#حضرت_معصومه_سلاماللهعَلیها_وفات
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جــلـوۀ روشـنـی از عــالــم بــالا دارد
گـنـبد زرد تو از پـرتـو آیات پر است
از حدیث کرم و شرح کرامات پر است
میتوان گفت که سرچشمۀ نور است اینجا
جمعه در جمعه کسی گرم حضور است اینجا
اهل قم جمله بر آناند خراسان اینجاست
مهد آرامش دلهای پریشان، اینجاست
تار و پودت همه دین است، خدا میداند
روشن از نور یقین است، خدا میداند
قـلـب قــم، قـلـب بـرازنـدۀ ایـرانـی تو
روح عـرفـانی شیراز و خـراسانی تو
روشـنــای نـفـس شـاهـچـراغـی، آری
با خودت عطر حریم رضوی را داری
چه بگوئیم که توصیف تو کامل باشد؟
واژهای نیست که با عشق معادل باشد
پاکی مطلقی ای عشق! چه نامی داری!
پای در عرش نهادی، چه مقامی داری!
نـور چـشم پدری، یاس معـطر شدهای
معنی تازهای از سـورۀ کـوثـر شدهای
پـای تـا سـر همه آئـیـنـۀ طـاهـا هستی
تو که یـادآور صـدیـقـۀ کـبـری هستی
قـدم پـاک تو بیشک قدم فـاطمه است
حـرمـت نیز یـقـیـناً حرم فـاطـمه است
ادامه این شعر مثنوی در فایل بعدی
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#حضرت_معصومه_سلاماللهعَلیها_وفات
ادامه شعر مثنوی وفات حضرت معصومه از فایل قبل
قـدم پـاک تو بیشک قدم فـاطمه است
حـرمـت نیز یـقـیـناً حرم فـاطـمه است
در کنارِ تو شب و زمزمه را میفهمیم
به خـدا رایـحـۀ فـاطـمـه را میفـهـمیم
تو روایـتگـر آن گـوهـر نـابی، بـانو!
جـلــوۀ روشـن آئـیـنـه و آبـی، بــانــو!
میتوان با تو به آن رایـحۀ پاک رسید
پر زد از خاک به اندیشۀ افلاک رسید
میتوان با تو به سرمنزل توحید رسید
از شب تیره گذر کرد، به خورشید رسید
میتوان یک سحر از جرم و خطا عاری شد
مثل امواج روان در حرمت جاری شد
در حریمت همه اندیـشۀ طاعـت دارند
به شـفـا آمـدگـان شوق شـفـاعت دارند
زائـران رایـحـۀ آه تـو را مـیفـهـمـنـد
ماجـرای غـم جـانکـاه تو را میفهـمند
قـصۀ آمـدنـت قـصـۀ بـیتـابـیهـاسـت
شوق دیدار سحر، قصۀ بیخوابیهاست
دوری از عشق، چه دلخسته و پیرت کرده
اینچنین راهی این راهِ خطیرت کرده
سخـتـی راه؛ چه بـایـد بـنـویـسم بـانو؟
عـمـرِ کـوتـاه؛ چه بـایـد بنـویـسم بانو؟
قسمت این است که قم چشمۀ جودت باشد
تو بمانی و پـر از عطر وجودت باشد
تو بمانی و قـم از مِهـر تو آکـنـده شود
شوق در خـاطـرۀ خاک پـراکـنده شود
تا که هر گوشۀ این خاک معـطر باشد
قسمت این است که قم مشهد دیگر باشد
ای شفاعتگر محشر! نظری کن ما را
این هـمـه قـطرۀ جا مـانـدۀ از دریا را
نظری کن که شـبی زائر کویت باشیم
سـائـل دائـمی صـحـن نـکـویت باشـیم
شک نداریم پر از نور یقین است اینجا
جلـوۀ خاکی فـردوس برین است اینجا
شاعر: قاسم بای
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#حضرت_معصومه_سلاماللهعَلیها_وفات
ادامه شعر مسمط وفات حضرت معصومه از فایل قبل
در دلـش عـکـس مـاه افـتـاده
از مــدیــنــه بـه راه افــتــاده
در پــیِ ســر پــنــاه افــتــاده
دل بـریـد از دیـار معصومه
بین راه از دلش هـوار کشید
نـالـه از دل بیاخـتـیار کشید
آه، از هجـر روی یار کـشید
بـارهـا زد هـوار مـعـصومه
غربتـش داشت بیشتر میشد
لشکـر کـفـر حـملهور میشد
و بـه زینب شـبـیـهتـر میشد
زیـنب روزگـار مـعـصـومـه
لـشکـرش روی خاک افتادند
بـا تـن چـاک چـاک افـتـادنـد
بـینــشـان و پـلاک افـتـادنـد
شد به غـمها دچار معصومه
چـشمهـایـش هـماره دریا شد
شـاهـد جـسـم اربـاً اربـا شـد
کـربـلایـی دوبـاره بر پـا شد
اشک بـیاخـتـیـار معـصومه
حـاجـتـش دیـدن امـامش بود
یا رضا یا رضا کـلامش بود
خنده این روزها حرامش بود
خـواهر غـمگـسار معصومه
حـیـف حـاجـتروا نشد خانم
دردهــایـش دوا نـشـد خــانـم
از روی خـاک پـا نـشد خانم
به رضا جـاننـثار معصومه
بین بستر دلش قـرار نداشت
غیر اوضاع سوگوار نداشت
غیر یک نامه یادگار نداشت
هـسـت ابـر بـهـار معصومه
حـال که من نـیـامـدم، تو بـیا
نـصـفی از راه آمـدم، تو بـیا
من زمینگـیـرتر شدم، تو بیا
قلب او گـشته زار معصومه
گرچه در غربتی رضاجانم!
من هم از راه دور گـریـانـم!
پس به فکر غریب عـطشانم
روضـۀ آشـکـار مـعـصـومه
بـدنت زیـر و رو نشد هرگز
با سـنان روبـرو نـشد هرگز
نیزه سـهـم گـلـو نـشد هـرگز
هست در احتضار معصومه
شاعر: رضا باقریان
🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹
#حضرت_معصومه_سلاماللهعَلیها_وفات
چه حیف شد، نشد آخر به دلبرش برسد
دوباره بـاز به وصل برادرش برسد
به سرنوشت نوشـتند از ازل، در قم
شکوه تربت زهرا به دخترش برسد
علاقهای که پیمبر به دختر خود داشت
نوشتهاند به موسیابنجعـفرش برسد
کنار محـمـلش آهـستـهتـر قدم بزنـید
مباد گرد و غباری به معجرش برسد
نـدیــد دیــده نـامـحـرمی عـبایـش را
خدا کـند که به گوش برادرش برسد
ز پـا فـتاد و نیـفـتـاد یا رضا ز لبش
امـید داشت که ساعات آخرش برسد
تنـش کـفن شد و اما برادرش نرسید
برای دفن تنش کاش بر سرش برسد
شـبـیـه عـمه خود مـاند بین نـامحرم
رضا کجاست به فریاد خواهرش برسد
ز ره رسید برادر، نخواست دست کسی
پس از وفات به جسم مطهرش برسد
همیـشه روضه مـعـصومه سـتـمدیده
به عمهجان گرفتار و مضطرش برسد
به وقت ناقهسواری ز شش برادر او
یکی نـبود به فـریاد خواهرش برسد
نه قاسمی نه علی اکـبری نه عباسی
نه یک پسر که به یاری مادرش برسد
نگه به پیکر صدپاره حـسیـنش کرد
سری نداشت که آن سایه سرش برسد
فتاد لرزه به پایش چو دید نزدیک است
که شمر دادزنان در برابـرش برسد
نگاهی از روی حسرت به سمت علقمه کرد
امـید داشت عـلـمدار لشکرش برسد
صدا زد ای کس و کارم بلندشو عباس
گـره فـتـاده به کارم بـلند شـو عباس
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹