
از مزار کوچکش پیداست با جسمش چه شد
شد پریشانخاطر از غم، هر که در سرداب رفت
🔸 شاعر:
#گروه_یا_مظلوم
=========================
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السَلام
دست بر سینه رو به کربُبَلا
السلام علیکَ یا سقا
قمرِ خانوادۀ خورشید
صدقه دارد این قد و بالا
پسر چهارم امیرِ حنین
دست بر سینۀ بنی الزهرا
چشم و اَبروی تو سپاهِ حسین
کاشِف الکرب سیدالشهدا
سیزده ساله فاتحِ صفین
سومین بچه شیرِ شیرخدا
*کارِ جنگ که گره خورد ، یه وقت دیدن از خیمهی امیرالمومنین یکی به دستایِ خود علی بیرون اومد .. سوار بر مرکب رفت گرهی کارِ جنگُ باز کرد برگشت .. همه دارن حیرت انگیز نگاه میکنن ، این کی بود! رفت کار جنگُ برگردوندُ برگشت .. امیرالمومنین دستشُ گرفت از مرکب پیادش کرد ، روبند و نقابُ از صورتش برداشت همه ناخودآگاه صدا زدن لا حول ولا قوه الا بالله نگاه کردن دیدن قمر بنی هاشمِ .. اصرار کردن آقا یه بار دیگه آقازاده رو بفرستید میدان جنگش رو ما نگاه کنیم فرمود اِنّهُ ذُخرُ الحسین این بچه ذخیرۀحسینمِ ..*
سیزده ساله فاتح صفین
سومین بچه شیرِ شیرخدا
ارمنی ها مرید نام تواند
شاهدم سفره هایِ تاسوعا
نام تو هم ردیف یا فتاح
چشم هایت مفرج الغما
تو که هستی حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا
*شاعر بود ، شعرشُ نوشت به این مضمون که عاشورا یه روزی بود کار به جایی رسید همۀ اهل حرم اومدن به عباس پناه آوردن یه وقت به خودش نهیب زد این چه حرفیه زدی .. حسین امامِ تا امام هست کسی به عباس پناه نمیاره .. نوشتن شکوند قلمُ رفت حرم زیارتُ برگشت . در عالم رویا وقتی خوابید حسین بن علی رو زیارت کرد آقا فرمود چرا شعرتُ ادامه ندادی؟! عرض کرد آقا بی ادبی کردم گفتم همهی اهل حرم رفتن تو پناهِ عباس .. گفت نه درست نوشتی .. بذار من بگم تکمیلش کنم .. عاشورا منم رفتم تو پناهِ عباس .. کجا مارو راه دادی امشب ..*
تو که هستی حسین هم آخر
شد پناهنده بر تو عاشورا
سایبانِ مخدرات حرم
پشت گرمی زینب کبری
ایتنی یا کریم انا سائل
مستجیر و بک ابوفاضل
دست گیرِ همه خدایِ ادب
دست پروردهی امیرِ عرب
نسل در نسل خاکِ پای توایم
به تو دادیم دل نسب به نسب
سفره ات بهر سائلان پهن است
صورتت شیر و خال تو چو رطب
میکند زنده یاد حیدر را
چین پیشانی ات به وقت غضب
اسد الله کربلا عباس
بنشین با وقار بر مرکب
قد کشیدی همین که روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقب
میشود روضه را تجسم کرد
با کمی فکر روی این مطلب
تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبانِ محمل زینب
تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدیِ غب غب
تا تو بودی رقیه معجر داشت
رویِ دوش تو خواب بود هرشب
تا تو بودی کسی اجازه نداشت
بزند چوب خیزران بر لب
رفتی و بر غرورها برخورد
دستِ نامحرمان .
#عباس(ع)، اَشِّـداءُ عَلَی الکُفاری بود که
هرگز به باطل، رویِ خوش نشان نمیداد...
#استکبار_ستیزی
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهرهی حسین ، همان دم اثر گذاشت
درجا آقامون پیر شد ...
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
حسین آقام آقام آقام آقام ...
بعد عباس ، حسین غریب شد ...
حسین .. غریب کربلا حسین
حسین .. غریب کربلا حسین
همه باهم زمزمه کنیم جان اباعبدالله .. حسین..
روضه خونایی که توی مجلس هستید صدای منو میشنوید ، روضه هایی که من و شما میخونیم به اندازهی اخلاص و توجه و معرفتمون اثرگذاره... اما هرجا دیدی روضهت نمیگیره از همون روضه هایی بخون که خودشون خوندن .. عین کلمات خودشونو استفاده کن .. اونوقت ببین چه آتیشی به مجلس میفته .. من بشینم کنار امشب حسین روضه بخونه ..
أخا .. ألان إنکَسَرَ ظَهري
این عبارت رو باید اهل علم جلسه برامون معنی کنند که عبارت « وَ قَلَّت حیلَتي » یعنی چی ..
چه بلایی سر آقامون اومده ...
چی شد که دیگه نتونست از جا بلند بشه ..
چی شد که هی دور خودش میچرخید ..
حسین گفت داداش بیچاره شدم ..
ألان إنکَسَرَ ظَهري وَ قَلَّت حیلَتي ..
نمیدونم چیکار کنم ...
چاره ساز همه بیچاره شده ..
حسین آقام آقام آقام آقام ...
خوش به حالتون ، چشماتون سالمه دارید برای آقا گریه میکنید ..
گفت حسین جان ، این تیر رو بیرون بیار ..
امشب به این سادگی شعر نمیخونم ..
شب تاسوعاست ..
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهرهی حسین همان دم اثر گذاشت
یازهرا مددی
شد پاره مثل چشمهای تو عباس ، مشک آب
یعنی چی ؟! چی داری میگی ؟! تیر اگر اصابت هم بکنه فقط سوراخ میکنه .. اما حواست نیست ، پیکان داره .. وقتی وارد میشه فقط سوراخ میکنه ، حالا گفته تیر رو بیرون بیار ..
حسین با یه دست تیر رو گرفت ، با یه دست قلبشو .. یا زهرا ..
آقا تنهاست دیگه هیچکس نیست ، نه زینب ، علی اکبر ، نه قاسم ، تنهای تنها ، دید عباس رو نمیتونه برگردونه ، دهنهی ذوالجناح رو گرفت برگشت ..
رفقا شما خیال میکنید وقتی حسین رفت ، دشمن هم رفت توی خیمههاشون ؟! ..
دیگه حرفمو گفتم دیگه ... هرچی شد
عباس رو بستن به یه نخل ..
تیر اندازان با تیر ...
نیزه زنان با نیزه ...
تبر به دستا با تبر ...
یکبار اینقدر زدند ... نخل افتاد ، بستند به یه نخل دیگه ...
حسین ... کسی آروم نباشه ها ... شب تاسوعای ابی عبدالله ... روضه قمر بنی هاشم ... اینجا نباشیا کربلا باش ...
حسین ...
خوش به حالتون وقتی رفقاتون خودشون رو میزنند ، شما هستید دستشو میگیرید ، مواظبت میکنید ... اما ....
ابی عبدالله که برگشت یه دست به عنان ذوالجناح ، یه دست به کمر ، سکینه دوید توی خیمه بچه ها ، گفت دیگه کسی اسم آب نیاره ، دیگه عمو نداریم ... تو خیمه ها کسی نبود دست کسیرو بگیره ... لطمه به صورت میزدند ، گیسوان میکشیدند ...
حسین ....
از همهی حرفام گذشتم ...
امام زمان ، آقا جانم ، شما خودتون فرمودید ببین کجا روضهی عموجانم عباس خونده میشه ، منم توی همون خیمه هستم ...
پسر نرجس خاتون ... کجا نشستی ، برای عموجانت گریه میکنی ...
دستگیرِ همه خدایِ ادب
دست پروردۀ امیرِ عرب
نسل در نسل خاکِ پای توایم
به تو دادیم دل نسب به نسب
*عمریه با اجدادمون غلام زاده ایم آقا جون ..*
میکند زنده یاد حیدر را
چین پیشانیِ تو وقت غضب
اسد الله کربلا عباس
بنشین با وقار بر مرکب
قد کشیدی همین که بر روی اسب
لشکر کوفیان کشید عقب
تا تو بودی سفر به خیر گذشت
ای نگهبانِ محمل زینب
تا تو بودی رباب اصغر داشت
غرق بوسه سپیدی غبغب
تا تو بودی رقیه معجر داشت
روی دوش تو خواب خوش هر شب
وای از آن لحظه ای که غوغا شد
رفتی و در حریم بلوا شد
سایه ات بین نخل ها گم شد
پسر فاطمه چه تنها شد
تا رسیدی کنار نهر فرات
علقمه در مقابلت پا شد
در کمینت چهار هزار نفر
تیرها در کمان مهیا شد
قد و بالات کار دستت داد
چند صد تیر در تنت جا شد
بی هوا دست راستت افتاد
دست چپ هم شکار اعدا شد
*دستارو انداختن .. همه تیر به چله گذاشتن .. اما در این میان : *
حرمله در شکار چشم آمد
هدفش چشم هایِ شهلا شد
خواستی تیر را برون بکشی
گردنت خم به سوی پاها شد
از سر تو کلاه خود افتاد
یک نفر با عمود پیدا شد
آنچنان ضربه زد به فرق سرت
تا سرِ چینِ ابرویت وا شد
بی دست بر زمین خوردی
سجده گاه تو خاک صحرا شد
تیر ها که کمی فرو رفته
خوب در جسم اطهرت جا شد
بعد سی سال یا اخا گفتی
عاقبت مادر تو زهرا شد
دور تر از تنت حسین افتاد
همه دیدند قامتش تا شد
گفت بر خیز و کاری کن
پای لشکر به خیمه ها افتاد
دم خیمه زمانِ غارت ها
*الهی برای اون خونه ای بمیرم که در خونه شعله ور بود و مادر خونه بین در و دیوار و ریسمان به گردن بابا .. الهی بمیرم خدا اون نامردا کیا بودن یه کوچولوی سه ساله رو گیر آورده بودن .. هی دستاشُ روی سرش میگرفت صورت کوچولوشُ پشت دست قایم میکرد .. بریم خرابه ؟! گفت بابا :*
دلم آغوش گرم تورو میخواد
خرابه سرده و دارم میلرزم
هوا سرده ولی عیبی نداره
من از تاریکیا خیلی میترسم
از کسی که که سر تورو
رو نیزه بست بدم میاد
از اون که دندون تورو
با سنگ شکست بدم میاد
سه سالمه نمیتونم راحت بشینم
سه سالمه نمیتونم درست ببینم
سه سالمه یه عده دنبالم دویدن
سه سالمه گوشواره از گوشام کشیدن
سه سالمه گلوی بابامُ بریدن
هر چه گفتم نزن مرا میزد
تَـعَلُّل در تصمیمگیری
و درنگ و تَاَمُل در نتیجه،
آفتِ #ولایت_مداری است!
#عباس(ع)
وظیفهاش را #جهادی
و #آتش_به_اختیار انجام میداد
#بیعت_و_بصیرت