💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زهرا__س__روضه
با گزیدنهای لب این درد را پنهان مکن
هرچه خواهی کُن ولی این خانه را ویران مکن
یاکه جارو میزنی یاکه غذا را میپزی
جانِ زینب این مکن ، جان حسینت آن مکن
منکه میدانم که از این زخم میپیچی به خود
تاکه میآیم به زور این چهره را خندان مکن
زینبت را میکُشی وقتی که خود را میکِشی
مردِ خود را بیش از این شرمنده از طفلان مکن
سرفههایت را رها کُن لااقل آهی بکش
شیشهام میپاشی از هَم سینه را زندان مکن
بر تَرکهایت ضرر دارد بغل وا میکنی
با بغل واکردنت این جمع را گریان مکن
بشکند دستِ کسی که دستِ او دستت شکست
هیچ کس آنجا نگفت اینگونه با قرآن مکن
چهره پنهان کن وصیت کن شکایت کن ولی
با فشردنهای دندان درد را پنهان مکن
حسن لطفی
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زهرا__س__روضه
آنشب مدينه كشتى درياى غم بود
درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
آنشب شفق بهر شقايق حجله مى بست
از هاله خون ، حجله روى دجله مى بست
آنشب قمر از زير ابر پاره پاره
ميريخت از پيمانه چشمش ستاره
آنشب سپيده ، درد دل با باد ميگفت
از كينه و بى رحمى صياد ميگفت
آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد
گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد
آنشب منادى ، بانگ بر افاق ميزد
بر پيكر زنگى شب ، شلاق ميزد
آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند
غافل از سوز سينه مهتاب بودند
آنشب درون خانه ساقى كوثر
غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر
آنشب تمام فاطميون جمع بودند
گوئى همه پروانه يك شمع بودند
آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
چشمش به جسم مادر و دست پدر بود
آنشب حسينش جامه بر تن چاك ميكرد
گرد الم از روى زينب پاك ميكرد
آنشب برادر با برادر راز ميگفت
خواهر به خواهر درد دل را باز ميگفت
آنشب حسن اشك حسين را پاك ميكرد
چون غنچه اى زينب گريبان چاك ميكرد
آنشب قضا نقش قدر برباد ميداد
كلثوم را درس شهادت ياد ميداد
آنشب على از ديده در ناب ميريخت
اسما به روى جسم زهرا آب ميريخت
آنشب به داغستان صحرا لاله ميسوخت
در سينه سيناى مولا ناله ميسوخت
آنشب خزان گهواره غم تاب ميداد
زهر ستم بر ما به جاى اب ميداد
آنشب على در زير لب ، رازى مگوداشت
با پيكر مجروح زهرا گفتگو داشت
ميگفت اى ائينه دار ملك هستى
محبوبه حق ، اسوه يكتا پرستى
بى تو بهار عمر من ، پائيز گرديد
پيمانه صبر على ، لبريز گرديد
كار على بى تو به عالم زار گشته
بى ياور و بى مونس و غمخوار گشته
زهراى من ، پيراهن تو غرقه خون است
رويت كبود و سينه تو لاله گون است
اى واى من بر بازويت باشد نشانه
از بس كه خوردى پيش چشمم تازيانه
رفتى چو در نزد پدر از دار دنيا
راز دلت را لااقل بر گوبه بابا
بر گوكه پهلوى تو را با در شكستند
بر گو درون كوچه بر من راه بستند
بر گو سيلى صورتم را سرخ كردند
انآنكه با سلام از كين در نبردند
بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه
انآنكه با سلام از كين در نبردند
در ماتمت بايد مسير اه پويم
راز دلم را بعد از اين با چاه گويم
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زهرا__س__روضه
بشنو از ني چون حکايت مي کند
از غم زهرا شکايت مي کند
ني زبان غربت مولا بود
داغدار حضرت زهرا بود
گويد اي شمع و چراغ خانه ام
بي تو با جان و جهان بي گانه ام
رفتي و از من ربودي خواب را
از دلم بردي توان و تاب را
رشته عمرم گسستي فاطمه
رفتي و پشتم شکستي فاطمه
خيز تا از قصه هامان دم زمنيم
آتشي زين غصه بر عالم زمنيم
رفتي و بعد تو کارم آه شد
راز داز غصه هايم چاه شد
اي چراغ عمر خاموشم بيا
داغ سنگين است بر دوشم بيا
تو بيا تامن به جايت جان دهم
تو بيا تا سر به دامانت نهم
تو بيا اشک علي را پاک کن
جاي خود زهرا علي را خاک کن
لافتا الا علي افسانه شد
آشيان عدل کنج خانه شد
**
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زهرا__س__روضه
ديده شد درياي اشك و عقده از دل وا نشد
ماه گم گرديد امشب هم اجل پيدا نشد
آنچنان كاندر جواني قامت من گشته خم
روز پيري هيچ كس اينگونه قدش تا نشد
روز روشن خانه ام را از جفا آتش زدند
اينچنين بي حرمتي با خانه اعدا نشد
بهر ذيالقربي مودت خواست قرآنت ولي
جز بقتل من ادا حق ذوالقربي نشد
كشته گشتم بارها از خانه تا مسجد ولي
شادمانم يك سر مويي كم از مولا نشد
اي قلم بنويس اي تاريخ در خود ثبت كن
در ميان كوچه يك تن حامي زهرا نشد
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زهرا__س__روضه
داغ تو را بهانه گرفتم گریستم
از قبر تو نشانه گرفتم گریستم
یک گوشه از محلّه ی غم آشنای تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
از کوچه های تنگ گذشتم شبیه تو
وقتی سراغ خانه گرفتم گریستم
نامحرمان زدند تو را من هم از غمت
یک روضه محرمانه گرفتم گریستم
لازم نشد سوال کنم رفته ای کجا
از ردّ تازیانه گرفتم گریستم
مقتل نوشته شانه ات از کار مانده بود
بر موی خود که شانه گرفتم گریستم
مضمون تو عنایت محض است بیگمان
تا حسّ ِ شاعرانه گرفتم گریستم
محمد حسن بیات لو