❣﷽❣
🥀 #زمزمه_حضرت_رباب_س
🥀 #زمزمه_حضرت_علی_اصغر_ع
هرجا که ظرف آبی ، می دید گریه کرد
هر صبح با طلوع خورشید گریه می کرد
با یاد حنجری که شد پاره گریه می کرد
لالا همین که می خواند ، گهواره گریه می کرد
از تیر بر گلو بود بغضی که در گلو داشت
یادش بخیر روزی ، این مادر آرزو داشت
آغوش خالی او ، یک روز کودکی داشت
طفلی که تشنه بود و لبهای کوچکی داشت
یک جرعه آب می خواست ، زخم زبان نمی خواست
طفلی که رفتنی بود ، تیر و کمان نمی خواست
دندان نداشت وقتی جان داد طفل شیری
از حنجرش در آمد دندانه های تیری
تیر از کمان که آمد اول به حنجرش خورد
بعد از گلو در آمد ، بر قلب مادرش شد
یکسال داغدار پاشیدن گلو بود
با کودکی خیالی مشغول گفتگو بود
از آن غروب دلگیر تا این غروب آخر
آب خوش از گلویم پایین نرفته مادر
آخر تورا گرفتند از شیر با سه شعبه
تیر دگر هم او داشت ، آخر چرا سه شعبه
از زه صدا در آمد از حلق پاره ات نه !
بر نیزه بند آمد اشک از نظاره ات ؟ نه !
تا شام پر هیاهو ، با اضطراب رفتی
آغوش من چه کم داشت بر نیزه خواب رفتی
سنگت زدند و حتی یک آه هم نگفتی
بالا نشینم ای کاش ، از نیزه ها نیفتی
من پا به پای نیزه ، تو پا به پای مادر
سر دادی و خریدی سایه برای مادر...
(ناصر دودانگه)
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈