روضه و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس (ع) اجرا شده شبِ تاسوعا سال به نفسِ سید رضا نریمانی
بچه های رزمنده هستند من بی ادبی میکنم کربلایِ یک نوشتن رمز عملیاتُ که اعلام کردند «یا اباالفضل العباس ادرکنی» همۀ بچه هایِ رزمنده این قمقمه ها رو دارن باز میکنن .. آب ها رو رویِ زمین ریختن ..
زشته رمزِ عملیات یا اباالفضل باشه ما آب بخوریم .. میگه وقتی آمدیم نگاه کردیم رو زمین افتاده بودن این لبها خشک بود .. همچین که دست برد زیرِ آب این آب ها رو بلند کرد مقابل صورت فذکر عطش الحسین .. یادِ تشنگیِ بچه هایِ حسین افتاد .. یادش نمیره تو خیمه ها همه این دامن ها رو بالا زده بودن ، این شکم ها رو روی مشک هایِ نمناک گذاشتند .. همه منتظرن عمو آب بیاره .. آبُ رو آب ریخت ، مشکُ پر کرد. سمتِ خیمه ها به تاخت داره میره .. بچه ها صبر کنید عمو داره میرسه .. همینطور از گوشه هایِ چشم یه نگاه به سمت خیمه هایِ حسین ، رباب صبر کن دارم میرسم .. همچین که داره به تاخت میاد ، یه نفر داد زد اگه یه قطره از این آب ها به خیمه ها برسه ، یه نفر از ما زنده نمی مونیم ..
همه دورشو گرفتن ، (دیگه ساکت نباید باشیا ..) یه نفر پشتِ نخلستان ها کمین کرده .. آروم آروم (همه میترسن ، شیر حیدرِ) آروم آروم پنهان شد ، اومد جلو ، شمشیر و بلند کرد دست راستُ زد .. وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني .. دست از حسین بر نمیدارم ... اومد جلوتر دیگه دست نداره .. خدا عباسُ کمک کن ، آبرویِ عباس نره .. اومد جلوتر ، یه نفر دیگه شمشیر و بلند کرد دست چپ و انداخت .. این مشک رو به دندان گرفت .. تصور کنید بیچاره میشید .. رو اسب نشسته ، همینطور افسارِ اسبُ با پاها گرفته .. مشکُ هم به دندان ، دیدن نمیتونن کاری بکنن .. اون نانجیب بلند شد گفت من میدونم چطور زمین گیرش کنم .. تیر و کمانُ برداشت .. همچین که این تیر به این مشک خورد ،یه آهی زیرِ لب کشید ..
آه .. مادر جان کجایی ببینی آبرویِ پسرتو بردن
حرم از داغ تو دیگر دل ما سر دارد
هیچ کس نیست که بعد از تو علم بردارد
جبرئیل است که افتاده زمین یا که تویی
چقدر پیکر صد پارۀ تو پر دارد
گر سرت را سر زانو بکشم میریزد
سر تو بس که جراحات مکرر دارد
به که گویم که علمدارِ رشیدم حالا
قامتی با قد یک طفل برابر دارد
*بعضی از حرفها برا عاشورا و تاسوعاست ، تذکرة الخواص آمده ابن جوزی نقل می کند ، میگه همچین که زمین افتاد حرمله یه عده رو جمع کرد ، گفت بیایید بریم دورش .. همه آمدن دورِ این شیرِ حیدر حلقه زدن .. (تصور کن ، یه شهیدی افتاده همه جمع شدن .. همه دارن میزنن .. این عالِم میگه ، این قدر عباسُ با شمشیرُ نیزه زدن دستها که هیچ .. این عالم میگه پاها هم از بدن جدا شد)
علی اکبرُ ابی عبدالله عبا را پهن کرد این بدنُ برگردوند خیمه .. عباس بود کمکِ حسین کنه .. اما دیگه الان نه عبا داره .. نه کسی هست کمک حسین کنه .. تا اومد ، یه نگاه به عباسش کرد ، همینطور متحیر به این بدن داره نگاه میکنه*
یک نفر گفت چرا دست گرفته به کمر
یک نفر گفت حسین داغ برادر دارد
گر تو اگر پا نشوی نوبت گودالِ من است
شمر پیش نظرت دست به خنجر دارد
ولدی گفت به تو مادر من ایوالله
همه دیدن که عباس دو مادر دارد
گفت عباسم ، دیدی مادرمُ ؟ گفت آره برادر دیر رسیدی حسین ..
وقتی رفتی آروم آروم
من شدم غریبُ مظلوم
غم می بارید از سر و روم
وقتی دستاتو بریدن
صدای مادرم اومد
یهو گفت آخ زخم بازوم ..
عباس ،دیدی چطور دست به کمر گرفته بود
عباس ،چادر نخ نماشُ سرگرفته بود
عباس ،دستی نداشتی اشکشُ خوب کنی پاک
عباس ،واسه همین بازوتُ میزدی رو خاک
آره حسین .. دیدم همینطور دست به کمرش گرفته .. هی صدا میزنه: پسرم .. منم میخام ادب کنم نمیتونم از جام پاشم .. ای حسین ..
همچین که اومد کنارِ این بدن (حرفه آخرم باشه)آقاجان من از شما معذرت میخام، نمیخاستم این روضه رو بخونم اما یاد اون داستان افتادم به آن بزرگوار که خواننده بود گفت چرا روضه ما رو نمیخونی؟ آقا اومدبارها خواندن گفت نه اینجوری که من میگم روضه بخون ..
یه نفر که بالا بلندی باشه ،تیر تو چشم رفته .. یه چیزی تو چشمت بره اذیت میشی ،میخای سریع دست بزنی .. این تیرُ بینِ دو زانو قرار داد .. تیرُ از چشم میخاد دربیاره .. کلاه خود از رو سر ، زمین افتاد. اون نانجیب از دور رسید ، عباسی که میگن تویی؟.. گفت آی نامرد ، یه موقعی اومدی عباس دست به بدن نداره(خاک به دهن من اگه شب تاسوعا نبود نمیگفتم اما چون شب تاسوعاست از امام زمانم معذرت میخام) گفت تو دست نداری ، من که دارم .. این عمودُ بلند کرد .. آورد بالا .. حسین از دور ، نزن نامرد .. زینب از دم خیمه ، نزن نامرد .. رقیه داره میگه نزن نامرد .. یهو این نامرد عمود آهنُ زد صداش بلند شد اَخا .. حسین ..
↫
روضه و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجرا شده شبِ تاسوعابه نفسِ سید رضا نریمانی•✾•
آره والله میگه اولین باریه که اربابِ ما اومد بالاسر عباس ، عباس پاهاشو دراز کرده .. خوابیده .. حسین حلالم کن ..
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چه قدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد
تیرِ نامرد اگر مانع مشکم میشد
میشد این آب شود چشمۀ زمزم که نشد
سعی کردم که نیفتم زِ رویِ اسب ولی
ضربِ آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
به خدا بعضی ها تو جمع ما هستن ، بعضی هایِ دیگه یه حساب دیگه روشون میکنن .. مثلاً میگن فلانی دیگه ردخور نداره کارُ بسپار بهش برو ، تا آخرش انجام میده. بچه ها هم همچین که مشکُ آوردن گفتن برید دیگه بخابید .. عباس با آب برمیگرده .. همینطور که زمین افتاده بود گفت حسین جان میشه بی ادبی کنم. گفت چیه عزیز دلم داداشم، گفت تا حالا یاد داری ازت چیزی خواسته باشم؟ نه عباسم ؛ ولی حالا ازت یه خواهش دارم . چیه عزیزِ دلم؟ داداش یه قولی بهم بده . حسین جان بدنمُ از اینجا تکون نده .. من نمیتونم تو چشمایِ بچه هات نگاه کنم ...
رد خون دستِ ساقی هنوزم رو لبه مشکه
گریه هایِ مشک پاره شبیه بارونِ اشکه
شونۀ زخمیِ نخلی شده تکیه گاه سقا
سویِ خیمۀ ربابه آخرین نگاه سقا
جایِ بوسۀ علی رو همۀ تیرا شمردن
آبرویِ پهلونُ کنار علقمه بردن ..
حسین داره برمیگرده ، اما چجوری ؟ پیاده، سواره اسبم نیست. افسار اسبُ گرفته .. خمیده خمیده داره میاد .. این عمی العباس ؟.. یهو دیدن حسین بغضش ترکید .. خیمۀ عباسُ عمودشُ کشید .. این خیمه نشست .. بچه ها برید آمادۀ اسیری بشید .. ای حسین ..
هر چقدر که دوست داری اربعین تو مسیرِ نجف تا کربلا قدم بزنی ، با همۀ وجودتِ شب تاسوعا رو گریه کردی. ان شالله اربعین پایِ پیاده از نجف تا کربلا هر قدمی که برمیداری یه حسین میگی .. شبِ عباسِ .. کسی هست بی حاجت اومده باشه؟..
هرکی گرفتاری داره ذکر اباالفضل میگیره ..
امشب امتحان کن یه یا اباالفضل بگو حاجتت رو مدنظر بیار ، دستت رو بیار بالا با همۀ وجودت ناله بزن یا اباالفضل ...
.
دستی نداری تا بگیرم، از زمین پاشی
میشه دوباره باز علمدار حرم باشی؟
این بچه ها دیگه نمیخوان آب؛ تو رو میخوان
میشه براشون باز سقاشی؟
وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم
سقا بدونِ دست هم سقاست باورکن
توو چشم عباسم نبینم اشک غم باشه
بی تو حسین تنهاست باور کن
دریا توو دستاته برادر
ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگ چشماتم علمدار
دستم رو به پهلو میگیرم راه که میرم
اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد
تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم
یک لحظه بوی مادرم اومد
دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟
*مادرُ دیدی؟ مادر اومد علقمه؟ علقمه بوی گل یاس میاد؟ صدای مادرِ عباس میاد؟ مادرمو دیدی؟*
دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟
دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره؟
دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار
دستش رو به پهلوش میگیره؟
یازهرا ..
دریا توو دستاتِ برادر
ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگ چشماتم علمدار
#نغمه_پرداز_اکبرشیخی
#شاعر_امیررضایزدانی
*شب تاسوعا رسید، دهه ی اول تموم شد، دیگه کی زنده هست سال بعد برات گریه کنه؟! یادش بخیر قبل از محرم چی میگفتیم؟!*
این اشکِ پا گرفته فقط دست گرمی است
ما گریه را برای محرم گذاشتیم ..
*دهه اول داره تموم میشه .. ولی چقدر خوبه! که ما هنوز یک امید داریم ..
کنار قدم هایِ جابر،سویِ نینوا رهسپاریم
ستون هایِ این جاده را ما به شوق حرم می شماریم
شبیه رباب و سکینه برای شما بی قراریم
از این سختی و دوری راه به شوق تو باکی نداریم
فداییِ زینب ، پر از شور و عشقیم
اگر که خدا خواست ، به زودی دمشقیم
لبیک یابن الحیدر ، یابن الحیدر ...*
همه ی اصحاب رفتن ، دوتا برادر تو خیمه ها موندن ؛ تو تشییع همه ی شهدا کنارِ برادر بود .. حالا دیگه حسین تنها شده، نه قاسمی، نه علی اکبری، نه اصحاب باوفایی!! یه علی اصغر مونده براش، یه عبدالله مونده ، زین العابدین هم که به امر خدا بیمارِ روز عاشورا ...
مرحوم مجلسی روایت کرده در بحارالانوار ، ان العباس لما رأى وحدته.. وقتی دید برادر تنها شده .. چی بهت گذشت؟ یادت کجا افتادی ای علمدار!؟ تو این خانواده روضه ی تنهایی مرسوم بوده.. شنیدی هر وقت روضه ی عباس میخونی مدینه باید بری؛ بخاری مهم ترین کتاب اهل سنته یه جمله داره: و کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَة .. تا زهرا زنده بود علی بین مردم یه آبرویی داشت! فَلَما تُوُفیتْ .. وقتی زهرا از دنیا رفت ، علی تنها شد ..
وقتی دید برادر تنها شده، اومد محضر برادر يا أخي هَل مِن رُخصة؟ اجازه میدی برم جوونمُ فدات کنم؟ اولین جواب امام حسین چی بود؟! فبكى الحسين بكاء شديدا .. شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن، چی به این دوتا برادر گذشت؟ شروع کرد گریه کردن، عباس اجازه ی میدان گرفته بود، میخواست بره میدان بجنگه ..
عباسم، برو برا بچه ها آب بیار .. فقال الحسین: فَطلُب لِهؤلاءِ الأطفال قَلیلاً مِنَ الماء .. عباسم برو برا بچه ها آب بیار .. رسم روزگارُ ببین یه عمری خودشُ آماده کرده بود، یه عمری رزم یاد گرفته بود .. بابای مهربونش وصیت کرده بود، عباسم نکنه باشی و حسین تنها بمونه .. حالا که میخواست بره میدون، بازهم حسرت به دلش موند .. امتحان خدا رو به جان خرید؛ یه موقعی شنید : فَسَمَعَ الأطفال یُنادونَ العَطَش العَطَش .. صدای الطعشِ بچه ها بلند بود .. فركب فرسه ، سوار بر مرکب شد، و أخذ رمحه و القربة .. نیزه برداشت، مشک برداشت، وَقَصَد نَحو الفُرات رفت به سمت نحر آب.. دشمن چه میکرد؟! فأحاطَ به أربعة آلاف مِمَن كانوا مُوكِلينَ بِالفرات چهار هزار نفر موکلین فرات عباس رو احاطه کردند، بعید مبدونم تاحالا اینجا رو دقت کرده باشی، و رموه بالنبال .. چهار هزار نفر قبل از اینکه به نحر آب برسه شروع کردند یک نقطه رو زدن، همه با تیر میزدنش، بدنش رو سوراخ سوراخ کردند .. تیر بارونش کردند .. فَكَشفهم .. همه رو کنار زد و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا .. با همان بدن خونی هشتاد کافر رو به جهنم فرستاد.. وارد آب شد، بدن زخمی آدمِ زخمی جنگ آور هم که باشه تشنه تره..
یه نگاه به آب کرد، دست ها رو پر کرد، و ذَكَر عَطش الحُسين .. یاد تشنگی برادر افتاد، آب نخورد .. و ملأ القربة .. مشک رو پر از آب کرد؛ چقدر تیر به بدنش زدند ولی خوشحاله!! وَ حَملها على كِتفه الأيمن مشک روی دوش راستش انداخت وَتَوجه نَحوَ الخِيمة .. راهِ خیمه هارو در پیش گرفت..
امام زمان منو ببخش، آمدند راه رو بستند
فقطعوا عليه الطَريق و أَحاطوا به مِن كل جانب .. نزدیک به همین تعبیر برای برادرش هم هست، و أحاطوا به .. دورش رو گرفتن ، فاصله ها نزدیک تر شد، ریختند دور و برش، فَحارَبَهم .. شروع کرد جنگیدن ، جونی در بدن نداشت اما قول که داده بود!! .. انقدر بهش تیر و نیزه زدند عباس ضعیف شد .. اما می تاخت، دشمن رو کنار میزد، فجاءه سَهم فأصاب القربة ... یک وقت یه تیری آمد به مشک اصابت کرد .. و أريق ماؤها ..
آب ریخت .. آبرو ریخت ..
امان که مشک تهی آبروی من را ریخت
من از خجالتِ لبهای تشنه آب شدم
آقا، آقا تو شرمنده نباش، درمانده آب بود که بر خاک مانده بود/ سقا که از وظیفه ی خود دست برنداشت
بمیرم برات، مادر برات بمیره، وقتی آب روی زمین ریخت عباس چه کرد؟! سر جاش ایستاد، با یه حالت سرگردونی ایستاد، بیچاره شدم، شرمنده شدم، آبروم جلو رباب رفت!! ای وای علی اصغر، صدای شما بچه ها هنوز تو گوش عباسه
ای عمو آب چه شد ، دُر نایاب چه شد
آب آب تشنگان زد آتشم، خجلت از سقاییِ خود میکشم
کاش از اول نام من سقا نبود، یا در این دشتِ بلا دریا نبود
اسب رو نگه داشت، نمیدونست چه کنه!! اما دشمنش میدونست، هدفِ ایستاده زدنش راحتتره، دقیق تره، مثل برادرش..
ثم جاءه سهم آخر.. یک تیر دیگه آمد، یه خصوصیت هایی داشت؛ فأصاب صدره تیر به سینه ی مبارکش اصابت کرد، فانقلب عن فرسه روی زمین افتاد، ای وای، بدون دست کسی که تنش پر از تیر است/ خدا کند زبلندی فقط زمین نخورد.. این تیر آخر خیلی اذیتش کرد، بدجوری زمین زدش، چرا؟ به سینه داشت تیری و زِ اسبش تا زمین افتاد دوباره تیر با شدت به قلب او فرو می رفت
میدونید دست راست و چپش رو زدند، اما این همه ی ماجرا نبود، وقتی روی زمین افتاد و صاح إلى أخيه الحسين أدركني، به دادم برس!
حسین آمد، فلما أتاه رآه صريعا وقتی آمد برادر رو افتاده دید، چه منظره ای دید حسین بن علی؟! وقتی برادر روبا اون حالت دید شروع کرد گریه کردن.. فقتلوه کذلک بین الفرات و السرادق، عباس رو بین فرات و خیمه ها کشتن، اما این همه ماجرا نبود!! و قطعوا یدیه و رجلیه حنقا علیه، از روی بغض و کینه دورش جمع شدند؛ ببین! وقتی عباس روی زمین افتاده، وقتی کشتنش، وقتی عباس جان داده، میگه و قطعوا یدیه و رجلیه؛ اگر من اشتباه میفهمم به من بگو.. یعنی چی؟!! یعنی این قطع کردن دست ها فرق میکنه، یعنی یکبار تو حرکت دست هاشو قطع کردند.. وقتی روی زمین افتاد دیگه دستِ جنگیدن نداشت! یعنی تا حسین برسه کفتارها اومدند جمع شدند دور بدنش؛ احتمالا اول غارتش کردند، زره رو یکی برداشت، کلاه خودِ شکسته رو یکی برداشت، یکی بیرق رو برد، یکی نیزه رو برد، یکی پیراهنش رو برد، برهنه ش کردند، نشتند بالای سرش شروع کردند به دریدن تنش؛ سر فرصت، بدون عجله، بدون جنگ! یک عده دست هاشو دوباره بریدند، قطعه قطعه کردند.. یک عده گفتند این چه پاهای رشیدی داره!! رفتند سراغ پاهاش!! آقا بریدند، قطعه قطعه کردند.. وقتی حسین این منظره رو دید؛ الآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي دیگه کمرمو شکست
اومد کنار قبر قمر بنی هاشم ،همۀ روضۀ آقا همین افتادنش از اسب .. تیر باران پیکرش .. منشق شدن سرش .. بریده شدن دستاش .. دیدن یه ظرف آب برداشته سکینه خانم .. اومد کنارِ قبر نشست ، عمو جانم ...*
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چیزی نگویم
در کوچه هایِ کوفه ناموست زمین خورد
اصلاً شبیه مجتبی چیزی نگویم
بی آبرو ها چادرم را پس ندادند
از این به بعدِ روضه را چیزی نگویم
بگذار سر بسته بماند روضه هایم
از ماجرای معجرم چیزی نگویم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند ..
*عمو جان یادم نمیره اولِ بازار شام .. یه نگاه کردم به عمه ام زینب .. دیدم محملش روپوش نداره .. یه نگاه کردم به رباب یه نگاه کردم به نجمه ، یه نگاه کردم به سر بریده ، دیدم سرت رو نیزه برگشت ..
شنیدم تو مدینه اُم البنین هر وقت ربابُ میدید سر پایین می انداخت .. میگفت شرمندتم .. پسرم نتونست آب براتون بیاره ...
شب عاشورا صدایِ نحس اون زنازاده بلند شد کجان خواهر زادگانِ من ؟.. خیلی خجالت کشید عباس . رفت تو خیمه ، ابی عبدالله فرمود عباس جان دشمنِ ولی جوابشُ بده .. دستور حسینِ .. گفت بایست سیاهی ، ظلمت ، مادرت به عزات بشینه آبرومُ بردی .. من با تو چه نسبتی دارم ؟.. من بابام علیِ مرتضی ست ، مادرم اُم البنین .. شما با من چه نسبتی داری ، (آقا خیلی بده آدم فامیلِ عوضی داشته باشه) دست برنداشت از این حرفها . گفت عباس تو اونجا چیکار میکنی پیش حسین ؟ بیا اینجا بهت سرداری میدم دنیا ، ریاست ، هر چی میخوای بهت میدم .. برات امان نامه آوردم برا خودت و داداشات چنان پاشو زد زمین گفت : نامرد مادرت به عزات بشینه من امان داشته باشم پسر فاطمه امان نداشته باشه ..
خیلی سر به زیر ناراحت اومد پشتِ خیمه .. خبر به زینب رسید ، زهیر اومد پیشِ عباس گفت عباس میخوام یه واقعه ای رو بهت یادآوری کنم یادته لحظه هایِ آخر عمر بابات ؟ تو بستر تو رو صدا زد حسینُ صدا زد ؛ دست حسینُ تو دستِ تو گذاشت .. گفت من اینو به تو میسپارم .. عباس الان وقتشِ .. یه نگاه کرد به زهیر گفت آی زهیر .. تو هم داری منو تهییج ام میکنی .. چنان پاشو تو رکابِ فشار داد رکاب پاره شد گفت والله اگر آقام اجازه بده یه نفر از این ها رو زنده نمیزارم .. خونشون و میریزم ... زهیر رفت زینب اومد داداش شنیدم برات امان نامه آوردن .. برای همینِ قبرش کوچیکه ... آب شد از خجالت ...*
رفتی و بی سرو پاها همگی شیر شدند
با من و عمه سر پوشیه درگیر شدند
فاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند
دختران پایِ سر تو همگی پیر شدند
نیزه از حنجر پاشیدۀ تو کار کشید
رفتی و کار عقیله سر بازار کشید
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا قَمَرَ الْعَشیْرَهْ
*رفقا امشب مواظب باشید از ارمنی ها عقب نیفتید تو عباس شناسی ....
والله بچه هایِ ابی عبدالله حق داشتند بمیرند همین خبرش اومد تو خیمه ها که عباس افتاده همه افتادند ..*
از لب لعل تو پیوسته گهر میریزد
ز دو منظومۀ چشم تو قمر میریزد
اشجع الناس ملک پیش تو پر میریزد
با نگاهِ به تو از شیر جگر میریزد
وجناتِ علی از وجه پسر میریزد
انعکاس رُخِ تو خلق کند دریا را
میتوان دید در این چهرۀ خود مولا را
گشته ام زیر و بم و پیچ و خم دنیا را
قلمی نیست به تصویر کشد سقا را
از قد و قامت سردار اثر میریزد
من گدایِ توام و مشتری هر سالت
طائر دلشدۀ بین شط و گودالت
من اباالفضلی امُ دائم به شما میبالم
از خدایی تو و بندگی ام خوشحالم
از قضای تو بر این بنده قدر میریزد
*معصوم که جان همۀ عوالم فدایِ اوست گفت : بِنَفسی انت .. جانم قربانت عباس جان*
سرو پا شور بیا بر نفسم شور بده
همه ات نور دلت نور به من نور بده
ساقیا جنس مرا ازکرمت جور بده
به خمار آمدِگانت می انگور بده
که ز تاک تو علمدار ثمر میریزد
خرقۀ نوکری ات با دل و جان میپوشم
تو بزن تیغ و بگو نوش و من مینوشم
پدرم گفته چنین قصه تان در گوشم
به تاثی ز تو انداخت علم بر دوشم
و به یاد علمت خون ز بصر میریزد
زیر پای تو علمدار دلم افتاده
همه گفتند و شنیدیم علم افتاده
وسط علقمه سقا زِ قدم افتاده
چشم تو دور که چشمی به حرم افتاده
ز نگاه بد این طائفه شر میریزد
چشم وا کن کمر شاه کنارت تا شد
همه گفتند و شنیدیم و حرم بلوا شد
گام خنده به پریشانیِ زینب وا شد
بین دشمن سر خلخالِ زنان دعوا شد
خواهرت بین خیم خاک به سر میریزد
تویی عباس خودت منتقم مسماری
نام زهرا ببرم شاید علم برداری
نکند قافله را دستِ سنان بسپاری
زینب و کوچه و بازار و بسی دشواری
سر بازار شلوغ است اثر میریزد
اومد کنار قبر قمر بنی هاشم ،همۀ روضۀ آقا همین افتادنش از اسب .. تیر باران پیکرش .. منشق شدن سرش .. بریده شدن دستاش .. دیدن یه ظرف آب برداشته سکینه خانم .. اومد کنارِ قبر نشست ، عمو جانم ...*
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چیزی نگویم
در کوچه هایِ کوفه ناموست زمین خورد
اصلاً شبیه مجتبی چیزی نگویم
بی آبرو ها چادرم را پس ندادند
از این به بعدِ روضه را چیزی نگویم
بگذار سر بسته بماند روضه هایم
از ماجرای معجرم چیزی نگویم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند ..
*عمو جان یادم نمیره اولِ بازار شام .. یه نگاه کردم به عمه ام زینب .. دیدم محملش روپوش نداره .. یه نگاه کردم به رباب یه نگاه کردم به نجمه ، یه نگاه کردم به سر بریده ، دیدم سرت رو نیزه برگشت ..
شنیدم تو مدینه اُم البنین هر وقت ربابُ میدید سر پایین می انداخت .. میگفت شرمندتم .. پسرم نتونست آب براتون بیاره ...
شب عاشورا صدایِ نحس اون زنازاده بلند شد کجان خواهر زادگانِ من ؟.. خیلی خجالت کشید عباس . رفت تو خیمه ، ابی عبدالله فرمود عباس جان دشمنِ ولی جوابشُ بده .. دستور حسینِ .. گفت بایست سیاهی ، ظلمت ، مادرت به عزات بشینه آبرومُ بردی .. من با تو چه نسبتی دارم ؟.. من بابام علیِ مرتضی ست ، مادرم اُم البنین .. شما با من چه نسبتی داری ، (آقا خیلی بده آدم فامیلِ عوضی داشته باشه) دست برنداشت از این حرفها . گفت عباس تو اونجا چیکار میکنی پیش حسین ؟ بیا اینجا بهت سرداری میدم دنیا ، ریاست ، هر چی میخوای بهت میدم .. برات امان نامه آوردم برا خودت و داداشات چنان پاشو زد زمین گفت : نامرد مادرت به عزات بشینه من امان داشته باشم پسر فاطمه امان نداشته باشه ..
خیلی سر به زیر ناراحت اومد پشتِ خیمه .. خبر به زینب رسید ، زهیر اومد پیشِ عباس گفت عباس میخوام یه واقعه ای رو بهت یادآوری کنم یادته لحظه هایِ آخر عمر بابات ؟ تو بستر تو رو صدا زد حسینُ صدا زد ؛ دست حسینُ تو دستِ تو گذاشت .. گفت من اینو به تو میسپارم .. عباس الان وقتشِ .. یه نگاه کرد به زهیر گفت آی زهیر .. تو هم داری منو تهییج ام میکنی .. چنان پاشو تو رکابِ فشار داد رکاب پاره شد گفت والله اگر آقام اجازه بده یه نفر از این ها رو زنده نمیزارم .. خونشون و میریزم ... زهیر رفت زینب اومد داداش شنیدم برات امان نامه آوردن .. برای همینِ قبرش کوچیکه ... آب شد از خجالت ...*
رفتی و بی سرو پاها همگی شیر شدند
با من و عمه سر پوشیه درگیر شدند
فاطمیاتِ حرم یک شبه تحقیر شدند
دختران پایِ سر تو همگی پیر شدند
نیزه از حنجر پاشیدۀ تو کار کشید
رفتی و کار عقیله سر بازار کشید
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ »
رحمت برآنکه با تو من را آشنا کرد
اسم تو را بردم مرا زهرا دعا کرد
*شبِ بسیار با عظمتِ تاسوعاست .. فرمود امام زمان هرکجا روضۀ عموجانم خونده بشه من سراسیمه میام .. یه سلام بدیم به آقا همه با هم : السلام علیک یا اباصالح المهدی یا بقیه الله الاعظم آجرک الله ..*
هر کس به یک نوعی به دردِ روضه ات خورد
کشتیِ تو بر آب افتاد و چه ها کرد
*چقدر قهر کرده با خدا آشتی کرده .. چقدر دور افتاده به تو نزدیک شده .. به خاطر تو چقدر خدا بنده پیدا کرده .. این تو هستی که دست همه رو میگیری آقاجون .. این تو هستی که دنبالِ ما گشتی مارو پیدا کردی والّا ما کجا روضۀ تو کجا .. من که یقین دارم تو روضه ات اول کسی که میاد مادرت زهراست .. (بزرگان از علمایِ ما که باید آدم وضو بگیره بعضی هاشونُ اسم هاشونُ ببره ، میگفتن ما افتخارمون اینه روضه خوانِ حسینیم ..*
هر کس به یک نوعی به دردِ روضه ات خورد
کشتیِ تو بر آب افتاد و چه ها کرد
حر ریاحی با تو شد حر حسینی
در محضر تو میتوان مس را طلا کرد
ماه خدا یک شعبه اش ماه حسین است
خیلی جوان در ماتمت رو به خدا کرد
*برای همینه تمام عالمِ کفر دست به دست هم دادن منو تو رو از این مسیر جدا کنند .. شک بندازن تو دلهاتون میگن ح س ی ن چیه که همه اسمشو میارن حسین .. بیچاره نمیدونن این چهارتا حرف معجزۀ خداست .. یه حسین میگی دلتُ میبره .. بالاخره خداکنه به آبروی حضرت زهرا کسی گرفتار این مسائل نشه ،اما بدونید تو هر حالی که بودید حتی گناه ؛ رو از حسین برنگردونید ..
عشق مجاز کورش کرده بود افتاده بود دنبال چشم و ابرویِ یارش ،خلاصه کار به جایی رسید خانوادش گفتن باید مسیحی بشی تا دخترُ بهت بدیم . بی دین میشم ، عروسی کرد و به دینِ دختر درآمد یه مدتی گذشت آتش خاموش شد ، رفت تو فکر ، چیکار کردم ؟ یه روز واردِ خونشون شد زنش ، دید شوهرش سر کار نرفته تو خونه نشسته چشماش کاسۀ خون ".. فردا همینطور ، یه روز دید تو اتاق داره خودش و میزنه هی میگه حسین ..
گفت چی داری با خودت میگی ، گفت راستشُ بخوای من یه کاری کردم .. این آقایی که میگی پسر پیغمبرِ ارباب ما بوده .. من اینو از دست دادم .. امروز روزِ عاشورایِ حسینِ ..*
ماه خدا یک شعبه اش ماه حسین است
خیلی جوان در ماتمت رو به خدا کرد
در دستۀ سینه زنی یادم نرفته
بابایِ من آمد مرا وقف شما کرد
جانم به این آقا که هرچه توبه کردم
بی معطلی بر رویِ من آغوش وا کرد
سوگند بر زهرا که محتاج کسی نیست
دستی که بار روضه ات را جابه جا کرد
یابن الشبیبی گفتُ دلها زیر و رو شد
این حرف سلطان روضه هارا کربلا کرد
لعنت بر آن کس که سرت را ذبح کرده
لعنت بر آن کس که تو را عریان رها کرد
#نوحه واحد یا سنگین حضرت ابوالفضل(ع
تو دلها ، لاله های غم بکارید
سر روی ، زانوان غم بذارید
وقتی عطش نشست ، بر کام بچه ها
طاقت نمانده بر ، ساقی ِ کربلا
آه ، ای علمدار ، یا ابوالفضل ، ای سپهدار
وای ، یاابوالفضل ، یاابوالفضل ، یاابوالفضل (۲)
واویلا ، افتاده دستای سقا
می آید ، آه و نوای زهرا
با ناله ی حسین ، غوغا بپا شده
یارب دست عمو ، از تن جدا شده
آه ، در علقمه ، ارباب میگه ، یا فاطمه
وای ، یا ابوالفضل ، یا ابوالفضل ، یاابوالفضل (۲)
ابوالفضل ، برخیز به جان زینب
نگاه کن ، که حسین ، جان شده بر لب
دشمن رسید و تیغ ، از کینه ها کشید
در پیش علقمه ، دست تو را برید
آه ، خورده عمود ، در قتلگاه ، رفته سجود
وای ، یا ابوالفضل ، یاابوالفضل ، یاابوالفضل
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
#نوحه زمینه ، سنگین ، واحد ، شور
(به همه سبکها خوانده میشود)
#محرم۱۴۰۲
دلبر و دلدار من علمدارم ابوفاضل
تویی سپهدار من برادرم ابوفاضل
تویی پشت و پناهِ خیمه ها توی نینوا
تو اُمید زینبی دلاورِ کرب و بلا
حیدر کربلایی. یار خون خدایی
ابوفاضل یا عباس (۴)
پاشو علمدار من بچه ها اینجا بی تابند
هم رباب و هم طفلان در فکر یک جرعه آبند
برای اهل حرم آبی بیار آب آورم
برو سمت خیمه ها تَر کن گلوی اصغرم
همه طفلان بی تابند در انتظار آبند
ابوفاضل یا عباس
واسه لبهای عطشان شد اُمید تو نا امید
ولی من هم با داغت افتادم و پشتم خَمید
چه به روزم آوردن که دیگه یاری ندارم
شد امیدم نا امید که علمداری ندارم
ساقیِ دشت بلا تشنه لب کربلا
ابوفاضل یا عباس
ای فلک تو کربلا ساقیِ من از پا نشست
تو ببین که کمرم از غم رفتنش شکست
اهل حرم ببینید که شده ام دیگه تنها
گریه کن ای آسمون که دیگه ندارم سقا
شده ام دیگه تنها چه کنم ای خدایا
ابوفاضل یا عباس
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
یاکاشِفَالْکَرْبِعَنْوَجهِالْحُسَینِاِکْشِفْکَرْبىبِحَقِّاَخیکَالْحُسَیْنِ علیهالسلام.
خانمان سوز بود آتشِ آهی گاهی
نالهای میشکند پشتِ سپاهی گاهی
داری امید ولی نیست پناهی گاهی
دلخوشی گرچه به یک نیمه نگاهی گاهی
حیف از آن چشم که یک تیر نگاهش را بُرد
داد از آن تیر که چشمان سیاهش را بُرد
آه بر روی لبش بود چه آهی ای وای
جمع میکرد تَنی از سرِ راهی ای وای
رفته از دست چه ماهی و چه ماهی ای وای
بعد او نیست نه حالی نه پناهی ای وای
اشک مردی که پناهش همه پاشیده ببین
حالِ شاهی که سپاهش همه پاشیده ببین
به سرش آمده اما به جراحات رسید
این جوانمُرده ببین با چه مکافات رسید
موقع غارتِ او موقع خیرات رسید
وسطِ قائلهی مردمِ شامات رسید
ردِ خونی به زمین از سرِ زین ریخته دید
همه جانِ حرمش را به زمین ریخته دید
نفَسش بعدِ برادر چقدر میگیرد
مرد اگر داغ کشد دردِ کمر میگیرد
بی سبب نیست که از سینه خبر میگیرد
تیر از سینه که رد شد به جگر میگیرد
حق بده اینهمه اندوه پَرَت میشکند
بی برادرشدن آری کمرت میشکند
تیر تا خورد به چشمش به کمین خورد ای داد
روی پیشانیِ زهرا دو سه چین خورد ای داد
بخدا بر جگرِ اُمِبَنین خورد ای داد
پدرش از نجف آمد به زمین خورد ای داد
اشکِ عباس دل خون زمین را سوزاند
در مدینه جگر اُمِبَنین را سوزاند
آه ای ماه ببین حال برادرها را
آه ای خیمه ببین گریهی خواهرها را
آه ای دشت ببین ضجهی دخترها را
آه ای داغ ببین قامت مادرها را
نیست با شاه کسی بانگ کمک بردارد
بین ابرو چقدر سخت تَرک بردارد
کاشکی باد به خیمه خبرش را نبرد
شرح حال بدن مختصرش را نبرد
یک حرامی عَلَمش را سپرش را نبرد
پیش طفلان سرِشب نیزه سرش را نبرد
باید عمه بدود تا به همه سر بزند
گرهای روی گره زود به معجر بزند
(حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_نهم_محرم_حضرت_ابالفضل_العباس_علیهالسلام
در حرم چشم انتظارانِ فراوان داشت حیف
علقمه بی تاب بود آنروز مهمان داشت حیف
سهم آبش را سه روزی سهمِ طفلان کرده بود
روی لبها از ترک زخمی نمایان داشت حیف
رفت سمت خیمهها اما هوا تاریک شد
علقمه از تیر و تیغ و نیزه باران داشت حیف
خَم شده بر مَشک اما دستها را جا گذاشت
این پناه خیمهها ردی شتابان داشت حیف
یک سهشعبه آمد و درجا سه جایش را شکست
حیف شد ماه حرم انبوهِ مژگان داشت حیف
مَشک را وقتی به دندان داشت چشمش را زدند
مَشک را وقتی به دندان داشت دندان داشت حیف
کمکم از قد رشیدش در مسیرش ریخت ریخت
کاشکی این ضربههای سخت پایان داشت حیف
با سهشعبه ناگهان اُفتاد با صورت زمین
بین صدها درد ، این دردی سه چندان داشت حیف
خورد با صورت زمین پهلویش اما درد کرد
خورد پیش مادری که دست لرزان داشت حیف
میزدند و دور میگشتند و هِی میآمدند
لشگری که چندصد قاریِقرآن داشت حیف
تا تکان میخورد جمعیت به هرسو میدوید
لشگری که تیغ عریان داشت او جان داشت حیف
خواهری از خیمه دارد روسری میآورد
مادری بی شیر هم طفلی به دامان داشت حیف
دخترک کنج خرابه دست بر مویش کشید
با خودش میگفت روزی هم عمو جان داشت حیف
(حسن لطفی ۴۰۲/۰۵/۰۴)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم زنجیرزنی شیعیان بحرین در عزای حسینی